صحرا
صحرا
خواندن ۸ دقیقه·۳ سال پیش

فیلم دوازده یتیم توانا: فیلمی پر از امید!

سلام.

دوازده یتیم توانا.
دوازده یتیم توانا.

اولین یتیمی که من به طور ملموس باهاش آشنا شدم آنه شرلی بود. احتالا همه ی ما اون رو می شناسیم یا حداقل اسمش به گوشمون خورده. دختری مو قرمز، کک مکی و خیال پرداز که به فرزند خوندگی گرفته می شد. بعد از آنه جودی ابوت بود که راه آشنایی من با یتیمان رو ادامه داد. ابوت هر چند داستانی متفاوت با آنه داشت، اما اون هم مثل آنه خیال پرداز، با استعداد و صد البته مو قرمز بود. بیشتر از اینکه از آنه و جودی ابوت خوشم بیاد، از کسایی خوشم می اومد که باعث میشدن این دو دختر بتونن تمام استعدادشون رو شکوفا کنن. کسایی که به این یتیم ها فرصت یه زندگی بهتر رو می دادن و بهشون اعتماد می کردن. مثل متیو کاتبرت که توانمندی های آنه رو دید و گذاشت که پیششون توی گرین گیبلز بمونه و بابا لنگ دراز که استعداد جودی رو دید، حمایتش کرد و به مدرسه فرستادش.
بعد از جودی دست سرنوشت سرگذشت خاصی از یتیمان رو سر راهم قرار نداد (حتی اگر سر راهم قرار داده باشه من چیزی یادم نیست) تا اینکه دیروز فیلم دوازده یتیم توانا رو دیدم و هیچ کدوم از این یتیم ها موی قرمز مایل به آجری نداشتن (تا اونجایی که یادمه) و تقریبا همشون جز دسته ی سوم بودن، یتیم هایی که به سختی خو گرفته بودن و نمیتونستن مشکلات رو شکست بدن و هر آن ممکن بود سختی ها و مشکلات یکی شون رو از پا دربیاره. تا اینکه راستی راسل وارد قصه شون شد و زندگی شونو عوض کرد، همون طور که کاتبرت ها زندگی آنه رو عوض کردن و بابا لنگ دراز زندگی ابوت رو و میدونین چیه؟ من انقدر از مربی راسل خوشم اومد که الان اینجام تا درباره اش صحبت کنم.


دوران رکود بزرگه. هزاران خانواده دارن با سختی دست و پنجه نرم میکنن و هزاران خانواده ای که نمیتونن جلوی این سختی ها مقاومت کنن و در نهایت، ما هزاران فرزند از خانواده های شکست خورده و متلاشی شده داریم که هیچ پشت و پناهی ندارن. نه پدر و نه مادری. فرزند هایی که خانواده شون رو بر اثر یه حادثه از دست دادن یا اینکه رها شده ان، درست جلوی پله های خاکستری یتیم خونه ها.

یتیم خونه خانواده ی میسون، یکی از این یتیم خونه هاست. جایی که صد و پنجاه یتیم رو توی خودش پناه داده. اما چه پناه دادنی؟ سرپرست اونجا، مردیه که با کتک زدن، کار کشیدن های مداوم، بد خلقی و اعمال شاقه داره یتیم ها رو برای به قول خودش بودن در جامعه(!) آماده می کنه. مردی که به یتیم ها باور نداره و از تغییرات خوشش نمیاد.اوضاع بچه ها هم تعریفی نداره.
اونا مثل بمب های باروتی هستن که هر آن امکان منفجر شدن دارن و مردم جامعه اونها رو به شکل دزد، جانی و خلافکار های خطرناک می بینن. چه اونها کار بدی کرده باشن و چه نه.
در همین حین، دکتری که اونجا کار می کنه و حتی یک پنی هم به عنوان حقوق قبول نمیکنه و احتمالا تنها کسی در محدوده ی پنج کیلومتری باشه که باور داره یتیم ها استعداد، توانایی و همچنین حق یک زندگی خوب رو دارن، با رئیس یتیم خونه صحبت میکنه تا برای بچه ها یک مربی فوتبال آمریکایی بیاره و چه کسی بهتر از راستی راسل؟

دکتر مذکور. که متاسفانه هر چی فکر کردم اسمش رو یادم نیومد!  و نمیدونین چه شخصیت دوست داشتنی ای داره :)
دکتر مذکور. که متاسفانه هر چی فکر کردم اسمش رو یادم نیومد! و نمیدونین چه شخصیت دوست داشتنی ای داره :)


و سرپرست مذکورتر. اسم این رو هم یادم نمیاد اما اشکال نداره. میتونیم چاقالو بنامیمش.
و سرپرست مذکورتر. اسم این رو هم یادم نمیاد اما اشکال نداره. میتونیم چاقالو بنامیمش.

قطعا راسل بهترین مربی فوتبال آمریکاییه که این پسرها میتونن داشته باشن. نه به خاطر اینکه خودش هم توی کودکی توسط پدر و مادرش به یتیم خونه گذاشته شده بوده و نه به خاطر اینکه مربی چند تیم بوده که تا چند قدمی قهرمانی پیش رفته بوده. نه. در حقیقت اون بهترین مورده چون..

وقتی قوانین سخت گیرانه ی ثبت تیم های دبیرستان رو میبینه، وقتی می فهمه بچه های تیمش توپ و محافظ ورزشی و حتی کفش هم ندارن، وقتی توی اولین بازیش از تیم این مرد سیگار به دست شکست وحشتناکی میخوره..

این فرد مربی یکی از تیم های رقیب یتیم هاست...
این فرد مربی یکی از تیم های رقیب یتیم هاست...
و مدل موهاش من رو یاد رهبرای کره شمالی انداخت :
و مدل موهاش من رو یاد رهبرای کره شمالی انداخت :

وقتی با سنگ اندازی های چاقالو مواجه میشه، وقتی نمیتونه با ترکیب معمولی تیم های فوتبال آمریکایی پیش بره چون یتیم ها از نظر قد و هیکل توان مقابله با بازیکن های حریف رو ندارن..

اون تسلیم نمیشه.

اون با تبصره ای از دست قوانین جون سالم به در میبره، برای بچه های تیمش از زیر سنگ کفش و محافظ ورزشی پیدا میکنه، با پارچه و آرد توپ میسازه، بلایی سر اون مرد سیگار به دست نمیاره اما تیکه های خوبی بهش می اندازه و بعله! تیمش رو هم شکست میده، به چاقالو بی توجهی میکنه (چون در حقیقت چاقالو جز وزوز چیز خاصی نداره)، ترکیب بازی ای رو می سازه که الان قسمتی از فوتبال آمریکایی مدرن رو تشکیل میده و مهم ترین نکته اینکه..

راستی راسل باور خودشو به این بچه ها از دست نمیده.
از کسی که معلم علومه..
از کسی که معلم علومه..
توقع نداشته باشین بتونه توی صحبت های روزانه اش از داده های تجربی استفاده نکنه!
توقع نداشته باشین بتونه توی صحبت های روزانه اش از داده های تجربی استفاده نکنه!

و وقتی یک رهبر، یک مربی و در نهایت کسی به مشابه پدر این یتیم ها امیدش رو از دست نده، باعث میشه که این یتیم ها در دوران سختی ها و مشکلات بشن نماد امید مردمان.

چه شات هایی گرفتم :|
چه شات هایی گرفتم :|
قبول دارین اسکرین گرفتن از یه صحنه توی لپ تاپ سخت تر از نخ کردن سوزنه؟
قبول دارین اسکرین گرفتن از یه صحنه توی لپ تاپ سخت تر از نخ کردن سوزنه؟

و این امید در حدی میشه که برای مسابقه ی نهایی، کسی نمیتونه جلوی مردمی که یتیم ها رو استقبال میکنن بگیره و صف ماشین ها، اتوبوس تیم رو تا ورزشگاه بدرقه میکنه.

یه چیزی مثل آب ریختن پشت سر مسافر.
یه چیزی مثل آب ریختن پشت سر مسافر.

و چه تیم یتیم ها برنده شده باشه و چه برنده نشده باشه، راستی راسل تونسته به مردم امید و به یتیم ها باور رو هدیه بده و چی از این ارزشمندتره؟!


یتیمی که تقریبا همزمان با راستی راسل وارد یتیم خونه میشه پسریه به اسم هاردی براون. هاردی براون فرآیند یتیم شدن دردناکی داشته و وقتی کلانتر به یتیم خونه می آردش، کاملا ناامیده.

این فردی که صورتش رو به دوربینه؛ دست راست هاردیه  و سمت چپیه راستی راسله.
این فردی که صورتش رو به دوربینه؛ دست راست هاردیه و سمت چپیه راستی راسله.


روزگار چنان به هاردی سخت گرفته که این پسر هفده ساله از همه چی و همه کس بریده. اون با دیگران نمیجوشه، یاغی و سرکشه و استعداد و هوشی رو که داره با خشم تباه میکنه.
هاردی توی ترکیب اصلی تیم هست (کلا دوازده نفرن توی تیم مگه میشه که نباشه؟) و هرچند امتیازهای زیادی می گیره و یکی از مهره های اصلی تیم محسوب میشه اما تا آخرین بازی، موقع فریاد زدن شعار و نماد اصلیه تیمشون، با دیگران شعار رو داد نمیزنه. و راستی راسل این تیم رو به جایی می رسونه و کاری میکنه که هاردی از اینکه یتیم شده و الان از اینکه جز این گروهه شرمنده و ناامید نباشه. توی آخرین بازی هاردی براون خانواده ی جدید خودش رو به دست بیاره..

احسنت هاردی. احسنت.
احسنت هاردی. احسنت.

شاید توی این زمان، داشتن امید و باور سخت ترین کار ممکن باشه. اما اگه واقع بینانه نگاه کنیم شرایط ما و شرایطی که راستی راسل و یتیم ها داشتن تقریبا شبیه همه.
راستی راسل میتونست تمام چیزهایی که ندارن رو ببینه و توی همون پله ی اول و با اولین سختی ای که دید متوقف بشه. میتونست از زیر وظایفی که داشت شونه خالی کنه.
در واقع راسل میتونست مثل همه به این یتیم ها امید نداشته باشه و وجدان خودش رو با کمبود ها و نبوده ها توجیه کنه. اما راستی راسل بوده ها رو دید و علاوه بر روشن کردن شعله ی انگیزه و امید توی دل خودش، جوونه ی امید رو توی دل یتیم ها هم کاشت. به طوری که بعد از آخرین بازی، راسل نمیتونه باور کنه که چه قله هایی رو فتح کرده.

بعداز دیدن این فیلم، به نظرم اومد که هر کدوم از ما، توی هر موقعیتی که هستیم، فارغ از تمام سختی های روزگاران میتونیم برای دیگران تبدیل به یه راستی راسل بشیم :) فقط کافیه که بخوایم :)))

این هم شات های برتری که کل فیلم درشون خلاصه میشه:

از پسرهای بالا، اون هایی که رنگین جز تیم بودن و راستی راسل و خانواده اش و دکتر هم در پایین هستن.
از پسرهای بالا، اون هایی که رنگین جز تیم بودن و راستی راسل و خانواده اش و دکتر هم در پایین هستن.

البته همه ی این تعریف هایی که از این فیلم کردم به معنی این نیست که دوازده یتیم توانا فیلم فوق العاده و بی نظیریه. نه. این فیلم، که گویا اقتباسی از یه کتاب و بر اساس یه داستان واقعیه، اشکال هایی هم داره. مثلا به جز چند تا اشاره ی خیلی کوچیک به زندگی بقیه ی یتیم ها اشاره ای نشده. یا اینکه چند تا از نقاط قوتی که فیلم داشته رو نگرفته و نتونسته اون سکانس رو نقطه ی اوج بکنه. اما کلیت فیلم، که یک ساعت و چهل و پنج دقیقه است در مجموع خوبه. یعنی ارزش این رو داره که ما این وقت رو پاش بذاریم. همین :)
راستی! آخر فیلم سرگذشت تمام افراد و یتیم هایی که توی فیلم بودن رو نشونمون می ده. این هم خیلی نکته ی خفنی بود که داشت :)


واقعا از اینکه تونستم این متن رو بنویسم خوشحالم. امیدوارم که تونسته باشم شما رو به دیدن این فیلم ترغیب کنم یا حداقل خلاصه ی این فیلم رو به طور جذابی ارائه داده باشم.

خیلی خوشحال میشم که برای بهتر شدن نوشته هام، من رو با نقدها و نظراتتون یاری کنید. حتی اگه خواستین فقط حسی که نسبت به این متن رو گرفتین به من بگین، بنده بسی کیف میکنم! و اگه این فیلم رو دیدین نظرتون رو برام بنویسین.

و اگه قرار باشه از عدد 1 تا 20 به این متن نمره بدید، چه عددی رو انتخاب می‌کنید؟ با ذکر دلیل در صورت اختیار.

ارادتمند یک صحرای امیدوار...

1401/2/28




حال خوبتو با من تقسیم کنامید
youth is wasted on the young
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید