Saba A
Saba A
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

به وقت چیدن خرمالوهای لانه

چند روز در ماه یا میان باردار می‌شوم. از غم، از شعر، از طرح کوچکی، از شوق و ایده‌ای، از فکری که امیدی را در من تازه می‌کند. به خود می‌پیچم و وزن آن موجود محبوس را اضاف بر وزن خود این‌ور آن‌ور می‌کِشـم تا به وقتِ قوام یافتن. آن لحظه‌ی باشکوه لبریز شدن، سرریزِ الهام، زایش و زمین گذاشتن‌ش.

در این چند روز اما؛ از سرمایی که به تنم نشست وَ لرزی که به جانم افتاد پُرَم. سنگیــن و سخت. ده-دوازده ماه است انگار. با نوزدای که در من می‌پیچد. آن پشت‌سرها لابه‌لای قلب، گره‌خورده در رگ‌های حیاتـــی‌ام. خــودش را بقچه می‌کند در اعما و احشا تا نیاید. تا سر از آن تاریکی محض بیرون نیاورد.

در این چند روز چیزی در بند‌بند من می‌خَلَد که مرا زمین‌گیر کرده است. نوشتَمَ‌ش شاید بیارامد.

خرمالومطربا پرده بگردان و بزن راهِ عراقلانهپاییزدرنگ
Wind in my hair, I feel part of everywhere...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید