هر روز صبح که بیدار میشیم با تصمیمات زیر روبرو میشیم:
البته اگه مثل من وسواس (OCD) داشته باشید هر کدوم از تصمیمات بالا به تصمیمات های کوچکتری تقسیم میشن:
چند دقیقه دیگه میتونم بخوابم؟
لباس چی بپوشم؟
صبحانه چی بخورم؟
و هزارتا سوال دیگه که اگه میدون بدیم مثل موش تولید مثل می کنند و هر کدوم هزار برابر میشه.
شب ها هم که میام خونه معمولا اینقدر ذهنم خسته ست و بی انرژیم که فقط میخوام دوباره صبح شه تا انرژیم برگرده.
حدود چند ماه پیش با مبحث خستگی در تصمیم گیری (Decision Fatigue) آشنا شدم.
خستگی در تصمیم گیری چیست؟
خستگی در تصمیم گیری ینی وقتی که فرد از میزان بالای تصمیم گیری روزانه به خستگی مفرط ذهنی دست پیدا می کنه و به قولی قادر نیست تصمیم دیگه ای هر چند کوچک اتخاذ کنه.
باراک اوباما - استیو جابز - مارک زاکربرگ
این سه فرد با هم یک ویژگی مشابه دارند (داشتند)؛ همیشه با لباس یکسان توی محیط عمومی ظاهر میشند (میشدند.) وقتی از مارک زاکربرگ پرسیدند که مگه لباس دیگه برای پوشیدن نداری، جواب داد که من چندین دست از همین لباس توی خونه دارم. ولی نمی خوام هر صبح برای انتخاب لباس تصمیم بگیرم، اخه نیاز دارم برای مسائل مهم تری انرژیم رو ذخیره کنم.
ما انرژی اراده ای محدود داریم که از اون برای تصمیم گیری های روزانمون استفاده می کنیم.
- روی بامیستر (محقق روانشناسی)
وقتی با این ایده آشنا شدم واسم وفق دادنش با زندگیم سخت بود. آخه من فقط برای لباس پوشیدن تصمیم نمیگرفتم.... هزار تا مسئله دیگه بود که اگه راجع بهشون تصمیمی نمیگرفتم، از شدت استرس دیوونه می شدم (ویژگی اصلی اختلال وسواس اجباری)
چطور تونستم از خستگی در تصمیم گیری فرار کنم؟
وقتی که قرص ها و درمان وسواس درمان بیشتری پیدا کرد، دیدم که وقتم رو دارم به خاطر مسائل پوچ و بی ارزشی مثل ترتیب پاها توی جوراب پوشیدن هدر میدم. البته مهم تر از وقتم این انرژی ایم بود که داشت هدر می رفت.
برای همین از تکنیکی استفاده کردم که باعث شده بود به وسواس غلبه کنم.
تفکرات و تصمیمات مثل یک تیغ دو لبه عمل می کنند و تنها راه رهایی ازشون نادیده گرفتنشون. همین که تصمیم میگیرید که تصمیمی نگیرید یک جور تصمیم گرفتنه. شاید حرف کلیشه ای بنظر برسه ولی به جمله زیر توجه کنید:
از وقتی متوجه شدم که افکار، تصمیمات و استرس ها میان و میرن و من نقشی توی ایجادشون ندارم، با خیالی راحت رفت و آمدشون رو نگاه میکردم و به کارهای میرسیدم. تأثیر جمله بالا رو وقتی دیدم که انرژی زیادی برای می موند که به کارهای مورد علاقه ام برسم.
به عنوان مثال من امروز اولین لباسی که به ذهنم رسید رو پوشیدم، صبحانه نخوردم و بدون برنامه ریزی یک اسنپ گرفتم و اومدم سر کار. امروز از محدود روزاییه که بی انرژی شروع میشن ولی یهو انرژیم گل میکنه. امروز تونستم دو تا پست برای ویرگول بنویسم. عکس بالا رو بسازم و راحت تر برای بقیه روزم برنامه ریزی کنم. راستی پست امروز روز آخر اردیبهشته و باید با خوشحالی بگم که آزمون رو قبول شدم و استخدام شدم.