دیروز بعد از مدتها تصمیم گرفتم تا موهام رو کوتاه کنم! اصلا این موها جلوی پیشرفت منو گرفته بودند!!! به همین سوی چراغ، من میتونستم تا حالا دانشمند بشم!! همش تقصیر این موها بود...
حالا هی مادر ما و بقیه مادرهای فامیل، دسته جمعی بگن؛ دختر باید گیس بلند ابروکمند و... داشته باشه... ما که نه ابروی کمند داریم و نه عاشق گیس بلندیم..والله به خدا...
موی بلند یه آدم باذوق و باحوصله میخواد که واسه جلو آینه هی نازشو بخره..نه مثل من که از صبح تا شب درگیر مال دنیام☹
خلاصه دیروز بعد مدتها دل به دریا زدم و تو این ایام کرونایی با رعایت پروتکلها رفتم تا موهامو بدم دست آرایشگر..
اولش احساس کردم یه چیز نرم و خنک روی تمام سرم داره سر میخوره..اما بعد به جای فریاد موهای قلع و قمع شده، فقط صدای خرچ خرچ قیچی بود که داشت برام سخنرانی میکرد..
تو اون لحظه پیش خودم فکر میکردم؛ اگه موها زبون داشتن چی میگفتن؟! شاید شکایت میکردن از تمام بیتوجهیهای من و با اشک و آه میفتادن زمین.. بعد من میموندم و کلی عذاب وجدان!
شایدم اگه زبون داشتن، میگفتن؛ خواهر هر بدی خوبی دیدی حلال کن.. دنیا محل گذره، ما رفتیم تا یکی دیگه بیاد...(اینجا رو دلم میخواد با صدای فرمون تو فیلم قیصر می گفتن)
یا شاید شروع میکردن به رقصیدن و خوشحالی ..که آخ جون از دست این شلخته بیحوصله راحت شدیم...
شایدم اگه زبون داشتن، ننه من غریبم بازی در میآوردن و میرفتن رو اعصاب من... اما چه خوب که زبون ندارن.. چه خوب که احساس ندارن.. اصلا هر چی خوشی و غمه به این احساس لاکردار وصله ... احساس که نباشه، مرگ و زندگی معنا نداره...
خلاصه دیروز موها هیچ حرفی رو با صدای بلند نزدن... اما با سکوتشون یه چیزی رو تو سرم فریاد زدن؛ ما مسئول تمام چیزهایی هستیم که دوسشون داریم.. حتی مسئول موهامون و باید براشون وقت بزاریم و ازشون نگهداری کنیم. قرار نیست که اونا به زبون بیان... همه چیز رو که نباید گفت...طرف باید خودش بفهمه ... والله به خدا ...