همین امروز که دوم اردیبهشت ۹۸ است، سال نو برای من آغاز میشود.سالی نو در زندگی؛ شاید هم حالی نو. چه کسی به درستی میداند؟
برای سال جدید میخواهم خانه تکانی کنم. یک خانهتکانی درست و حسابی. کوله بار سالهایی از سه دههای که در آن زندگی کردهام را حالا میخواهم خلوت کنم. پشت و رو میکنم کوله را. همه چیز بیرون میریزد و همین اکنونِ الساعه وقت دوباره بستن کولهپشتی است.
غرورهایم را از کِبر و تبختر جدا میکنم. آدمیزاده خوب است مغرور باشد، اما متکبر نه. تکبرهایم را برای سال نو دور خواهم ریخت.
تعصبهایم را، همه تعصبهایم را که ریشهشان مقاومت در برابر تغییر و نو شدن است از کولهپشتیام بیرون خواهم ریخت. تعصبهایم جای زیادی در کوله گرفته بودند. بیش از اندازه سنگینش کرده بودند. مصدر بحثهای بیهدف. مصدر کارهای از سر عادت. حرفهای از سر نادانستگی. از همین حالای الساعه برای مخالفت یا موافقتم با هر چیزی در همان آنِ رخدادنش لحظهای درنگ خواهم کرد که :«چرا و به چه علت با این امر موافق یا مخالفم. هدفم چیست؟ ارزشش کجاست؟» سالِ نوی زندگی من سالی برای کم کردن تعصبهاست و جایگزینی آن با تعقل.
کار را و این فضیلت ابدی کارگر بودن را بیشتر ارج میگذارم اما کمتر وقتم را صرفش میکنم. از کمیتهای کار کردن خواهم کاست و به کیفیتهای کار کردن خواهم افزود. سالِ نوی من سال کیفیتهای بیشتر است در مقابل کمیتهای کمتر.
کوله را با تلاش در راستای تعقل و کیفیتهایی که به دست خواهم آورد پر میکنم اما هنوز هیچ چیزی از حجم آن پر نشده است.
تمام میدانمهایی را که از کوله پشتی بیرون ریخته بودم با «نمیدانم» جایگزین خواهم کرد. کولهپشتی برای سالِ نوی زندگانی من پر از نمیدانمهاست. نمیدانمهایی که در آن عطش بیشتر دانستن نهفته است. «نمیدانم» دوای دانستنها کاذب است. امسالِ من سرشار از «نمیدانم» خواهد بود تا آن جا که چارهساز شود.
از چیزهایی که پیش از این از کولهبارم خالی کردهام هنوز چیزهایی مانده است. ترسهایم. ترس از اینکه در چشم دیگری چگونه باشم. ترس از قضاوت شدن. ترس از کم بودن. کم انگاشته شدن. ترسهایم را چون سنگِ نتراشیدهی نخراشیدهای که هیچ چکش نخورده است، خواهم تراشید. ترسهایم را میتراشم و از آن اهدافم را بیرون میکشم؛ همچون مجسمه داوود از دل تختهسنگ.
از کم بودن اگر میترسم پس هدفِ پیشِ رو بیشتر شدن است. در حلم و علم و ثروت –که خوب میدانم فرقش با تنها پول داشتن چقدر زیاد است- بیشتر خواهم شد چرا که این هر سه از ابزار بزرگیست.
از نادان جلوه کردن میترسم پس بیش از پیش به دانستن اهتمام خواهم ورزید. بیشتر «نمیدانم» را دستمایه خواهم کرد و به مدد آن بیشتر خواهم دانست. هدفم این خواهد بود که کمتر «آب» بجویم و بیشتر «تشنگی» به دست آورم.
اهدافم را یک به یک در کنار دیگر چیزها در کولهپشتیام خواهم چید. کوله آنقدر بزرگ است –و این کوله ظرف من است؛ ظرفِ خواستنهایم- که تمام آنچه دوباره در آن ریختهام کمتر از یکسوم آن را پر کرده است.
به این فکر میکنم که کوله را نباید از همین ابتدا پُرِ پُر کرد. تنها باید ابزار را با خود برداشت. پیشِ رو مسیر پر پیچوتابی است. بیش از دوسوم کوله را برای مسیر خالی نگه خواهم داشت. برای آنچه پیش میآید.
دیگر برخلاف قبلترهایم به استقبال چیزهایی میروم که بر من حادث خواهد شد. از هر کدام نصیبی برخواهمداشت و تمامِ کولهام را در این مسیر پر خواهم کرد.
بهارِ من نگذشته. بهار من در پیش است.
تولدم مبارک.