صادق و علی
صادق و علی
خواندن ۸ دقیقه·۶ سال پیش

قصه های صادق و علی (شب دوم)

قصه شب برای بچه های ۴ تا ۹ سال.

این قصه ها به جهت تقویت خیال پردازی کودکان در زمینه تولید فن آوری های جدید تهیه شده‌اند.

شخصیت های قصه، دو پسر بچه هستند که نسبت به موضوعات اطراف خود بی تفاوت نیستند و در خیال پردازی های خود سعی می‌کنند فن‌آوری هایی برای بهبود زندگی بشر اختراع کنند.

برای تقویت خلاقیت در کودکان، هنگام خواب، در تاریکی و با آرامش برای بچه ها بخوانید و فرصت دهید در ذهنشان قصه را تصویر سازی کنند.

فایل صوتی قصه شب دوم را از اینجا میتوانید دانلود کنید. منتظر قسمت های بعدی باشید...

یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود

صادق و علی همراه مامان و بابا توی ماشین نشسته بودن و صحبت میکردن بابا به سمت پمپ بنزین رفت و توی صف پمپ بنزین پشت یکی از ماشینها ایستاد. بعد که صف جلو رفت بابا هم حرکت کرد و جلوی یکی از پمپ ها ماشین رو نگه داشت. از ماشین پیاده شد که بنزین بزنه. باد خیلی شدیدی می اومد. بابا به سختی بنزین زد و پول پمپ بنزین رو با کارتش پرداخت کرد و اومد توی ماشین نشست.وقتی نشست داشت نفس نفس میزد.

گفت: اوه ... عجب بادیه، خیلی شدیده، خسته شدم. چرا ماشینا بنزین میخوان؟

صادق گفت: بابا چرا ماشینا بنزین میخوان؟

بابا که هنوز نفسش جا نیومده بود داشت سعی میکرد که راه بیوفته.

مامان گفت: آخه ماشین ما با بنزین کار میکنه. بنزین رو توی موتورش میسوزونه و انرژی درست میکنه اونوقت با این انرژی حرکت میکنه. در همین لحظه ماشین راه افتاد و از پمپ بنزین خارج شد.

بابا گفت: هر چیزی برای حرکت کردن انرژی لازم داره بدون انرژی نمیتونه حرکت کنه.

علی گفت: یعنی ما ها هم که حرکت میکنیم بنزین مصرف میکنیم؟

مامان و بابا خندیدن و گفتن: نه عزیزم!

بابا گفت: انرژی لازمه و انرژی فقط بنزین نیست. بنزین هم یکی از ماده هاییه که انرژی زیادی توی خودش داره. ولی چیز های دیگری هم هست که انرژی داره مثلا ما برای بدست آوردن انرژی غذا میخوریم یا گاو ها علف میخورن.

و به چند تا گاو کنار جاده اشاره کرد.

اون گاوها رو ببینین دارن انرژی خودشون رو یا خوردن علف، تامین میکنن. یا مثلا این کامیون و تریلی هایی که میبینین گازوییل مصرف میکنن.

علی گفت: بعضی ماشینا گاز مصرف میکنن.

بابا گفت: آره درسته

صادق گفت: یعنی ما توی بدنمون غذا رو میسوزونیم؟

بابا گفت: آره اینطوری هم انرژی به دست میاریم هم گرم میشیم.

علی گفت: آتیش که خطرناکه! میسوزیم!

بابا گفت: این آتیشی که میگم خیلی خیلی کوچوله اصلا حتی دیده نمیشه با اون آتیشی که موقع کباب درست کردن دیدی فرق داره

بابا گفت: یه چیز دیگه هم هست که میشه باهاش گرما و حرکت درست کرد اگه گفتین چیه؟

علی گفت: برقه.

صادق گفت: نه برق که گرما درست نمیکنه برق فقط نور میده مثل لامپای توی خونه.

علی گفت: اون بخاری برقی که توی اتاقمون هست و زمستون ها روشش میکنیم اون با برق کار میکنه هم باد میده هم گرما میده.

بابا گفت: آفرین پسرم درست میگی با برق هم میشه گرما درست کرد هم میشه حرکت ایجاد کرد. حتی میشه باهاش سرما هم ایجاد کرد کولر های ما با برق کار میکنه دیگه درسته؟ یخچالمون هم با برق کار میکنه.

بچه ها گفتن: آره همه وسایل خونه با برق کار میکنن.

صادق گفت: ماشین برقی نداریم؟

بابا گفت: چرا داریم. همون ماشین کنترلی خودت با برق کار میکنه دیگه.وقتی توش باتری بزاری، راه میره. باتری چیزیه که توی خودش برق ذخیره میکنه

صادق گفت: نه از ماشین های اسباب بازی، از این ماشین های واقعی!

بابا گفت: چرا داریم. ماشین هایی وجود دارن که برق مصرف میکنن. بعضی هاشون بنزین دارن و باتری هم دارن اینطوری بنزین کمتری مصرف میکنن بعضی های دیگه شون هم فقط باتری دارن اونا دیگه چیزی رو نمیسوزونن و از انرژی برق میتونن برای حرکت کردن استفاده کنن. ولی هنوز دانشمندا روی باتری ها تحقیق میکنن که چطور میشه باتری هایی ساخت که انرژی زیادی توی خودش نگه داره. آخه باتری های ماشین ها خیلی زود خالی میشه و باید دوباره شارژش کنن که طول میکشه.

صادق و علی داشتن فکر میکردن که میشه یه ماشینهایی ساخت که هیچ وقت انرژیش تموم نشه؟ اگه بشه خیلی خوب میشه!

بابا ادامه داد: تازه بچه ها انرژی های دیگری هم هست که میشه ازشون برق درست کرد. مثلا نور خورشید انرژی خیلی زیادی داره. یا آب رودخونه ها یا موج دریا یا حتی باد.

علی گفت: باد؟

بابا گفت: آره مثل همون بادی که توی پمپ بنزین میومد و خیلی شدید بود. اون دور ها رو نگاه کنید کنار اون کوهه چی میبینید؟

صادق گفت: یه پنکه گنده!

بابا گفت اون که مثل پنکه است اسمش توربین بادیه اون باد رو به برق تبدیل میکنه. اینجایی که هستیم جاییه که همیشه باد های خیلی قوی توش میاد اسم اینجا منجیله. توی منجیل کلی توربین بادی هست فکر کنم بتونیم باماشین تا زیر یکی از این توربین ها بریم اونوقت میتونید ببینید که چقدر بزرگن!

بابا از جاده اصلی خارج شد و وارد یه جاده خاکی شد. اون جاده رو ادامه داد تا به نزدیکی یکی از توربین ها رسیدن بچه ها از ماشین پیاده شدن توربینه خیلی بزرگ بود اینقدر بزرگ که قد بابا هم حتی فقط تا پایینای پایه اش میرسید پره های بزرگ توربین داشتن به آرومی حرکت میکردن. یکم ترسناک بود آخه اون پره ها خیلی بزرگ بودن و بالای سرشون در حال حرکت بودن.

صادق گفت: این خیلی بزرگه....

علی گفت: آره از دور فکر میکردم مثل پنکه خونمونه ولی این خیلی بزرگ تره.

صادق گفت: بابا این یکمی ترسناکه بیا بریم

بابا گفت: سوار شید بریم.

وقتی سوار شدن بچه ها داشتن به حرف های بابا فکر میکردن که چطور میشه برق درست کرد در همین فکرا بودن که یواش یواش خوابشون برد.

صادق دوباره خواب اون کارخونه ای رو دید که قبلا توش مهندس بود. خواب میدید که میخوان یه ماشین بسازن که هم خودش رانندگی کنه و هم اینکه دیگه لازم نباشه توش بنزین بریزن یا اینکه شارژش کنن. دوست داشت برای ماشینی که میسازن یه منبع انرژی نامحدود درست کنن یه چیزی که هیچ وقت انرژیش تموم نشه و همیشه انرژی بده!

همکارای صادق توی اون کارخونه می گفتن: همه منبع های انرژی تموم میشن ما نمیتونیم منبع انرژی نامحدود بسازیم چطوری چیزی بسازیم که هیچ وقت انرژیش تموم نشه؟

صادق گفت: خب حداقل میتونه خیلی دیر تموم بشه! مثلا این ساعت روی دیوار رو ببینید الان دو ساله باتریش عوض نشده پس با همون منبع انرژیش ۲ سال کار کرده ما هم اگه بتونیم ماشینی بسازیم که منبع انرژیش ۲ سال تموم نشه خیلی خوب میشه!

همکاراش گفتن: انیشتین که یه دانشمند خیلی بزرگه خیلی قدیم یه روش برای این کار معرفی کرده باید روش کار کنیم ببینیم میتونیم با استفاده از فرمولی که اون گفته همچین منبع انرژی ای بسازیم؟

صادق و همکاراش مشغول کار شدن که بتونن این منبع انرژی رو درست کنن.

علی هم داشت خواب میدید که همراه همکاراش دارن روی ماشین پرنده شون کار میکنن یکی از همکارای علی گفت ما غیر از مشکل سرعت پرواز که کنترل ماشین رو سخت کرده یه مشکل دیگه هم داریم. همه پرسیدن و اون مشکل چیه؟

همکار علی گفت: ماشین پرنده ما چون پرواز میکنه انرژی خیلی زیادی مصرف میکنه و منبع انرژی ما خیلی زود تموم میشه و باعث میشه که راننده نتونه مسیرهای طولانی رو با ماشین بره.

علی گفت: ما به یک منبع انرژی نامحدود احتیاج داریم یه چیزی که تموم نشه. اگه این منبع انرژی رو داشته باشیم دیگه ماشینمون میتونه مسافت های خیلی طولانی رو بره حتی شاید بتونه تا فضا هم بره! اونوقت میتونیم بریم بین سیاره ها و زمین رو از اون بالا ببینیم.

همکار علی گفت: فکر نکنم بتونیم با این ماشین بریم فضا ولی من یه فکری دارم برای اینکه منبع انرژی مون تموم نشه.

همه پرسیدن: و اون فکر چیه؟

همکار علی گفت: وقتی علی در مورد فضا حرف زد من یادم افتاد که فضاپیماها بیشترشون از نور خورشید برای تولید برق استفاده میکنن اگه ما هم بتونیم این کار رو بکنیم. روز ها ماشینمون هم شارژ میشه و هم راه میره و شب ها هم میتونه با باتری حرکت کنه اینطوری دیگه هیچ وقت انرژیش تموم نمیشه.

همه بهش گفتن: آفرین ما یه منبع انرژی خیلی بزرگ بالای سرمون داریم که اسمش خورشیده میتونیم از اون کمک بگیریم که انرژیمون تموم نشه!

یکهو بابا ترمز کرد و پسرا از خواب بیدار شدن. جلو ترافیک شده بود.

صادق پرسید: چه خبره؟

بابا گفت: چیزی نیست یکم اینجای جاده تنگه و شلوغ شده.

علی گفت: اگه ماشینمون پرنده بود از بالای ترافیک رد میشدیم.

بابا گفت: آره اگه ماشین ها میتونستن پرواز کنن هم ترافیک کم میشد هم تصادف ها کم میشد.

صادق گفت: اگه ماشینا راننده خودکار داشته باشن هم تصادف نمیکنن آخه توی تلویزیون میگفت بیشتر تصادفا تقصیر راننده هاست که حواسشون نیست. اگه من اون ماشین با راننده خودکار رو بسازم اون همیشه حواسش هست.

علی گفت: نه اگه بخوایم تصادف نشه باید ماشین پرنده داشته باشیم

صادق گفت: حتی اگر پرنده باشه بازم باید راننده اش خودکار باشه.

بابا و مامان گفتن: باشه کافیه لازم نیست با هم بحث کنید.

مامان گفت: هر دوتا ایده شما ها ایده های خوبیه هرکدوم وقتی بزرگ شدید اون چیزی که دوست دارید رو بسازید شاید هم یه ماشین ساختید که هم پرنده بود و هم راننده خودکار داشت.

علی گفت: با انرژی خورشید هم کار میکرد.

صادق گفت: نه با یه منبع انرژی نا محدود کار میکرد که با فرمول انیشتین ساختیمش.

علی گفت: نه با انرژی خورشید...

مامان گفت: بچه ها بسه. فکر کنم خسته شدید و گرسنه شدید که اینطوری باهم بحث میکنید. بابا! بهتره هرچه زود تر یه جایی پیدا کنیم و کمی استراحت کنیم و غذا بخوریم.

بابا گفت: موافقم اگه جای خوبی دیدی بگو که وایسم

بچه ها و مامان به بیرون نگاه میکردن و دنبال جایی برای ایستادن بودن.

داستانقصه شبعلمی تخیلیصادق و علیبچه گانه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید