ویرگول
ورودثبت نام
پونه فلاح
پونه فلاح
خواندن ۱ دقیقه·۲ ماه پیش

آمدی قلبم را همراهت غرق کنم؟

روز مقدمه‌ی شب را فراهم می‌کند

و تو مقدمه‌ی رفتنت را.

بعد از هر آمدنت رفتن اگر هست  نیا
بعد از هر آمدنت رفتن اگر هست نیا

باز هم مرا درآغوش فشردی،گفتی که عاشقم هستی و مثلِ همیشه آوردن چترت را فراموش کردی

لبخندی زدی.مگر چه می‌کنی که هربار اوردنِ چتر فراموشت می‌شود؟

-چتر نمی‌خواد،تو این هوای برفی فقط باید قدم زد

هوا آنقدر سوز داشت که صحبت هایمان در هوا معلق می‌ماند.

-صورتت قرمز شده

شالگردنت را دورِ گردنم حلقه کردی

-خودت چی؟

-من یخ نمی‌زنم

دستانت سرد بود،چیزی عشقمان را به قلبم مهر می‌کرد.روی پل همیشگی ایستادیم.

هربار که روی این پل می‌‌ایستیم چشمانت می‌درخشد،حالت صورتت اجازه نمی‌دهد بفهمم ناراحتی یا خوشحال.

صورتم را در دستانت گرفتی:

-دوستت دارم

لبخند ملیحی زدی،تقریبا تمامِ صورتت را لبخند پر کرده بود.خودت را به لبه‌ی پرتگاه رساندی،اب یخ زده بود.من را هم همراه قدم هایت می‌کشاندی و همچنان صورتم لای انگشتانت گم شده بود.

-کجا می‌ری؟اونور نرو...می‌افتی!

خود را از لابه‌لای انگشتانت بیرون کشاندم.جیغ بنفشی کشیدم.افتاب بیرون پرید و قطره اشکی که از چانه‌ات فرو می‌ریخت نمایان شد.حس کردم دلتنگت شده‌ام.

-نه!

خودت را مثل یک غواص درون یخ ها انداختی،شکافی و زیر آب رفتی.ولی تو غواص نبودی!

سعی کردم راهی به آب پیدا کنم،حداقل نجاتت دهم،حداقل نمی‌ری،حداقل تورا از دست ندهم.

راهی نبود که نبود.

آنقدر جیغ و هوار کشیدم که همه را دور خود جمع کردم،به آتش نشانی زنگ زدند و نجاتت دادند،اما فقط توانستند جسمت را نجات دهند،روحت مُرده بود.

تو رفتی:)
تو رفتی:)

آنقدر که در امواجِ زندگی خود عرق شدی نفهمیدی که خود را کشته ای.

آیا من برایت کافی نبودم؟

آن روز صبح،شد تاریک ترین شب زندگی‌ام

من به کسی نمی‌گویم همچنان عاشقت مانده‌‌ام

تو هم نگو که مرا ترک کرده‌ای

کشاندن خاطراتت روی دوشم سنگینی می‌کند
کشاندن خاطراتت روی دوشم سنگینی می‌کند



اینم یه پست جدید از جنس‌ِ غم

بفرمائید:)

پونه فلاح

۱۴۰۳.۶.۱۲




آبشبپل
دلم دیگر با "خودم" راه نمی آید، هر روز پرسه میزند در خیال " تو"
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید