ویرگول
ورودثبت نام
saeedeh.ahmadzadeh
saeedeh.ahmadzadeh
خواندن ۵ دقیقه·۵ سال پیش

عقل که نباشه جون در عذابه !

دیدین یکی بخواد یه نذری کنه از مال و جون بقیه مایه بذاره؟! من دیدم !!! بعضیا هم هستن اینجوری نذر می‌کنن، که "خدایا مشکلم حل شه برا پسرم دوچرخه میخرم !" البته این خیلی بهتر از قبلیه است لااقل بچه ی خودش رو خوشحال میکنه !

اما در مورد نذورات مورد دار هر چی بگم ، کم گفتم! یه نمونه اش همین شهین خانم ، فامیل نه چندان دور خودمون !

شهین خانم از اون زنهای دیکتاتور روزگاره، از اون زنها که بچه هاش بدون اجازش آب نمی خورن ! زن داداشها و عروسها که جلوش موکت قرمز پهن می کنن و نمیزارن ابروهاش تو هم بره!

نه اینکه عاشق باشن ها، ازش حساب میبرن! اما این زن پر قدرت، با شوهر مرحومش زندگی عاشقانه ای داشت و اتفاقا همیشه به شوهرش احترام می گذاشت و رو حرف اون خدا بیامرز حرف نمیزد چون معتقد بود که مرد خدای زن روی زمینه!

شهین خانم که به شدت اهل مسجد و منبره و همین جور آزاد باشه شاید فتوای جدیدی هم بده در روزگاران نه چندان دور یه نذر جالبی کرده بود که یادم میفته مو رو تنم سیخ میشه!

اون سال عاشورا ما تبریز بودیم و من 8 یا 9 سال بیشتر نداشتم که برای اولین بار تو تبریز ، دسته هایی از عزاداران رو می دیدم که بجای زنجیر قمه و شمشیر به دست داشتن!

اون سالها مثل الان همه چیز پشت حجاب و مخفیانه انجام نمی شد و هر چیزی به صورت عریان ، خوب یا بد خودش رو به معرض نمایش می گذاشت و قمه زنی هم تو میدون جلو همه انجام می گرفت.

صبح روز عاشورا مادربزرگ دیگ شله زرد رو بار گذاشته بود که شهین خانم با حالت آشفته ای از در تو اومد و با حالت شکست خورده ای به مادربزرگ گفت :"قبول نمی کنه بره قمه بزنه، هر کاری می کنم نمیره!"

شما بیا بهش بگو که این نذر برا سلامتی خودش بوده ، اگه ادا نشه باز مریض میشه اونوقت من چه خاکی به سرم بریزم؟!

مادر بزرگ که هنوز متوجه نشده بود جریان چیه ، پرسید:کی ، حاج فتاح؟(شوهر شهین خانم)

شهین خانم با اشک و آه گفت : نه بابا، کریم !

کریم پسر شهین خانم یه چند سالی از ما بزرگتر بود ، تازه به سن تکلیف رسیده بود اما خب هنوز یه پسر ریزه میزه رنجور بود که کل کمرش تو دوتا دست من جا میشد! یعنی اونقدر لاغر بود که دماغش رو فشار میدادی ، جونش درمیومد!

مادربزرگ با حالت دلداری رو به شهین خانم کرد و گفت: آخه بچه حق داره ، جون نداره که ! بعدشم آخه قحطی نذر بود؟ یه آشی –آبگوشتی نذر سلامتیش میکردی !

شهین خانم که در این لحظه با حرف مادربزرگ عصبانیت بر غمش افزوده بود گفت: منصور خانم جون شما هم یه چیزی میگین ، همین مادر من سر هر چیز کوچیک و بزرگی نذر میکرد که اگه براورده بشه خان داداش قمه بزنه ، همیشه هم دعاش مستجاب بود .

خان داداش کی گفت که این کار رو نمی کنم؟! حتی سر ازدواج من و حاجی هم مادرم نذر کرده بود اگه وصلت سر بگیره خان داداش روز عاشورا قمه بزنه، دعاش اونقده زود مستجاب شد که یه ماه نگذشته دهن مادر حاجی بسته شد و مخالفت رو گذاشت کنار و اومد خواستگاریم.

خان داداش من کجا و این بچه کجا؟! والله آدم حرصش میگیره ، همه حلال زاده ها به داییشون میرن ، این به عمه بلقیسش رفته! برا خودش نذر کردم برا خودم که نذر نکردم. الان نمیدونم چه خاکی به سرم بریزم؟ الان یه هفته است هر چی خواسته خریدم ..

کلی آجیل تو جیباش ریختم ، جگر خریدم بخوره ..بازم مرغش یه پا داره. دستم به دامنت منصورخانم جون به پسرات بگو بیان به زور ببرنش دسته، اونجا ببینه بقیه قمه میزنن اینم ترسش میریزه.

مادربزرگ هم از خان دایی خواست که با کریم صحبت کنه و ببینه دردش چیه؟ خان دایی هم در حالیکه دست من و سعید رو گرفته بود ما رو به خونه شهین خانم برد. کریم تا خان دایی رو دید یهو شجاع شد و اشکهاشو پاک کرد.

بعد گفت باشه میرم قمه بزنم .. اصلا میمیرم هیچم ناراحت نیستم .با گفتن این حرف شهین خانم شروع به شیون کرد که خدا نکنه مادرت بمیره و ...

همگی با هم به طرف میدون رفتیم .برا من و سعید که اولین بارمون بود کفن پوش میدیدم همه چیز وحشتناک بود .اونقدر که سعید تو بغل خان دایی خراب کاری کرد و خان دایی وسواسی کم مونده بود خودش بره وسط یا قمه بزنه تو سر خودش یا سر سعید!!

برا همین خان دایی زود ما رو برگردوند خونه. تو خونه بودیم که اه و شیون شهین خانم باز بالا گرفت که ای وای بچم مرد!

خب کریم یه قمه زده بود به سرش بعد از ترس بیهوش شده بود ..قمه هم اصلا جدی نبود و هیچ خونی هم نیومده بود.

اما شهین خانم داشت می مرد که این بخاطر خون ریخته نشده است و این بچه سلامتیش باز به خطر میفته..

خان دایی یه فکر بکری کرد و گفت میبرمش دوباره قمه بزنه فقط باید قول بدی دیگه از این نذرها نکنیا ، شهین خانم هم با اشک و آه قول داد که فقط همین یه دفعه . بعد خان دایی دست کریم رو گرفت و دوباره برد میدون و بعد با کفن خون آلود و سر پانسمان شده برش گردوند و تحویل شهین خانم داد ...

البته شهین خانم هیچوقت نفهمید که کریم به جای میدون رفته تزریقاتی و الکی سرش پانسمان شده بود.. بعد هم سلامتیش خراب نشد و بعد سالها ازدواج کرده و برا خودش مردی شده ...

هنوزم شهین خانم از رشادت پسرش و اینکه در ظهر عاشورا قمه زده با آب و تاب تعریف می کنه و میگه این نذر ، رد خور نداره اونقده زود مستجاب میشه که نگووو .منتها من دلم نمیاد یه خراش رو دست بچه هام بیفته!

نذریقمه زنیکفن پوشظهر عاشوراعقل
آمده ام که بخوانم و بیاموزم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید