ما فریبکاران متبحری هستیم و خود و دیگران را میفریبیم و در این رفتار چنان خبره میشویم که واقعا فراموش میکنیم وجود اصلیمان در پس نقاب پنهان شده است. ما باور داریم همانی هستیم که در آینه میبینیم.
کارل یونگ، روان شناس برجسته به بخشی از وجود ما اشاره میکند و آن را «سایه» مینامد. «سایه» شامل همه آن ویژگیهای شخصیتی ماست که سعی میکنیم پنهان یا نفی کنیم. «سایه» آن جنبههای تاریکی را در بر دارد که باور داریم از نظر خویشان، دوستان و از همه مهمتر، خود ما پذیرفتنی نیست.
نیمه تاریک وجود در اعماق آگاهیمان دفن شده و از دید ما و سایرین پنهان است. پیامی که از این مخفیگاه دریافت میکنیم ساده است: «من عیب و ایرادی دارم. من خوب نیستم. من دوست داشتنی نیستم. من شایسته نیستم. من بیارزشم.»
بسیاری از ما مضمون این پیامها را باور میکنیم. ما اعتقاد داریم چنانچه به اعماق وجود خود نگاهی بیندازیم، با موجودی وحشتناک رو به رو خواهیم شد و در نتیجه از ترس آن که مبادا شخص غیرقابل تحملی را در وجودمان بیابیم، از بررسی دقیق خود طفره میرویم. ما از خودمان میترسیم، از تمامی افکار و احساساتی که سرکوب کردهایم، میترسیم! برخی از ما چنان با این افکار و احساسات ناآشنا هستیم که فقط زمانی متوجه آنها میشویم که آنها را به دیگران نسبت دهیم. ما ترس خود را به محیط زندگی، دوستان، خویشان و حتی بیگانگان فرا میافکنیم و این ترس چنان شدید است که تنها را مقابله با آن را پنهان و یا انکار کردن آن میدانیم.
ما فریبکاران متبحری میشویم و خود و دیگران را میفریبیم و در این رفتار چنان خبره میشویم که واقعا فراموش میکنیم وجود اصلیمان در پس نقاب پنهان شده است. ما باور میکنیم همانی هستیم که در آینه میبینیم. باور میکنیم که فقط جسم و روان هستیم و حتی پس از آن که بارها و بارها در روابط، مشاغل، رژیمهای غذایی و رویاهایمان شکست خوردیم، باز هم پیامهای درونی هشدار دهنده را سرکوب میکنیم و به خود میگوییم: «اشکالی ندارد، اوضاع بهتر خواهد شد.» ما بر چشمانمان، چشمبند میگذاریم و در گوشهایمان پنبه فرو میکنیم تا آن افسانههای درونی را که آفریدهایم، زنده نگاه داریم؛ افسانه خوب و دوست داشتنی نبودن، نالایق و بیارزش بودن!
به جای سرکوب کردن سایههایمان، باید آن جنبههایی را که از آنها وحشت داریم ببینیم، آشکار کنیم، بپذیریم و در آغوش بگیریم. منظورم این است که بپذیریم این جنبهها نیز به ما تعلق دارند.
هنگامی که با سایه خود آشتی کنید، زندگی شما همچون کرم ابریشمی که به پروانه بسیار زیبا تبدیل شده است، دگرگون میگردد. دیگر نیازی نیست وانمود کنید کس دیگری هستید و یا ثابت کنید موجود شایستهای میباشید. آن هنگام که سایه خود را در آغوش بگیرید، دیگر نیاز نیست در ترس به سر برید. موهبتهای موجود در سایه خود را پیدا کنید تا سرانجام از تمامی شکوه وجود اصلیتان بهرهمند شوید. در این حالت آزاد هستید تا آن زندگی را که همواره آرزو داشتهاید، به وجود آورید.
همه ما با ساختار احساسی سالمی به دنیا آمدهایم. ما در بدو تولد خود را میپذیریم و دوست داریم. پیشداوری نمیکنیم که این ویژگیهایمان خوب و آن ویژگیها بد است. ما با تمامی وجود خود در لحظه زندگی میکنیم و خود را ازادانه نشان میدهیم. اما به تدریج که بزرگتر میشویم، اطرافیان خلاف اینها را یادمان میدهند. آنها به ما میگویند چگونه رفتار کنیم و چه هنگام بخوریم و بخوابیم، به انسانهای دیگر توجه کنیم یا آنها را دوست داشته باشیم. به این ترتیب ما تمایز گذاشتن را آغاز میکنیم و دقت میکنیم که آیا به گریههای ما به سرعت پاسخ داده میشود و یا اصلا پاسخی داده نمیشود. به تدریج میآموزیم که چه رفتاری سبب میشود تا قبولمان کنند و چه رفتاری موجب طرد ما میگردد.. میآموزیم که آیا به اطرافیانمان اعتماد کنیم یا از آنها بترسیم. میآموزیم که چه ویژگیهایی در محیطمان قابل قبول و چه ویژگیهایی غیر قابل قبول است. این آموزشها مرحله به مرحله ما را از زیستن در لحظه دور میکند و مانع از آن میشود که خود را آزادانه ابراز کنیم.
ما نیاز داریم که احساس دوران معصومیت خود را دوباره به دست آوریم، همان احساسی که موجب میشد تا تمامی وجود خود را در هر لحظه بپذیریم. ما باید در چنین فضایی به سر ببریم تا بتوانیم انسانی سالم، شادمان و کاملتر باشیم. راه حل تمامی مشکلات ما این است.
روانشناس: علی فراهانی