ویرگول
ورودثبت نام
saeedeh
saeedehدر من دختری ساز امید مینوازد
saeedeh
saeedeh
خواندن ۱ دقیقه·۷ ماه پیش

زمزمه های سارها


قسمت اول
هیچ‌کس جرأت نداشت شب‌هنگام به مرز جنگل ساهار نزدیک شود. درختان آن‌جا زمزمه می‌کردند، زمزمه‌هایی شبیه ناله‌های گم‌شدگان. سال‌ها بود که مردم دهکده‌ی توریس می‌گفتند:
"اگر صدای ساهار رو شنیدی، دیگه برنمی‌گردی..."

روزی دختر جوانی به نام نالیا، با چشم‌هایی خاکستری و روحی سرشار از خشم، تصمیم گرفت وارد جنگل شود. او باور نداشت که درخت‌ها نفرین شده‌اند، یا هیولاهایی در سایه‌ها می‌خزند. اما اشتباه می‌کرد.

در اعماق جنگل، سایه‌ای نرم و خزنده دنبالش می‌آمد. صدایی زمزمه‌وار در گوشش پیچید:
"تو مثل اونا نیستی... تو مال ما می‌شی..."

هیولای اول از میان مه بیرون آمد. پوستی سیاه و خیس، چشمانی خالی، و دهانی پر از زمزمه‌های مردم گمشده. نالیا فرار نکرد. او ساکت ایستاد. حس کرد چیزی درونش بیدار شده. شاید خودش هم، یکی از آن‌ها بود...

اگه دوست داشتی، ادامه‌ش رو باهم بنویسیم. دوست داری نالیا چه تصمیمی بگیره؟ بجنگه یا با هیولاها یکی بشه؟



داستان ترسناکهیولامرگ
۱
۰
saeedeh
saeedeh
در من دختری ساز امید مینوازد
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید