ویرگول
ورودثبت نام
صفورا حیدری
صفورا حیدری
خواندن ۳ دقیقه·۴ سال پیش

#کرونا را شکست می‌دهیم


خودتان را توی چشم‌‌هایش چطور می‌بینید؟
خودتان را توی چشم‌‌هایش چطور می‌بینید؟

بیشتر اتفاق‌های این روزها آن قدر ماندگار می‌شوند که از اتفاق به رویه تبدیل می‌شوند. مثل همین کووید نوزده که آمده بود چند روزی، بلکه هم یک ماهی چرخی بزند و برود؛ ولی نه ماه است دنیا را به هم ریخته و ماندنی شده است و ما بینواها هنوز نمی‌دانیم چطور به بودنش عادت کنیم. یاد نگرفتیم جوری باهاش کنار بیاییم که این قدر از ما را نکشد تا بتوانیم با وجودش به کارو زندگی‌مان هم برسیم. یکسری شغل‌ها هم که کلاً تعطیل شدند و هنوز عقلمان نرسیده چطور از الان به بعد استخر برویم یا لب ساحل شنا کنیم. هنوز نه عروسی درست و درمان می‌گیریم و نه عزا. آرایشگاه‌های زنانه و مهدکودک‌ها هم که زیرزمینی شده‌اند. مدرسه‌ها و آموزشگاه‌ها و دانشگاه‌ها هم که اول از همه به تیر تعطیلی دچار؛ البته آموزش تعطیل نشد ولی آنچه که شد آموزش نبود.

بعضی جاها هم روش‌های غریبی برای ادامه و بقا در پیش گرفتند؛ مثل همین ادارۀ ما که برای پیشگیری از پاندمی در اداره، طرح یک کارمند در هر اتاق را اجرا کرده است. از آنجا که در بیشتر اتاق‌ها دو کارمند میز داشتند برای جبران کمبود اتاق، انباری ها را تخلیه و وسایلشان را پخش کردند توی اتاق‌ها سر جای کارمندها و انباری‌ها شدند اتاق‌کار. سهم من هم تی‌شور خانه شد. البته شکایتی ندارم، اتاقم چندان هم بد نیست. پنجره‌ای دارد نزدیک سقف، پشت لانۀ عشق دو تا موسی‌کوتقی. بعد از ظهرها این دو تا می‌آیند سر لانه زندگی شان. در آن لحظه هایی که خواب به همۀ کارمندهای عالم حمله می کند و همگان به زور چای و نسکافه (در ممالک مترقی، قهوه) از سرحدات چشم‌هایشان دفاع می کنند، من فیلم زندگی خصوصی آقا و خانم قُمری را می‌بینم و از فرط هیجان اشک می ریزم. وقتی مدیر طی گشت‌زدن‌هایش به اتاق من می‌رسد و می‌خواهد دلداری ام بدهد که همین فردا پارتیشن‌ها می‌رسد و مرا از دخمه‌ام راحت می‌کند، من با چشم‌های نم‌زده از تماشای پنجره می‌گویم: «مشکلی نیست، همه با هم کرونا رو شکست می‌دیم» و جناب مدیر متأثر از نم چشم ها و ازخودگذشتگی کادر درمان گونه‌ام می گوید: «امروز زودتر برو. چقدر از کارهات مونده؟» من هم جواب می‌دهم: «چیزی نمونده» و می‌گوید: «باشه. به حراست می گم اجازه دادم بری. »

دو تا بوسم را فوت می کنم که پرواز کنند و از پشت شیشه بچسبند به پرهای خرمایی و نرم موساها و دو ساعت زودتر از همۀ کارمندهای اتاق دار می‌زنم بیرون از اداره. از آن شنبه که همه چیز به روال قبل برگشت ما همین روال را در پیش گرفتیم، مدیر منتظر پارتیشن‌ها، من منتظر سرکشی هر بعدازظهر مدیر و موسی‌کوتقی‌ها سرگرم زندگی جلوی چشم های کارمند تی‌شور خانه.

  1. با درود بر همۀ کارمندهای سخت‌کوش، این نوشته شوخی است.
  2. موسی‌کوتقی همان قمری است در لهجۀ خراسانی.


ناداستانطنزنوشته
زندگی روایتی است بین دو ابد، تولد و مرگ. اینجا از آن روایت‌ها می‌نویسم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید