سمیرا نظری (Samira Nazari)
سمیرا نظری (Samira Nazari)
خواندن ۲ دقیقه·۱۰ ماه پیش

سیاه چاله ی استقلال

چشم هایش را که باز کرد، کله های را می دید که تا گردن در حلقومش جا خوش کرده بودند. صدایی نمی شنید فقط کله های بود که یکی در میان جایشان عوض می شدند و با حیرت نگاه میکردند و مثل اینکه بعضی هایشان حرفی می زندند که او متوجه نمی شد.

طعم ملسی را در دهانش احساس کرد که باعث شد چشم هایش را ببندد ... چشم هایش که بسته شد انگار گوش هایش باز شده باشند، صداهای مبهمی که هیچ کدامشان آشنا نبود. صدای دوری گوش راستش را قلقلک داد: دور شید دور شید ...چرا میت رو دوره کردید...روحش در عذابه....

با خودش گفت مرده که نمی فهمه تازه آخرین ساعت ها برای اینکه حیوانات به جانش نیایند باید دورش پر آدم باشه...بیچاره میت...میت هم از آن میت ها... صدا نزدیکتر شد: برید کنار میگم برید کنار...خواست چشم هایش را باز کند تا آدم ها را ببیند و صاحب صدا را... چشم هایش باز نمی شد! دوباره تلاش کرد و دوباره باز هم چشم هایش باز نشد... خنده ی عصبی‌ای به صورتش تزریق شد اما نتوانست بخندد. حالش مثل خواب های بود که فکر میکرد روحش از بدنش جدا می شود و وقتی به پشت سرش نگاه می کند و می بیند که خوابیده... دوباره چشم هایش را با فشار باز می کند اما مثل اینکه چشم هایش فلج شده باشند، هیچ حسی نداشت حتی نمی توانست احساس کند که چشم دارد یا نه...بی حس بی حس!

صدا اینبار بلندتر شده بود و گوش راستش در حال کر شدن ، خواست به صاحب صدا فوش و ناسزا بدهد که تمام بدنش مثل تکه سنگی در یک قلاب جمع و از کمان گیر رها و به بیرون پرتاپ شد.... اصلا برایش مهم نبود که چه اتفاقی افتاده بود همین که صداها و کله ها به سمتش هجوم نمی آوردند کافی بود، خودش را کمی جمع و جور کرد و روی پا ایستاد... از همهمه بدش میآمد از چه زمانی نمیدانست اما از یک جایی به بعد فقط تنهایی حالش را خوب میکرد و سرو صدا آزارش میداد، آنقدر که یک روز تصمیم گرفته بود زیباترین ویو خانه اش که رو به خیابان پر از درخت بود را با روزنامه بپوشاند... یک آن عرق سردی روی بدنش نشست کسی انگار صدایش میکرد صدا آشنا بود آنقدر که ناخوداگاه همراه با عرق سرد اشک هایش جاری شد مثل اینکه کسی راه گلویش را باز کرده باشد تا عقده های چند ساله اش را بالا بیاورد... صدایی انگار با تمام توان نامش را فریاد میزد ... سرش را طرف صدا چرخاند، آن طرف‌تر همهمه ای برپا ..

صدادلنوشتهسمیرا نظریاستقلالزنان
مهندس صنایع، بازیگر تئاتر و سینما..... می نویسم... نوشته هایم را می نوازم، و داستان هایم را بازی می کنم و دلنوشته هایم را زندگی می کنم... من #سمیرا نظری هستم دختری از شرق
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید