Saba A·۱ سال پیشباید بیشتر بنویسم...باید بیشتر بنویسم.تا بپذیرم. باور کنم.نسرین رفت و تلی از افسوس و خاطره برای من-ما باقی گذاشت.خداحافظ رفیق...دنیا برایت تنگ بود. هرچند که تو…
Saba A·۲ سال پیشبه وقت چیدن خرمالوهای لانهچند روز در ماه یا میان باردار میشوم. از غم، از شعر، از طرح کوچکی، از شوق و ایدهای، از فکری که امیدی را در من تازه میکند. به خود میپیچم…
Saba A·۲ سال پیشباران در مسیرِ مُرداد و هَرازشبنم جدارهی دیدگانم را بور کرده است...اما هنوز میبینم که در پیچ و واپیچ خطی که به دریا میرسد؛ کوهها از ورای شالیها وَ درختان انجیر،…
Saba A·۳ سال پیشمهتاب در خسوف و ما دو تَن...در ما گیاهی روییدهاست. در آن حضیـــــض رودخانهای که خون سرخِ ما در آن جاریست... آفتاب تابیـــده است. مهتاب در خسوف... ستارگان به راهـــی…
Saba A·۳ سال پیشخواب در گرگومیشِ غروب«بیا که در غمِ عشقت مشومشم بی تو...»شاید بدترین وضعیتی که در آن قرار گرفتهام این است: نمیدانم این مصرع خطاب به کیست. در درونم عشق یا شوقی…
Saba A·۳ سال پیشسگِ سفیدی هر شب در من به خواب میرود...در درونم نوزادی رشد میکند. آنروز در بازار تجریش حس میکردم او در اعماق وجودم زار میزند. لبخند میزدم و تورهای ظریف فروشنده را به دقت برر…
Saba A·۳ سال پیشاز خانه به سوی دشت، از دَمَن به هرکجا...با اینکه حس بویایی و چشایی کامل برنگشته است اما بوی برگهای درخت عرعر را میفهمم. تهبویی شبیه به خیار! بویی از بهار در سطرهای سنتور که ر…
Saba A·۴ سال پیشقصههای مجید در گامِ اسفندعصر پنجشنبه بود و از فیلمبرداری خانهی پدربزرگ حرف میزدیم. در پشتِ ذهن من اسکلت ساختمان روبرو بالاتر میرفت و چشمانداز میدان انقلاب را کو…
Saba A·۴ سال پیشماه کامل است و شب کوتاه...آیا وقتی ماه کامل است، آیا وقتی روزها بلند میشوند، آیا وقتی شبها زود میگذرند، به هنگام تمام طوفانی که در سرم میپیچید باید چراغها را خا…
Saba A·۴ سال پیششهربازی در پیشزمینهدر خواب میدیدم. در خوابِ بعد از سحر. آن وقفهای که شبِ گذشته را از روز پاره میکند. من با شتابی زیاد در شکافِ ایجادشده فرو میروم بیآنکه…