تولدشه!
اونروز که به دنیا اومدم یه پنجشنبه بوده تو آخرین روزهای آبان! البته ما از کجا بدونیم؟ این یه حقیقته که مادر میگه و پدر تایید میکنه. اونا میگن:" تو 28 آبان سال 60 به دنیا اومدی و ما برای اینکه تو از مدرسه یکسال عقب نیفتی، آبان رو تبدیل به شهریور کردیم!"
خب که چی؟ حالا یکسال اینور و اونور به کجای دنیا برمیخورد؟!
مادرم میگه: روز دوشنبه بود. یه صبح دوشنبه! اما تقویم ها میگن: 28 آبان سال 60 یه روز پنج شنبه بوده! کلا حرف کی رو آدم باور کنه؟! به هر حال یه شناسنامه غلط انداز برا ما گرفتن که خودشون با تمام وجود میگن اشتباهه! ولی همین شناسنامه غلط، برای من بیشتر اهمیت داره تا اون حقیقت غلط اندازتر!
طبق اسناد رسمی این ممکلت، امروز، روزیه که به دنیا اومدم! روزی که بانکهایی که توشون حساب دارم و هیچ پولی برای پس انداز ندارم، برام اس ام اس میزنن و تبریک میگن. آسیاتک 1 گیگ اینترنت، هدیهی تولد داد و همراه اول هم یکروز مکالمهی رایگان درون شبکه!
حالا یعنی من این روز رو دوست نداشته باشم و عاشقش نشم؟! اما امروز روز تولد یکی دیگه هم هست که طبق اسناد رسمی این مملکت 28 شهریور سال 1353 به دنیا اومده! یکی که یه روزی دنیام بود!
احساس میکنم، قدیمترها خیلی خرافاتی بودم، اونقده که این روز تولد مشترک، برام نشانهای از قسمت یا حکمت بود! فکر کن که یکی که دوسش داری، روز تولدش تو شناسنامه با روز تولد تو توی شناسنامه، منطبق باشه!
الان که به گذشته فکر میکنم گاهی از بین تمام اشکها و غمها به کارهای خودم میخندم!
یکی بود یکی نبود! یعنی یکی هست که دیگه برای من نیست. یکی که صدای خندههاش تو گوشت مونده و رد برق گرفتگی دلت از نگاهش، عینهو یه تیکه چرم خشک چسبیده به بطن قلبت! هنوزم هست زیر آسمون این شهر و دیگه برا تو نیست!
اگر برای من بود، امروزم این نبود که شاید قشنگتر هم نبود، اما روز تولدی بود که هر دو در کنار هم نوزدهمین تولدمان را جشن میگرفتیم و رشدمان با هم یا تند، یا کند، ما را آدمهای دیگری کرده بود، چیزی متفاوتتر از امروزی که هستیم!
مرسی ای عشق! بعد نوزده تولد، هنوز هم امروزم با هر روزم متفاوت است. امروز را نقطهی شروع فصل جدید زندگی انتخاب کردهام که تو هم باشی! تو هم امروز به این روز و تولد فکر خواهی کرد و شاید امروز تنها روز سال باشد که تو هم مرا به یاد بیاوری، شاید هم نه!
تولدت هزاران بار مبارکم باشد ای نارفیق و سپاس از اینکه به دنیا آمدی که چند فصل زندگیام با تو و عشق بگذرد و امروزم این باشد که راضیام به شکست. چون استخوانم ترکید و بزرگتر شدم...
تولدت هزاران بار مبارکم باشد ای دوست که اگر این عشق را وصالی بود و به هم رسیدنی، شاید تجربه نمیکردم نوزده سال تلاش را، بی تو و به فکر تو...
تولدت هزاران بار مبارکم باشد ای کسی که به من آموختی، دیدن انسانها از روبرو کلیت وجودیشان را نشانت نمیدهد، بالا برو بالا و بالاتر و حال نگاه کن تا ببینی، کسی که میپرستیدی، همقد آدمهای دیگر بود. فقط قد کوتاه تو بود که از پایین به بالا نگاه میکرد!
هنوز قدم کوتاه است و هنوز تو بلندتر از منی، هنوز دوستت میدارم و روز تولدت برایم مهم است، چون جای پایت روی دلم مانده و نتایج انحراف مسیر زندگیام را عاشقانه میپرستم.
تولدت مبارک ای بزرگترین شکست زندگیام که اگر روزی قد کشیدم و بزرگتر شدم، باز هم جرات نخواهم کرد از آن بالا نگاهت کنم که در خود این شهامت را نمیبینم جوری ببینمت که تا امروز ندیدمت. تو برایم همانی بمان که بودی. همان قد و همان شکل با همان خندهها و شیطنتها، چه بالا بروم و چه پایین، چشمهایم را میبندم و میروم به تمام سالهای باهم بودنمان و همان جوان فرهیخته میبینمت که برق چشمانش، دلم را خشک کرد. خشک و شکننده!