saeedeh.ahmadzadeh
saeedeh.ahmadzadeh
خواندن ۱ دقیقه·۶ سال پیش

از سری افسوس ها

شاید برای شما هم اتفاق بیفتد .. زندگی برای هر کسی یک خواب که چه عرض کنم یک کابوس دیده و اجرا می کند شاید به جلز ولزهای ما هم کلی می خندد و حالش را میبرد ! چه بدانم ؟

ما هم اینطور بزرگ شدیم ! (بزرگ) شاید کلمه ی مناسبی نباشد اما خب واژگانم در پستوی مغزم گیر افتاده ی این روزهای بی حالی ، راه خروجی ندارند ! 

بله گویا قد کشیدیم با همه ی فلاکت ها ، فرزند پدری که زیر سلطه ی پدر بود و مادر کم سن و سالی که درد غربت و سادگیهایش اقتدار زندگی اش را تصاحب کرده بود !

بچه بودم با زندگی سخت ، نوجوانی هایم سخت تر شد با مهاجرت ها و کشمکش ها ، جوانی ام آتش گرفت با ندانم کاری های خودم - دم دمی بازیهای پدرم و جامعه ای که دهه ی شصت را را به کل سوزاند ....

اکنون من یک 38 ساله ی افسرده ، سر بر روی زانوهای کم جانم ، کاسه ی چه کنم چه کنم برداشته ام که واقعا چه می شود کرد؟ 

شاید به اندازه ی ادعاها و آرزوهایم نیستم 

هر روزمان بدتر از دیروزمان در حسرت یک نور شاید از روزنه ای بتابد بر من و مایی که خسته شدگانیم در این وادی تنهایی ... 

دههشصتدهه شصتتنهاییبیکاری
آمده ام که بخوانم و بیاموزم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید