یک نکتهی همیشگی دربارۀ آثار تاریخی این است که هیچوقت نزدیک پارکینگ پیدایشان نمیشود و کاری ندارند به اینکه شما تصمیم گرفتهاید کودکان نوپایتان را با میراث باستانی کشورشان آشنا کنید.
امیدوارم این نوشته را وقتی بخوانید که هنوز تصمیم نگرفته باشید سری به «قلعه رودخان» بزنید. بگویم که همان اول، از همان حوالی پارکینگ، یک چوب حداقل یکونیم متری محکم پیدا کنید که از پلۀ ۵۰ به بعد لازمتان میشود. البته که این چوب را گرانتر از عصای کوهنوردی خواهید خریدار شد، چون به هر چوب و شاخهای دست که بزنید صدایی میشنوید که «اون میشه...تومن» (واضح است که با این سرعتی که دلار بالا میرود نمیشود قیمت داد). نگویم که چه عرقی خواهید ریخت و چطور بچه را به ته چوب میبندید و بر شانهتان تا بالای آن نهصدوخوردهای پله که گاهی تپه و گاهی صخره است خواهید کشید. روضه را جایی در دلتان میخوانند که به بالا میرسید و قلعه یک زمین نود متری است و چند پله و درهایی که بسته است و یک آبخوری. حتی جای نشستن هم نیست و برمیگردید روی همان آخرین پلهها مینشینید تا استراحت کنید.
این قصه در تختجمشید هم تکرار میشود. ماشین را جایی در بیابانی که اسمش پارکینگ است میگذارید و دعا میکنید از گرما ذوب نشود و خودتان و بچههایتان را مجهز به کلاه و عینک آفتابی و قمقمه میسپارید به تماشای ستونها و شیرهای سنگی. و بدا به حالتان اگر همسفری داشته باشید که بخواهد هر نوشته را بخواند و با هر ستون و سنگی عکس بگیرد. کاری که باید بکنید این است که همان اولین استراحتگاه، خودتان را بسپارید به سایه و کودکتان را به شیر آب تا آببازی کند. خیالتان هم تخت، بعدا همۀ ستونها و دخمهها و توضیحاتشان را در عکسهای همسفر علاقهمند خواهید دید.
دیگر نگویم که جانتان پای خودتان است اگر هوس دیدن بافت تاریخی یزد و زیارتگاه پیر چکچک را میکنید. در تمام این مکانها یادتان باشد که انسانهای علاقهمند به آثار تاریخی نباید نیازی به قضای حاجت داشته باشند. این نکته را بهطریقی به کودکان همراهتان هم بفهمانید وگرنه... .