saeedeh.ahmadzadeh
saeedeh.ahmadzadeh
خواندن ۴ دقیقه·۵ سال پیش

حاج خان عمو جان!

... امروز که داشتم میومدم شرکت، بنرهای سیاه محرم رو داربستها علم شده بودن. هر سال بعد از ظهر عید غدیر، محرم شروع می‌شد ولی امسال نمیدونم چرا چند روزی تاخیر داشت؟!

اصلا تبریز اینجوریه. از تابستون مستقیم میره زمستون و از عید غدیر میپره به وسط روز عاشورا. بنرها اونقده بزرگن که نگو. مادر میگه: مردم شور حسینی دارن و برا سر بریده آقا عزاداری می‌کنن. ولی خب کی رو دیدی به پیشواز ماتم بره؟!

خان عمو هم روز عاشورا قراره 7 تا دیگ بزرگ چلو کباب بده. هر سال از وقتی که یادم میاد ظهر عاشورا دیگهای چلو کباب به راه بوده. مامانم میگه: خوشا به سعادتش. کاش ما هم پول داشتیم و از این کارها میکردیم. تازه خان عمو، یه بنر بزرگ هم داده زدن به سر خیابون که زیرش نوشته شده "اهدایی از طرف حاج....." آقاجان کلی پز میده که : پسر خودمه دیگه!

ولی خداییش من شک دارم خان عمو پسر آقاجان باشه. یعنی ننه خدابیامرز الان زنده بود پوست منو می‌کند! آخه آقاجان همه‌ی زندگیش در عیش و نوش بوده با لباسهای شیک و صورت شش تیغ. اما عموجان؟!

من هیچوقت دوست نداشتم خان عمو صورت منو ببوسه. با اون ریش و پشمش که عین سیخ میرن تو پوستم اعصابم رو خرد می‌کنه. آقاجان میگه: دختره اصلا احساس نداره. دختر، عموته، نامحرم که نیست.

احساس می‌کنم آقاجانم تواب شده باشه!! خان عمو که هر روز تو زیارت و هیاتهاست و خیراتش همیشه به جا، به هیچکس پول قرض نمیده و میگه: من پولم کجا بود؟ ما اهل زر اندوزی نیستیم و .... بعدم میگه: اگه زیاد معطلی میتونم از یکی از رفقا برات با 7 درصد بگیرم!

من که شک دارم اون رفیقی که ازش صحبت می‌کنه خود خان عمو نباشه. بابا میگه: خفه شو دختر. مگه داداش من نزول خوره؟ میگم: اگه نیست پس چرا با نزول خورها دوسته؟ بابا جان میگه: بچه الان باید در جهت آب پیش بری تا بتونی زندگی کنی... اون با همه دوسته......

بازم، من که باورم نمیشه.

هفته‌ی پیش زن عمو رو دیدم که پوستش وحشتناک زخم شده و هی با اون دستش داره پوست این یکی دستش رو میخارونه. اونقدر که خون میاد . تازه یه طرف صورتش هم اون زخم افتاده و زن عموی خوشگلم داره پوست سفیدش رو از دست میده. گفتم: زن عمو دکتر رفتی؟

خان عمو از اونطرف برگشت و گفت: این دیگه کهنه شده باید یه زن نو بگیرم و بعد قهقهه زد و خندید. زن عمو با گوشه‌ی چادرش اشکش رو پاک کرد و دوباره شروع به خاروندن پوست دستش کرد. بعدم گفت: ظهر عاشورا منتظرم ها. بیایید حتما.

زن عمو مثل یه کلفت میمونه. از اون زنها که فقط بله و چشم میگن. ندیدم خواهر و برادری بهش سر بزنن. تازه خان عمو هر جایی برای زیارت میره خودش تنهایی میره. زن عمو همیشه تو خونه است. دلم براش میسوزه. آقاجان میگه: اینم شد عروس؟ از وقتی اومد خونه‌ی ما هر روز یه جاییش مریض بود!

زن عمو بچه دار نمیشه. شایدم خان عمو بچه دار نمیشه. اما هیچوقت هیچکس نفهمید کی بچه دار نمیشه؟! همه میگن: عجب مردیه که دم نمیزنه و بچه نمیخواد!

مریم میگه: بین خودمون بمونه مشکل از زن عموت نیست. مشکل از عموته که بچه دار نمیشه ولی بین همه اینطوری گفته، چون به خیالش مرد که نباید ناتوانی خودش رو جار بزنه. به نظرم مریم راست میگه. چون ما که هیچوقت پرونده پزشکی اونها رو ندیدیم. اما مریم از کجا میدونه؟

مریم همسایه آقاجان ایناست و چند سال قبل از شوهرش طلاق گرفته. قبل از ازدواجش هم شیدای خان عمو بود. اما تا خان عمو از سربازی بیاد با پسر خالش ازدواج کرد. الانم تو یه آرایشگاهی که من میرم، کار می‌کنه. دیروز که کیف پول خان عمو مونده بود تو خونه آقاجان، نگاه کردم ببینم کیف کیه؟! عکس مریم افتاد زمین!

بردم که کیف رو بدم خان عمو داشت نماز امام زمان میخوند. نمازش که تموم شد، زن عمو گفت: قبول باشه حاجی؟ خان عمو هم یه نگاهی به من کرد و گفت: این چه سر و وضعیه برا خودت درست کردی؟ عزای حسینِ تو ماتیک قرمز میزنی؟ یه مانتو مشکی نداری بپوشی؟ اینجوری اینطرفها نیا من آبرو دارم.

زن عمو در حالیکه چنگ به صورت زخمیش انداخت، گفت: حاجی چه حرفیه به بچه میزنی؟ کیفت رو آورده. از کار و زندگیش زده اومده تا کیفت رو بده. حالا کو تا عاشورا؟ هنوز که محرم شروع نشده.

خان عمو یه نگاهی به کیف کرد و گفت: میری لباس درست درمون میپوشی با مادرت میاین برنجهای مراسم عاشورا رو پاک کنید. بعدشم اینکه: اون خون مرده رو هم از لبات پاک کن. منم نه برداشتم و نه گذاشتم، گفتم: خان عمو جان، خدا قبول کنه. میگم مریم خانم میان خودشون مراسم رو راه میندازن. زن عمو که انگاری خودش قبلا شک کرده باشه یه نگاهی به من کرد و گفت: تو هم متوجه شدی؟!

گفتم: زن عمو، مریم رو میشناسی دیگه، بی دعوت همه جاست هم تو عروسی هم تو عزا، گفتم ...یعنی.... بیااااد کمککک!

بعد در حالیکه گند زده باشم به زن عمو گفتم: آماده شو بریم دکتر.... این از برنج های ظهر عاشورا واجبتره. نهایتش 100 تا حاجی شکم گنده بازار و یه 100 تا بچه مسجدی شکم سیر میخوان چلو کباب بخورن دیگه. اونا هم نخورن نمیمیرن.

خان عمو که داشت جوش میاورد گفت: پاشید جفتتون از جلو چشام گم شید ببینم. اینم پول. هر جا میرید برید فقط حرف نزنید.

دیگمحرمپوستزیارتعزاداری
آمده ام که بخوانم و بیاموزم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید