از سر انگشتانم کلمه می بارد!
نوشتن؛ شاید سخت ترین کار دنیا باشد! زمانی که کلمات با هیجان از این سو به آن سوی مغزت گام برمی دارند و می خواهند هر طوری که شده از قفس ذهن فرار کرده و به روی کاغذ جا خوش کنند تا برای همیشه جاویدان شوند.
از قدیم گفته اند؛ به ذهن اعتباری نیست؛ بنابراین تا می توانید درباره همه چیز بنویسید.
و چه می شد اگر ما مالک کلماتمان نبودیم و اجازه می دادیم تا آن ها آزادانه برای خودشان در ذهنمان بچرخند؛ به نظرتان چه اتفاقی می افتاد؟
در این لحظه؛ تمام سعیم را می کنم تا بیشترین تمرکز را داشته باشم .باید این کلمه های شیطان و بازیگوش ذهنم را یکی یکی بگیرم و از روی خط های دفترم آویزون کنم تا حسابی تاب بازی کنند.
باید بپذیرم که کلمات بازیگوش ذهن من خیلی پیش فعالند و شاید برای همین است که نگهداری از آن ها در ذهنم کار سخت و طاقت فرسایی است!
آن ها هیچ وقت برای پا گذاشتن به قسمت های مختلف ذهنم دنبال اجازه نیستند؛ آخر چرا کلمات عاشقانه باید کنار جملات عاقلانه باشند؟ یا این که کلمات ترسناک با یک حرکت پارکو وار بپرند قسمت خنده دار ذهن من!
این بازیگوشی؛ حسابی کار دست من داده است وشاید همین دلیلی باشد که با دیدن صحنه ای که نباید بخندم میخندم؛ که البته قشنگ ترین ویژگی ثحر همین لبخندش است!
و تاب بازی بر روی خط های دفترم شاید لذت بخش ترین کار در دنیای کلمه های وروجک ذهن من باشد؛ اصلا شاید ویژگی بارز آن ها همین باشد!
کلمات دلبر من؛ شما با همین وروجک بودنتان است که دنیای ثحر را زیبا نموده اید.
گویا زمان آن رسیده است که دوستان قدیمی؛ قلم و کاغذ به کمک من آمده تا بتوانم
آن هارا به دنیای واقعی ببرم. خوشحالم که می توانم به جاودانه بودنتان کمک کنم.
پس می نویسم از هر آنچه به دنیا رنگ زیبایی می بخشد؛ و چه بسیار دوستانی که با نوشتن در مورد دنیاهای مشترک می یابیم؛ همانند دوست ویرگولی من که بعد از چهار سال نبودنم هنوز ثحر و سفرهای ثحر را در ذهنش ثبت نموده است.
بپذیرید یا نه, همه چیز در مغز ما ثبت می شود از لمس کردنی ها گرفته تا بوها و خوردنی ها ...
به قول نویسنده آمریکایی توماس وولف؛ نویسنده ها می نویسند تا فراموش کنند و خوانندگان می خوانند تا به یاد سپارند.