اي سر و جان گرفته ی باغ کتاب ها
خاتون غرفه های نگارينِ خواب ها
زايندگی گرفته ز تو بطن خاک ها
پاکيزگی گرفته ز تو ذات آب ها
ای در کتاب زندگی ام اشتياق تو
توجيه شاعرانه ی فصل شتاب ها
ای استجابت من و تنهايی مرا
شب های بازوان عزيزت جواب ها
تو کیستی که در سفر جست و جوی تو
صد چشمه جوش زد ز کویرِ سراب ها ؟
مست از تو شد هر آینه دریا که مست شد
ای شطِ ملتقای تمام شراب ها
▄ ▄ ▄
دل می دهد بشارتم از بازگشتنت
وز روزهای خالی از این اضطراب ها
وان روز دور نیست که فانوس می شوند
در کوچه های آمدنت آفتاب ها
▄ ▄ ▄
شاعر: زنده یاد حسین منزوی