ویرگول
ورودثبت نام
اروند سبزغلامی
اروند سبزغلامیشاید هر نوشته‌ای قصه‌ی یک کسی باشد...!
اروند سبزغلامی
اروند سبزغلامی
خواندن ۱ دقیقه·۸ ماه پیش

یادداشت صلابه‌ی من


به صلابه کشیدم؛ به صلابه کشیدم؛ به صلابه کشیدم هر آن چیز که تا به امروز اندوخته‌ام.

به آتش کشیدم، هر چه معنی از روی زمین برداشته‌ام. فقط باقی‌مانده است: من.

دستم دیگر خالی است و دستش را می‌گیرم و از کنج خانه تاریک خانه برمی‌دارم و می‌برم؛ باهم جهان می‌بینیم.

نه معنی می‌خواهم و نه اندوخته‌ای. اما دلم؛ من می‌خواهد و می‌ترسم این من هم که تنها باقی‌مانده‌ی من است، از دست برود.

دستش را محکم می‌گیرم و برش می‌گردانم به کنج تاریک خانه؛ نکند تمام شود؟!

به سرم که بزند من را هم به صلابه می‌کشم و آتش می‌زنمش و تمام می‌شود و تمام می‌شوم.

به سرم می‌زند؟!

-

نویسنده: حسین (اروند) سبزغلامی

متن ادبییادداشتادبیاتنویسندگینویسنده
۰
۰
اروند سبزغلامی
اروند سبزغلامی
شاید هر نوشته‌ای قصه‌ی یک کسی باشد...!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید