ویرگول
ورودثبت نام
Saba A
Saba A
خواندن ۳ دقیقه·۴ سال پیش

قصه‌های مجید در گامِ اسفند

عصر پنجشنبه بود و از فیلمبرداری خانه‌ی پدربزرگ حرف می‌زدیم. در پشتِ ذهن من اسکلت ساختمانِ روبه‌رو بالاتر می‌رفت و چشم‌اندازِ میدان انقلاب را کور می‌کرد. حرف می‌زدیم. فکر می‌کردیم نوای سه‌تار و سنتور روی گچ‌بری‌های خانه چطور خواهد نشست. این‌که غم کجای قصه است. از اسم می‌گفتیم. اِلِگی* باشد یا که سوگ؟ مرثیه سنگین است و نام‌های دیگر اَلْکن. موسیقی پخش شد. او ایده‌ها را پشتِ هم سوار می‌کرد و من التهابِ گلوگاه‌م را از دریچه‌ی چشم روان می‌کردم... از یک طرف پیچاپیچِ جوانه‌های آویزانِ پوتوس، از یک طرف غم بود که از چشمان‌م نشت کرده بود. اسفند است و پیچیدگی‌های حال‌و‌احوال این روزهای‌م را گَرد نمی‌گیرم تا از هر گوشه‌ای گُر بگیرند. من در تکرار بی‌وقفه‌ی این قطعه چه می‌خواستم؟

غرق‌ام، در جمعه‌ها. در ساعات پس از ناهار. در خانه‌ی خیابانِ دستورِ، از شکمْ سیر و از جانْ لبریز. صدای بزرگ‌ترها در حال. کسی در اتاق جلویی در حال قیلوله و من یعنی ما در گوشه‌ای رو به تصویرِ آغازین قصه‌های مجید و شاخه‌ی سبزی که از گلدانی قد می‌کشید و به روزگارِ پنجره‌ای می‌پیچید. تمام جهانْ امن می‌نمود... ما، آن‌ها، خانه، گرما و آینده‌ای که در پیش‌ چشمان من پر از روشنی بود. نگاه می‌کردم. در بند‌بندِ آن‌چه می‌گذشت فکری می‌آمد و اندیشه‌ای که از سن‌ و آن‌سال‌هایم پا آن‌ورتر گذاشته بود.

گریستم. این روزهای پایانیِ سال مرا روی زمین می‌کشد. ساعات می‌گذرند. شب‌ها پی‌در‌پی کِز می‌کنند تا روشنایی تاب آورد. در سرم ملغمه‌ایست. امتداد در کجاست؟ آدم‌ها؟ اشیا؟ خانه‌ها؟

عمو هرمز تب کرده‌ وَ فرزانه آشفته است. یوسف گفته بود به وقت بحران موسیقی تو را ملتهب خواهد کرد. گوش نکردم و امروز غم بود که از وجودم سرریز می‌کرد.

انتظار می‌کشم. سال‌هاست... انتظارِ یک بهاری که بیاید و این‌بار با غصه نیاید...


عکس: ‌‌‌‌‌‌‌
خانه‌ی خیابان دستور، زمستان ۱۳۹۹
موسیقی:
قصه‌های مجید / ناصر چشم‌آذر http://u.pc.cd/UwE
*اِلِگی: معنی: مرثیه، سوگ شعرمعانی دیگر: نوحه، سوگنامه، ژخ، سوگچامه


قصه‌های مجیداسفندبهارموسیقیخانه
Wind in my hair, I feel part of everywhere...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید