بلندترین شب سال بود و همه دور هم جمع شده بودیم. تازه تولد خان داداش هم بود. آخه خان داداش ما یه شب چله مثل همین شب به دنیا اومده و خلاصه که ما هر سال با یه تیر دو نشون میزنیم.
یکی نبود بگه بچه نرو اونجا شبه!!
همه چی بود. جز هندونه!! حالا فکر نکنید شب چله بدون هندونه نمیشه. تو خونه ما شده و هر سالم میشه.... باباجان ما هیچوقت عادت نداره برا شب چله هندونه بخره... کلا باباجان ما عادت نداره هیچ میوهای رو تو فصلی غیر از فصل خودش بخره... اصلا همون بهتر که هندونه هم نخره. تو خود تابستونش هر وقت هندونه خرید، سفید دراومد!:(
دیشب هم مثل هر سال انار بود و کلی میوه، پشمک بود و کیک ... لبو، باقالی، تخمه و آجیل و ...
خلاصه اونقده بود که نشه از هیچکدوم خورد. یه جورایی معده تا دید، سیر شد و نشستیم به شعر و غزل ... فضولی خوانی بود و بعد فال حافظ...
اصلا کی گفته شب بلندیه؟ ما که دیشب از هر شب کمتر خوابیدیم!! الانم کلی خوابم میاد. اما چون ترسیدم مثل اون روز که قرار بود برا کتابخوانی چیزی بنویسم و اینترنت قطع شد، امروزم اینترنت قطع بشه و نشه که براتون خاطره تعریف کنم.
دیشب یه دقیقه بلند بود. همون یه دقیقه که اذان اومده بود اینورتر.. همون یه دقیقه که تو خیابون گذشت... همون یه دقیقه که تو حساب وقت کشیهای من اصلا عددی نیست..
خلاصه اینکه یه دقیقه اینور و اونور برا آدمهای وقت نشناسی مثل ما زیادم مهم نیست. اصلا هم شعار ندیم که مهم دور هم بودنِ.. اصلا هم شعار ندیم که ؛ دیدی طولانی ترین شب سال هم گذشت. پس روزهای سخت هم خواهد گذشت...
چطور گذشت؟ به این فکر کردی که باید قویتر بشی؟ به این فکر کردی که راه روشن کردن شب رو پیدا کنی؟ به این فکر کردی که باید تلاش کنی و بجنگی ؟ به این فکر کردی که ترس برادر مرگه ؟
الکی خوش ها میگن" طولانیترین شب سال هم گذشت پس همه سختی ها تموم شدنیان"
اینا همش حرف مفتِ... طولانیترین شب سال گذشت و خورشید دمید... اما اون نوجوان چهارده سالهی کولبر، مگه زنده میشه؟ کدوم خورشیدی اونو میتونه به زندگی برگردونه؟
عمر رفتهی ما چی؟ مگه برمیگرده؟
طولانیترین شب سال هم میگذره و خورشید درمیاد. ولی روح و روان خستهی ما چی؟ فکر کن خورشید وقتی دراومد که دیگه چشات سوی دیدن نداشت!
ما الکی خوشترین آدمهای این دنیاییم که بعضی از روزها رو با ولخرجی و بریزبپاش میخوایم قشنگ کنیم. تا عکسهای قشنگ بگیریم و پز بدیم... یعنی از دو روز قبل تا الان تو اینستاگرام چیزی جز عکسهای سرخ و سبز ندیدم...
کاش شب یلدا شب با هم بودن بود. نه شبی کادو پیچی شده که فقط کاغذ کادوش قشنگه....
ما اونایی هستیم که حتی اگه روزهای دیگه نون خشک به آب بزنیم. پول جمع میکنیم برا شب یلدایی که نمیدونیم چند تا کارتن خواب تو خیابونها گرفتارن...
اصلا نوشتنم نمیاد و نمیدونم از کجای شب یلدا بنویسم که زیاد به دلتون بشینه؟ از پایان فصل بی جوجهای که هوای آلوده داره ششها رو منفجر میکنه یا از زمینی که گرم شده و درخت هلو جوانه زده؟ از کجای شب یلدا بنویسم که دلم برف میخواد ..دلم سرمای برف رو میخواد... دلم هوای صاف میخواد... دلم، دل شاد میخواد....
از کجاش بنویسم که عینهو پر وسط گردبادم و نمیدونم راه از کدوم طرفه....................
شب یلدا و جشنش مبارک اونایی که دغدغه ندارن... ما دغدغه هامون کم نیست. از خودمون که میگذریم جامعه و طبیعت و....
شب ما از بدو تولد شروع شده و خورشیدی هم در نمیاد.....