✨ابدیت معکوس
آغاز خدا
شاید اگر تمام روزهای رفته را برگردانم
بتوانم در گذر معکوس زمان
خدای مردهام را بیابم
خدای مهربانِ خودم
شاید بتوانم
در روزی که متولد شد
در کنارش لبخند بزنم
مثل یک فرزند
نه ...
مثل یک دوست
اما
میگویند
خدای من آغازی نداشته
نپرس که چیست
نپرس کجاست
عجبا
که خدای مرا بهتر از من میشناسند به خیال خودشان
خدایی که هر لحظهام را
با حضورش پر میکرد
اما من نمیشناسمش
نه...
او مرا نمیشناسد
روزها از آخرین باری که آغوشش را احساس کردم میگذرد
و حالا حس میکنم خدای جاودانه ام
برای همیشه مرده
و جسم نداشته اش
در میان ذرههای درهمِ خاک
میپوسد و نابود میشود
و خدایی دیگر
به جای او
دنیای بیرحمِ انسانها را
تصاحب میکند
و من در فکر اینم
که اسم خدایم چه بود؟
شاید روی مزارش
باید نوشت خدا
اما حالا که دیگری بر دنیا حکومت میکند
خدای من
منسوخ شده و بیاعتبار
بی هیچ اسمی
درمیان خاک جاخوش کرده
و من هیچ اسمی
برای او نمییابم...
گویی تمام ما بازیچه ایم
بازیچهی دستان گناهآلود دنیا
دستان شیطانیِ پر از پینهاش
که حتی به خدا هم رحم نمیکنند
دنیا
تمام لحظهها را
یکییکی
کشت...