توی دانشگاه عملا دستمان به جایی بند نشد برخلاف چیزی که انتظار داشتم و دقیقا مطابق با چیزی که تیموری پیش بینی میکرد یک دانشجوی کاملا معمولی ساده و با دوستانی محدود همه چیز عادی بود ما بودیم و یک سرنخ مبهم و تاریک درحالی که در محوطه دانشکده قدم میزدم تا به تیموری برسم تمام این افکار از ذهنم میگذشت نگاه سنگین و تحقیر آمیز تیموری را حس کردم سرم را پایین آوردم تلاشی مذبوحانه برای گریز از نگاه همیشه طلبکارش همین که به اندازه چند قدم دیرتر نگاهش را تحمل کنم برایم کافی بود لعنت به بخت بد انتظار شروعی هیجان انگیز تر را برای کار جدیدم داشتم تقریبا جلویم ایستاده بود با همان موهای جو گندمی و صورت تراشیده خودم را آماده کردم که کمی تحقیر و غرور نثارم کند اما قبل از اینکه دهان باز کند صدای سارا را شنیدم : حمید... حمید جان.....
انگار علاقه ی عجیبی داشت آدم ها را از پشت سر صدا کند و در بدترین شرایط ممکن سر برسد سر برگرداندم پاک یادم رفته بود که سارا میتوانست منبع قابل اطمینان ما در دانشگاه باشد چرا فراموش کرده بودم ؟ یک قدمی ام بود...همیشه وقتی تعجب میکرد چشمانش درشت تر از همیشه به نظر میرسیدند
-سلام اینجا چیکار میکنی؟
از نظر خودم دیدن مامور پلیس در دانشگاه چندان چیز عجیبی نخواهد بود از وقتی در خاطر دارم معتقد بودم جنایت هرجایی میتواند رخ دهد حتی در قلب یک دانشگاه. نیازی نبود افکارم را به زبان بیاورم یا اینکه حتی نمودی در چهره ام داشته باشند همان لبخند همیشگی را با تلاش فراوان روی صورتم آوردم
-سلام کاره دیگه گاهی میکشوندت جاهایی که فکرشم نمیکنی... همکارم کارآگاه تیموری از دایره جنایی
-خوشبختم قربان
همیشه برخلاف من خوب بلد بود چطور در هر شرایطی با اولین برخورد و کلمات کاری کند که در قلب همه جایی باز کند با همان لبخند دوست داشتنی اش گفت
-خوشبختم من سارا هستم خواهر حمید
-خوشبختم خانم صادقی بهتون نمیاد دانشجو باشید
-نه مدرسم
حس میکرد فقط چند جمله باقی مانده تا تیموری درباره تمام اتفاقات دانشگاه از سارا سوال بپرسد و چه فاجعه ای وقتی سعی کنی درکار سارا کنجکاوی کنی تا جایی که یادم می آید دلیل اختلافش با محسن هم کنجکاوی بود که در نهایت هم به جدایی منتهی شد بهتر بود مکالمه را همینجا قطع میکرد دنبال یک بهانه یا جمله مناسب بودم که سارا گفت
-ببخشید من یکم دیرم شده خوشحال شدم از دیدنتون
و خداحافظی کرد و رفت و آرامش به من بازگشت حالا دغدغه من همان حس بدی بود که تیموری با هرجمله و نگاه منتقل میکرد بهتر بود سریعا چیزی که به ذهنم خطور کرده بود را درمیان میگذاشتم تا واکنشهایش ملایم تر شود
-تقریبا هیچی به جز یه سرنخ که اونم خیلی بدرد بخور نیست ولی گفتم شاید کمک کنه
-باشه برای بعد
تاجایی که یادم می آید در تمام لحظاتی که در ماشین بودیم هیچ حرفی زده نشد این مرد به طرز دیوانه واری مبهم بود عجیب بودن رفتارش در تمام لحظاتی که در کنارش بودم آزارم میداد هر لحظه بیشتر از قبل خصوصا وقتی در آن هوای میز بیرونی کافه ای را برای صحبت کردن انتخاب کرد
-میشه بپرسم اصرارت برای اینکه اینجا بشینیم چیه؟
-میتونی کتت رو دربیاری یکمی هم دندون رو جیگر بذاری تا برات توضیح بدم
-خب بگو منتظرم
-اون سطل آشغالی که چند متر جلوتره رو ببین اونجا جایی که جسد مقتول پیدا شده دقیقا بالای سرت هم یه دوربین مداربسته است که چیز خاصی ثبت نکرده ولی بالای اون میز تو طبقه ی بالایی ۲ تا افسر آگاهی و دوتا دوربین هست که تمام رفت و آمد های این نقطه رو تا 24 ساعت آینده زیرنظر دارن فکر کردی قراره راه بیافتیم تو دانشگاه و دنبال سرنخ بگردیم؟
همیشه از این نگاه بالا به پایین و رفتار مغرورانه است متنفر بودم
-چرا نگفتی خواهرت تو همون دانشکده درس میده؟
-حالا به خواهر من مظنونی؟
-موضوع اون نیست چندسالشه چیکار میکنه و یه سری اطلاعات هست که نیازه درباره اش بدونم
-ببین من شاید تازه کار باشم ولی لازمه قبل از اینکه باهوش بودنت و تجربه ات رو مدام تو سرم بکوبی بهم بگی چه فکری تو اون کله خرابته جناب سرگرد قرار نیست من کارآموزت باشم و تو مث شرلوک هلمز هر دفعه یه خرگوش از توی کلاهت برام دربیاری تا مثلا من تحسینت کنم
-دیر اومدی زود داری میری
از جام بلند شدم واقعا عصبی نبودم ولی لازم بود کاری کنم که همیشه ازم جلوتر نباشه نیاز بود بدونم دقیقا چی تو سرشه مچ دستم گرفت و درحالی که رگ پیشونیش ورم کرده بود با خشم تمام بهم گفت بشین برات میگم نشستم
-هیچ اتفاقی قرار نیست بیافته که ازش بیخبر باشی ولی انتظار گزارش روزانه نداشته باش بچه جون هرچی راه و رسم خودشو داره حالا دقیقا برام تعریف کن از خواهرت و اینکه چقدر میشه بش اعتماد کرد
-سارا 4 سال از من بزرگتره فرانسه درس خونده یه بار که برای تعطیلات برگشته بود ایران یکی از دوستای ایرانیش تو فرانسه که اونم ایران بود اومد خواستگاریش حدودا 6 سال بعد یعنی همین چندماه پیش جدا شدن یه پسر 4 ساله به نام سپهر داره از وقتی هم برگشته ایران همونجایی که دیدی کار میکنه آدم قابل اعتمادیه خصوصا اگر سعی نکنی کنترلش کنی
-سرنخی که میگفتی چی بود؟
-یکی از دوستای مقتول گفت قرار بوده خواهر کوچیکترش رو سورپرایز کنه و چند روز قبل بدون اینکه به خونوادش خبر بده راهی شهرستان میشه خیلی جدی تاکید داشت که سرور رفته سفر و خیلیم حالش خوب بوده
-خب؟
-نمیدونم احتمال داره قاتل رو بشناسه و مثلا بخواد چند روزی با قاتل بگذرونه یا اینکه قاتل هم خبر داشته سرور داره بی خبر میره سفر و بهترین موقعیت بوده که بتونه یکی دو روز با آرامش تمام بدون اینکه کسی بویی ببره کارشو انجام بده
-جالبه
-حالا منتظری قاتل بابت کنجکاوی هم که شده بیاد از اینجا رد شه و چک کنه که جنازه پیدا شده یا نه؟
-به عنوان اولین حرکت آره ولی بعید میدونم همچین کاری بکنه ولی خب سنگ مفت گنجشک مفت باید یه سر بریم خوابگاه دختره سریعتر قهوه ات تموم کن
پایان قسمت سوم