ویرگول
ورودثبت نام
Taha Safari | طاها صفری
Taha Safari | طاها صفری
خواندن ۷ دقیقه·۱ سال پیش

شانس همیشه در می‌زند؟

در مسیر زندگی‌ام، شانس‌های زیادی نداشته‌ام. فکر می‌کنم برای ما، اکثر فرزندان این سرزمین، وضعیت همین است. در حقیقت نسبت به خیلی‌ها، من شانس‌های بیشتری داشته‌ام؛ اما در کل، در مقیاس با مردم «معمولی» جهان، موقعیت‌های زیاد و دندان‌گیری نصیبم نشده. مثلا هیچ وقت آن «دوستِ پدر» که گفت «بیا سعادت آباد زمین بخر، توش سود داره» سراغ من نیامده. این اتفاق در نسل ما شاید فقط در قصه‌ی بیتکوین افتاده باشد و بس؛ آن هم که اینقدر پیش‌نیاز‌های عجیب و غریب داشت که لشکر عظیمی را رها‌شده گذاشت و حرکت کرد.

امروز که تیم کوچکی را می‌چرخانم و با جوانان یک نسل و نیم نسل قبل از خودم هم کار می‌کنم، به این واقعیت رسیده‌ام که فرصت‌ها، احتمالا، هیچ‌وقت در ظاهر فرصت سراغ آدم نمی‌آیند. این نکته‌ی خیلی مهمی است که ما، با تمام ادعاها و جملات استیو جابز و برداشت‌های آزادمان از سریال‌هایی مثل Succession از آن چشم‌پوشی می‌کنیم. ما در ناخودآگاه خود باورد داریم که فرصت همیشه به شکلی رسمی می‌آید. مثل چارلی رِکساچ، مربی اسبق و استعدادیاب بارسلونا که روی یک دستمال سفره اولین قرارداد لیونل مِسیِ ۱۲ ساله را امضا کرد. همه احتمالا فکر می‌کنند که رکساچ بازی یک بچه را دیده و فهمیده او بهترین بازیکن تاریخ خواهد شد و بعد بوم! قرارداد روی دستمال و این حرف‌ها.

اما در واقعیت تیم‌های فوتبال احتمالا ماهی چند «بهترین بازیکن تاریخِ بعدی» به باشگاه می‌آورند. قمارهایی نامعلوم که در سی سال گذشته فقط یکی‌شان تبدیل به مسی می‌شود. صادقانه بخواهیم بگوییم، رکساچ هم قماری کرده که احتمالا قبل و بعد از آن هم تکرارش کرده ولی ما حتی نمی‌دانیم نتیجه‌‌اش چه کسی بوده.

به نظرم دنیای فوتبال خیلی دنیای ساده‌تری از زندگی عادی است. در فوتبال اگر واقعا خوب باشی بالا می‌روی و حداقل، تا حد قابل قبولی دیده خواهی شد. نه اینکه هیچ استعداد نابی در فوتبال هدر نمی‌رود، اما حداقل در آنجا تفاوت فاحش یک فرد نابغه با یک ابله واضح است. در دنیای واقعی، در کارهای روزمره‌ی ما ممکن است ببینی که فلان کس با تمام بی‌لیاقتی هر روز بالاتر هم می‌رود و گوشه‌ای فرد بااستعدادی نه دیده می‌شود و نه توان گرداندن زندگی‌اش را دارد. این در ذات طبیعی فوتبال که عنصری دارد «برهنه و بَدوی»، یعنی نبردی تن به تن بین طرفین، همیشه تمییز داده می‌شود. بیشتر ورزش‌ها همینطور هستند و در حقیقت حتی با کمک‌های داوری و غیره هم، فرد و تیمِ با کیفیت قابل تشخیص است.

حالا در زندگی روزمره، دیدن فرصت‌ها خیلی پیچیده‌تر و گول‌زننده‌تر از قامت یک بچه‌ی عاشق فوتبال سراغ ما می‌آیند. مثلا حدود ۱۰ سال پیش چند نفر از دوستان قدیمی‌ام که هفته‌ای یک روز با هم به سالن فوتبال می‌رفتیم حرف‌هایی درباره‌ی یک پول دیجیتال می‌زدند که باید توسط کامپیوتر «ماین» می‌شد. من با تمام خورگی‌ای که درباره‌ی کامپیوتر همیشه داشته‌ام، به خاطر جنس مسیری که آن روزها برداشته بودم و بیشتر غرق نوشتن و خلق کتاب بودم، بعد از اینکه فهمیدم برای ماین باید یک سیستم ۳-۴ میلیونی ببندی، کلا بی‌خیال شدم و حتی آن دو سه صفحه whitepaper ساتوشی ناکاموتو را هم نخواندم. همان دو سه صفحه، همان «عمل» کوچک تقریبا چهار سال پیش بود که مسیر امروز کاری من را رقم زد. یعنی اگر ۱۰ سال پیش به اندازه‌ی چهارسالِ پیش عملگرا بودم، حالا احتمالا این مطلب را از روی قایق تفریحی‌ام می‌نوشتم. (بماند که احتمالا آنقدری هم صبور نبودم…)

پس اگر بخواهیم چند عنصر اصلی برای گرفتن شانس‌ها در زندگی را لیست کنیم؛ باید از «عملگرایی» شروع کنیم.

عملگرایی:

عملگرایی یا همان پراگماتیسم، که در فلسفه عمقی بیشتر از کسب و کار دارد، واژه‌ای ساده با بازه‌ی معنایی وسیعی است؛ این متن را از لغت‌نامه بخوانیم:

"از دیدگاه پراگماتیسم، معیار حقیقت، عبارت است از سودمندی، فایده، نتیجه و نه انطباق با واقعیت عینی. در واقع حقیقتِ هر چیز به وسیلهٔ نتیجه نهائی آن اثبات می شود."

در باور عام، معمولا عملگرایی با «کسی که زیادی فِعلیت دارد» اشتباه گرفته می‌شود، اما عملگرایی را اگر بخواهیم خیلی ساده توضیح بدهیم می‌شود متدی در کار و باورهای انسانی که بر این باور است که اصالت با عمل است، نه فکر به عمل. کمی‌ عمیق‌ترش می‌شود که «فِعلیت در جهان» به «تفکر در جهانِ فکر» مقدم است.

پس فرد عملگرا به بازخوردِ عمل باور دارد و می‌داند که هیچ اتفاقی، به صورت خودکار برای آدمی نمی‌افتد. در نتیجه برای رسیدن به بازخورد، اول باید یک عمل انجام شود. منظورم این نیست که هر کاری که دستمان می‌رسد انجام دهیم، اما در عمل نکردن هیچ سودی نهفته نیست.

البته عمل نکردن هم خودش موضوعی دارد که ما را می‌رساند به مورد دوم لیست؛ آلن دوباتن هم درباره‌ی شانس‌های زندگی جمله‌ی زیبایی دارد که:‌ «بخش شگفت‌انگیز فرصت‌های زندگی فقط شانسِ به‌دست آوردن چیزی نیست، بلکه احتمالِ از دست دادن فرصت هم هست.»

کنترل ترس:

ترس در وجود آدمیزاد مکانیزمی دفاعی است که جهت بقا حرکت می‌کند. ترس قرار است که تمامی حواس بدن را در یک نقطه جمع کند تا در لحظه‌ٔ خطر، «جانِ شیرین» بتواند سالم بماند. اما این ترس که در اصل به خاطر «بقا» در وجود هر موجودی شکل گرفته، امروز در زندگی اجتماعی افراد هم نقش عمیقی بازی می‌کند، هر چند بیشتر مواقع خبری از خطر جانی نیست.

ترس ما را گول می‌زند، این دقیقا مکانیزم کاری‌اش است، مثل یک ذره‌بین اتفاقِ پیرامون را بیش از حد بزرگ می‌کند تا بتواند تمام حواس را جمع کرده و بیشترین خروجی را از بدن بگیرد. ما در مقابل فرصت‌ها هم دچار ترس می‌شویم، اما این‌بار ترس بیشتر برخاسته از «تغییرِ احتمالی» است؛ چیزی که شاید بتوان گفت روان ما به عنوان یک خطر می‌بیند، یک احتمال برای خدشه‌دار شدن وضعیتِ امنِ کنونی.

پس برای فرصت‌ها باید یک چیز را دانست، ترس قرار است حواس را جمع کند تا تصمیم بهتر بگیریم. باز اگر سراغ ورزش برویم، ترس و استرسی که در بازیکنان توسط جو ورزشگاه به وجود می‌آید، معمولا به دو شکل بروز پیدا می‌کند: ۱. فلج شدن ورزشکار و شکست خوردن. ۲. قدرتمند شدن ورزشکار و درگیر شدن حواس جدید و نیرومند‌تر شدن او.

مثال ساده‌اش هم کریستیانو رونالدو است که در اوج خودش وقتی بیشتر فحش می‌خورد، بهتر عمل می‌کرد. رونالدو فهمیده بود که این استرس، مثل شعله‌ی گازی است که می‌تواند دیگ وجودش را جوشان کند و اینکه با این دیگ جوشان چه کاری بکند، فقط بسته به این موضوع است که چقدر در لحظه‌ٔ ترس، هنوز تسلط بر روان، مغز و وجود خود داشت؛ و او خوب تسلطی داشت.

اینکه آدمیزاد چطور می‌تواند برای غلبه بر این ترس‌ها آموزش ببیند، از دید حقیر، فقط تجربه می‌تواند به کار بیاید. در اصل این توانایی ماحصل ادراکِ مورد بعدی است؛ روی دیگر سکه.

روی دیگر سکه:

در یکی دیگر از مطالب حول موضوع شکست‌ها نوشتم. اینکه چقدر شکست‌خوردن مهم است و از آن مهم‌تر، نگاه درست به شکست‌هاست. وینس لومباردیِ فقید یکی از بزرگترین مربیان لیگ فوتبال امریکایی بود با یک مشت پر و پیمان از نقل‌قول‌های شنیدنی و تاثیر گذار. برای من یکی از بهترین‌هایش این جمله است:

&quotتا وقتی که دوباره و دوباره بلند می‌شوید، مهم نیست چندبار زمین می‌خورید. همه شکست می‌خورند، اما کسانی که دست آخر پیروز می‌شوند آنهایی هستند که سرسختی می‌کنند و از هر زمین خوردن چیزی یاد می‌گیرند.&quot

آگاهی به «روی دیگر این سکه»، یا همان «احتمالِ از دست دادن فرصت‌ها»، آدم را از کمال‌گرایی احمقانه دور می‌کند؛ و خدا می‌داند که چقدر از ما دچار این کمال‌گرایی احمقانه در زندگی روزمره خود هستیم. فکر می‌کنیم همه‌ٔ نبردها را می‌شود بُرد، همه‌ی امتیازها را می‌شود کسب کرد و همیشه می‌توان موفق بود. آگاهی به دو لبه بودن این تیغ، نوعی خودآگاهی در وجود آدمی ایجاد می‌کند که نتیجه‌اش هم به عملگرایی کمک کرده و هم در کنترل ترس نقش اساسی دارد.

وقتی می‌دانی احتمالِ شکستی هم وجود دارد و این لاینفکِ ورود به یک ریسک است، آن را درست بررسی می‌کنی و اگر نتیجه در هر دو صورت چیزی برای به دست آوردن داشت (موفقیت/دَرس) سپس تصمیم می‌گیری؛ این خودِ عملگرایی است.

از طرف دیگر با این روش وقتی شکست می‌خوری هم می‌دانی که در پس این رنج و ناامیدی و خستگی که متاسفانه سخت‌ترین بخش زندگی است، چیزی یادگرفته‌ای و آن را توشه‌ی ریسک بعدی‌ات خواهی کرد. همین به کنترل ترس کمک می‌کند و تجربه‌ی هر شکستْ خوب نشانت می‌دهد که اینجا، پایانِ دنیا نیست.




شانس همیشه در نمی‌زند. این حرف مفتی است، اما چیزی که باید دانست این است که شما می‌توانید ۴خودتان در را باز کنید و نگاهی بیرون بیاندزید. شانس قرار نیست همیشه در شما را بزند، شاید در یک راهرو دنبال آدرس است. باید قدم بردارید، باید از منطقه‌ی امن خارج شوید و سراغش بروید.

دست آخر سراغ این جمله‌ی دست‌مالی شده‌ی قدیمی می‌روم که «۱۰۰٪ فرصت‌هایی را که استفاده نمی‌کنی، از دست می‌دهی.» باید وارد گود شوید، تجربه کنید، نترسید و در نهایت بدانید که این سکه‌ی این دنیا، همیشه و همیشه، دو رو دارد.

آلن دوباتناستیو جابزتجربه کارزندگی عادیترس
نویسنده و مترجم سابق، مدیر محصول فعلی.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید