خدای من؛ درست شبیه من و نوشتههام بازیگوشه! انگار هوس بازی کرده؛ گاهی احساس میکنم وقتی دارم باهاش حرف میزنم، دستاشو میزاره رو گوشش تا هیچی متوجه نشه. فقط با یه لبخند پشمکی نگام میکنه! آخه نوکرتم؛ بازیگوشی بسه، تا کی میخوای بازی کنی؟ یک لحظه دستاتو بردار، ببین چه همه حرف گفتم و تو نشنیدی، شاید هم نخواستی بشنوی. دورت بگردم من که حرف زیاد دارم؛ اما تو هم بازی رو دوس داری، چی میشه کرد، خدایی دیگه!