ویرگول
ورودثبت نام
eid@$
eid@$
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

دو روز بعد از یکشنبه

صندلیم را کنار صندلی اش میگذارم، آخرین بار گفت جایی خوانده که کاپل هایی که روبروی هم می‌نشینند کمتر باهم صمیمی اند، قهوه ی جدیدی را امتحان میکنیم و چقدر از این انتخاب خوشحال میشویم. پیشنهاد بازی میدهد و بدون درنگ قبول میکنم، شاید در عمرم هیچوقت هیچ چیز جدیدی را همراه با کس دیگری امتحان نکرده باشم، همیشه از هر بازی و محیط جدیدی هراس دارم و حتما باید اطلاعات درباره اش کسب کنم و اولین بار تنها تجربه اش کنم، حتی امتحان یک نوع شیرینی جدید، ولی فرق دارد، همه چی این روز ها فرق دارد. حواسم هست به تک تک احساساتش واکنش درست نشان بدهم، وقتی کارت در دستش نیست دستانش را ول نکنم، درباره ی لباس هایش که با وسواس انتخاب شده حرف بزنم و لاک های همیشه زیبایش را تحسین کنم. در تاکسی هم دستانش را بگیرم تا موقعی که برسیم و تا شب که زمان تلفن زدن است بیخبر نذارمش و به تک تک وقایع روز که در حضورمان وقت نشد حرف بزنم، با پیام حرفم را بزنم.

یک دوست خیلی قدیمی را دیدم، یادم نیست رابطمان خوب بود یا بد، هیچکدام از حرف هایمان را یادم نیست، قطعا کسی بود که روزی برای هم عزیز بودیم، نه آن روز ها نه الان که ده سالی احتمالا از آخرین صحبتمان میگذرد هیچوقت چیز زیادی ازش نمیدانستم، او هم از من نمیدانست، درباره ی دوستان فعلی هم صدق میکند، احساس میکنم همیشه بیگانه ام. شاید باران می آمد، در چشم هم زل زدیم و احتمالا هیچکدام نمی‌خواستیم به روی هم بیاوریم، مثل دو خط موازی از کنار هم گذشتیم و شاید او هم مثل من فکر کرد که آخرین بار من را دیده بود، من که یادم نیامد. حتی امکان دارد این تصویر هم خیالی باشد و اصلا دوستی را ندیده باشم.

من نه انسان کاریزماتیکی هستم و نه آدم مغروری. هیچ استراتژی و سیاستی هم در هیچ زمانی از زندگی ام در هیچ مکانی نداشته ام و براساس معادلات ساده ی ذهنی و نیم اخلاقی که سعی کردم از خوانده هایم درونی کنم عمل کرده ام. به شدت همینی هستم که هستم و غیر این بودن را برای چند ساعت بلدم بازی کنم. شاید بعضی اوقات به شکل منزجر کننده ای صادق و روراست باشم و دیگران را بیازارم، قطعا میدانم که آخرش آدم خوبی نیستم، حداقل برای دیگران. آنقدر هم حواسم هست که درونم را بیرون نریزم تا بیش از این درخت های دورم را تبر نزنم.

این از آن هاست که باید پاک شود یا در پیش نویس ها بماند ولی نمی‌ماند و منتشر میشود و به زودی پاک خواهد شد، تمام قصه اش هم این است که عذر میخواهم، از هرکسی که اذیت است، ناراحت است، خودم بهتر میدانم، از همه بهتر میدانم با من بودن چقدر اذیت کننده است، تقریباً سه دهه است که میدانم.

درد و دلروزنوشتهخاطرهامتحانانتخاب
https://t.me/jazz_fusion
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید