ویرگول
ورودثبت نام
Sajad Soleimani سجاد سلیمانی
Sajad Soleimani سجاد سلیمانی
خواندن ۹ دقیقه·۶ سال پیش

درباره‌ی شاعرانه و شعرگونه فکر نکردن

نوشته‌ایی از آقای رضا بابایی را امروز در کانال تلگرامشان خواندم که بی‌ربط به افکار چند وقته گذشته‌ام نیست. درباب توسعه نیافتگی ما ایرانیان هم شنیده‌ها و خوانده‌های بی‌سروتهی در ذهن دارم که اشاره به مغز شعری ما دارند. اما کوچک‌تر و اجرایی‌تر و در زندگی عادی بخواهم نگاهش کنم، باید به یکی از بهترین تلنگرهای دوستانه‌ای اشاره کنم که علی کریمی (سایلاگ) به من زد.

او ماه‌ها قبل در یک شبی که مهمان من بود از جنسِ محتوای دوستان وبلاگ‌نویس صحبت می‌کرد و اینکه فضای بسیاری از نوشته‌ها روزآمد، دقیق و کاربردی نیست. گویی بیکارانی از سر سیری و «حالا چه کاری بهتر از نوشتن» مشغول تولید محتوا هستند و البته این نقد جدی را هم به من داشت. مخصوصا روزهایی که موضوع مدیریت زمان را شروع نکرده بودم و «هرچه پیش آید خوش آید» را در نوشته‌های من می‌دید یا موضوعاتی که اصلا کاربردی در زندگی من ندارند (و هزینه زمانی، ریالی و فکری که برایش می‌گذارم را بدون بازگشت می‌دانست).

این موضوع گذشت تا اینکه چند روز قبل نوشته‌ی خوبی از علی کریمی با عنوان «چرا تولید محتوا در ایران درآمدی ندارد؟» را از او خواندم. با پیش‌داشتی از که از حرف‌های او و نوع نگاهش داشتم، متن را بسیار پسندیدم و لبّ کلامش را گرفتم. طوری که طی چند روز گذشته هم داشتم به آن فکر می‌کردم. افکاری که ذهنیّتِ مرا برای تغییری در محتوای تولیدی سایت وادار می‌کند. (و البته با توجه به تصمیم بزرگی که می‌خواهم طی چند روز آینده در زندگی‌ام عملیاتی کنم، این نوعِ نگاه برای من بسیار کاربردی و لازم بود.)

.

البته من نوشته‌های خودم را با موضوع نوشتن، نویسندگی و حتی وبلاگ‌نویسی در چندین نوشته منتشر کرده‌ام. اگر دوست دارید می‌توانید روی لینک ِ زیر کلیک کنید و تعدادی از آنها را بخوانید:

#مزایای نوشتن، نویسندگی و وبلاگ‌نویسی

من در اینباره به لزوم نوشتن و نویسندگی پرداخته‌ام و کمتر ابعاد کاربردی بودن و هدفمند بودنش را در نظر گرفته‌ام. به گمانم نوشته‌های من «دقیق و بهینه نبوده‌اند» و من برای مدیریت زمان خودم و مخاطبان گرامی خودم، باید تغییری در تولید محتوای خودم داشته باشم؛ البته که تغییری زیربنایی و یک پارادایم شیفت درست و حسابی.

در ادامه یادداشت کوتاهِ آقای بابایی را با عنوان نوبت خماری بخوانیم و بعد نکته‌ی پایانی را بنویسم:

.

نوبت خماری ۲

.

شاید هیچ ملتی را در جهان نتوان یافت که به اندازۀ ما شعر گفته باشد و شعر خوانده و شاعرانه زیسته باشد. شعر، زبان تخیل است و تخیل همواره چند گام جلوتر از علم است؛ اما گاهی نیز به بیراهه‌ می‌رود. تخیل، افق‌های دور را نشان می‌دهد و عینکی دوربین برای چشم‌های نزدیک‌بین علم می‌سازد.

اما اگر فروتنی علم نباشد، فراتنی و بلندپروازی‌های تخیل کار دست انسان می‌دهد. تعاملات علم و تخیل، بسیار پیچیده است. از زمان افلاطون تا امروز، فیلسوفان کوشیده‌اند که سبک‌بالی تخیل را با سرسختی علم مهار کنند و نیز به نیروی تخیل، علم را از لاک محافظه‌کاری بیرون آورند. آنچه تا امروز بر آن توافق شده است، نیازمندی علم به تخیل، و ناگزیری تخیل از مراعات جانب علم در مقام داوری و زیستن در جهان خاکی است.

به خدا پناه باید برد از روزی که تخیل، از آسمان فرود آید و زمام زمین را در دست گیرد. شعر در جهان خویش سلطان است، اما اگر به تاریخ شبیخون زند و دستگاه‌های معرفتی را تسخیر کند، آدمی را در هپروت بی‌پایان رها می‌کند. مجنون می‌تواند لیلی را قافیۀ شعر هستی بخواند و بگوید:

این جهان شعر است و لیلی قافیه
مابقی حرف است و حشو و حاشیه

اما اگر زندگی خویش را بر همین مبنا استوار سازد، از گرسنگی و تشنگی می‌میرد، پیش از آنکه از وصال لیلی برخوردار شود یا حتی لذت هجران را تجربه کند. حافظ را می‌سزد که بگوید: «جهان فانی و باقی فدای شاهد و ساقی»؛ چون شاعر است؛ اما فاضل دربندی را نسزد که بگوید: «خدا آسمان‌ها و زمین را آفرید تا انسان برای امام حسین(ع) عزاداری کند ۱»؛ زیرا او فقیه است و نباید فتوای شاعرانه بدهد.

بسا و بسا باورها و اندیشه‌ها که از کارخانۀ شعر به خانه‌های ما آمده و جا خوش کرده‌اند. دست‌کم نیمی از باورهای دینی و فرهنگی ما در آشپزخانۀ ذوق و قریحۀ شاعران پخت‌وپز شده و سپس جامۀ عقیده پوشیده است.

جان‌مایۀ شعر، غلو و مبالغه است و اگر ما ملت مبالغات و غلوهای خردسوزیم، از آن رو است که شاعرانه اندیشیدیم و خیمه در صحرای خیالات زدیم.

آیا شعر نیست وقتی از مقامی زمینی و سیاسی، معشوقی آسمانی و مقدس می‌سازیم؟

شاعرانگی نیست که سراچۀ سوخته و بی‌رونق خویش را پایتخت جهان می‌بینیم؟

شاعرمآبی نیست قافیه‌اندیشی‌های ما برای مضمون‌های تکراری؟

در هزاران مسئلۀ نظری و انسانی جهان جدید نیندیشیدن و همه را پشت گوش انداختن، و سپس فروکاستن همۀ معضلات فرهنگی و فکری و اجتماعی به دوستی با فلان و دشمنی با بهمان، اگر تغزل نیست، پس چیست؟

شاعرانه‌تر از این چیست که می‌خواهیم با چند گزارۀ ساده و شماری قانون و قاعده در احکام و عقاید و اخلاق، تمدن بسازیم و فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم؟

ملتی که دوران نوزایی و روشنگری را پشت سر نگذاشته است و سخنگویانی همچون ولتر ودیدرو ندارد و فیلسوفانی در حد و اندازۀ ارسطو و اسپینوزا و کانت و روسو و جان لاک به خود ندیده، و بیشتر قدیس و معرکه‌گیر و اسطوره‌های خاموش داشته است، اگر نمی‌هراسد و نمی‌جنبد، از آن رو است که سر از خرقۀ خیال بر نمی‌آورد و پا از خانقاه خام‌اندیشی بیرون نمی‌گذارد. خیال‌پردازی نیست هوس تغییر سرنوشت بدون هیچ تغییری در هیچ نهاد و ساختار و جایگاهی؟ دانشمندی که در محیطی شاعرانه زیسته است، دو ویژگی می‌یابد:

  • نخست اینکه جزئیات را در شأن خویش نمی‌بیند
  • و دیگر آنکه هدف برای او اقناع مخاطب است.

بدین رو است که فلسفه‌ورزی ما بیشتر از جنس مضمون‌پردازی‌های شاعرانه بوده است؛ همه و همه انتزاعی و ابرآشیان، و دریغ از اندکی اندیشه‌های زمینی و انضمامی.

دانش‌ها در برابر هیچ دشمنی چندان بر خود نمی‌لرزند که در برابر تناقض. اما شاعران از عهدۀ هر تناقضی برمی‌آیند. درویشی را با خرسندی جمع می‌کنند (خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندی + ) و در عین تنگ‌دستی، از عیش و مستی سخن می‌گویند (در عین تنگ‌دستی در عیش کوش و مستی + ) و از فنا به بقا می‌رسند. هیچ اندیشه، هیچ دستگاه معرفتی و هیچ ملتی به تناقض‌های بی‌شمار خو نمی‌کند، مگر آنکه خوی شاعرانه داشته باشد. تنها شاعر است که می‌تواند در خانه‌ای کلنگی و فروریخته بنشیند و در خیال خویش تمدنی بزرگ بسازد و بر طبل استغنا بکوبد.

خشت زیر سر و بر تارک هفت اختر پای
دست قدرت نگر و منصب صاحب‌جاهی

امروز نیاز ما به فروتنی در برابر دانش‌ها و واقعیت‌ها، به اندازۀ همۀ فراتنی‌ها و بدمستی‌های نیاکانمان است. تاریخ، سهم مستانگی ما را به‌کمال پرداخته است. اما دریغا که جهان میخانه نیست؛ تخته‌بند هشیاری و بیداری است. شب شراب گذشته است؛ نوبت خماری است.

رضا بابایی
۹۷/۹/۲۲

ما کجای کاریم؟

نوشته‌ی آقای بابایی را خواندیم. حالا بهتر است نوع نگاه دیگری داشته باشیم. در واقع می‌خواهم یکی از دغدغه‌‌های خودم را هم اینجا مطرح کنم که فکر می‌کنم همین دغدغه‌ها بوده که باعث شده من این نوشته را ارزشمند و مشکل‌یاب بدانم و بخواهم در نوشته‌ای مستقل به آن بپردازم.

بسیار ساده و به عنوان یک شهروند و دانشجو دارم به این مسئله‌ها فکر می‌کنم که:

چرا وقتی ما از مشکلاتِ روانشناسی، جامعه‌شناسی و انسان‌شناسی آدمیزاد صحبت می‌کنیم، نامی-کتاب-مقاله‌ای-دانشکده‌ای-سررشته‌ای از آدم‌های فارسی‌زبان در آن پیدا نمی‌کنیم که بخواهیم به آنها ارجاع بدهیم؟ چرا کسی روی این موضوع کار جدی نمی‌کند؟ چرا بستر و فضای لازم برای کار تحقیقاتی جدی و در اندازه‌ی جهانی که همه‌ی کره‌ی زمین به آن ارجاع بدهند وجود ندارد؟
حتی علوم دیگر (از فنی مهندسی تا پزشکی) هم گویی به این روز افتاده‌اند. چه زمانی می‌شود محققانِ دانشگاه آکسفورد و MIT و… به دانشگاه‌های داخلی ما ارجاع بدهند و همواره تحقیقاتِ ما را به عنوان روشی کاربردی و بهینه‌شده و دقیق به کار بگیرند؟ 

تاکید داوری اردکانی بر روش شناسی (که چندی پیش منتشر شد) را شاید بتوان به نوعی به این داستان ربطش داد. پول‌های ملی ایرانیان کجاها و صرفِ چه جاهایی می‌شود؟ در آن مکان‌ها آیا روشِ علمی تحقیق و توسعه وجود دارد یا فضای شاعرانگی که آقای رضا بابایی در بالا بیان کرده‌اند حاکم است؟

.

محصولِ فکری تو کاربردی است؟

یک بندِ مرتبطِ دیگر در ذهن دارم که به عنوان پایان کار می‌نویسم. چند روز قبل در کلاس آقای دکتر شروین وکیلی با عنوان «کارگاه مدیریت دانایی» بودم (البته فیلم کامل یکی از کارگاه قبلیش با همین عنوان را می‌توانید در «تلوزیون زمان» در این آدرس مشاهده یا دانلود کنید).

در کلاسی که ما با هم بودیم، او یکی از خاطره‌هایش را به ما می‌گفت که با یکی از دوستانِ قبلی‌اش که در آمریکا درس خوانده بود، روزی هم صحبت می‌شوند. شروین به دوستش از یافته‌ها و کارهای جدید و البته جالبش می‌گوید و دوستش می‌پرسد:

اینی که گفتی خیلی جالب و جدید بود، اما سوالی دارم: به چه دردی می‌خوره؟ کجا لازمش داری؟ چه کاری قراره با این نتایجی که به دست آورده‌ای، انجام بدی؟

بعد هم شروین رو به ما می‌گوید که سال‌های جوانی من بود. من سکوت کردم، بعد توی ذهنم گفتم ببین چقدر این‌ها دنیازده و امپریالیستی به دنیا نگاه می‌کنند. خب جالبه دیگه، مگر حتماً لازمه که کاربردی باشه؟

بچه‌ها هر کاری فکری که انجام می‌دهید، باید کاربردی باشد. باید گره از کاری بگشاید. بخش مهمی از کارهای شما باید چنین ماهیتی داشته باشند. هرچند در آن میان می‌توانید بازیگوشی‌های علمی هم داشته باشید و درباره‌ی هرچیزی سرک بکشید، اما یادتان باشد که بخش اصلی کارهایتان باید کاملا کاربردی و مفید باشد.

البته که این عبارت عین جملاتِ او نیست. اما چنین مفهومی را به ما می‌گفتند. فکر می‌کنم بخش پایانی این نوشته که جمع‌بندی یادداشتِ آقای بابایی هم باشد، این است که بخش اصلی کارهای ما باید کاربردی باشد و شاعرانه دیدن و شعرگونه تصوّر کردن دنیا، کاربردی نیست هر چند زیباست و دلنشین. بهتر است دست از مستیِ مجازی شعر برداشته و خمّاری بکشیم، زمان به نفعِ ما نیست.

.

پی‌نوشت:

۱- اکسیر العبادات، ج۳، ص۹۳

۲- شاید برای شما هم این سوال پیش آمده که معنی «خماری» چیست؟ اینجا کوتاه بخوانید.

.

نوشته‌های مرتبط:

پیشنهاد جدی: مقاله‌ی دکتر محمود سریع القلم با عنوان «آفات متدولوژیک تفکر در ایران» را بخوانید. من این مقاله را به همراه رونویسی خودم از آن منتشر کرده‌ام. اگر می‌خواهید این مقاله را به رایگان بخوانید و دانلود کنید، اینجا کلیک کنید

?نوشتن همان فکر کردن است. این عنوان نوشته‌ی دیگری است که یکی از یادداشت‌های آقای رضا بابایی را آنجا آورده‌ام. همچنین همه‌ی نوشته‌های ایشان را می‌توانید در برچسبِ  #رضا بابایی  پیدا کنید.

?کانال تلگرام آقای رضا بابایی:  @RezaBabaei43 را هم می‌توانید دنبال کنید. البته توجه داشته باشید که دغدغه‌های ایشان دینی است و مخاطبانِ آقای بابایی را بیشتر افراد حوزه‌ی دین تشکیل می‌دهند. من با همه‌ی این‌ها تلاش می‌کنم روشنگری نگاه متفاوت و رویکردِ اصلاحی تدریجی و ساختنِ آرام و آهسته‌ی ایشان را بیاموزیم. اینکه چگونه از بدنه‌ای بسیار حساس، اجزایی نامربوط و نامطلوب را با صبوری و آرامش جدا می‌کنند. من از او بسیار می‌آموزم.

?این مطلب در دسته‌بندی روزنوشته‌های من است. روزنوشته‌هایی که با توجه به موضوعات متنوعی (به ویژه تجربه‌ها و باورهای خودم و مدیریت زمان) آنها را منتشر می‌کنم. اگر می‌خواهید نوشته‌های دیگر مرا بخوانید روی آدرس زیر کلیک کنید:

روزنوشته‌های سجاد سلیمانی

?یک نوشته‌ای قبلا داشتم با عنوان «عاشقانه‌های زنانه – زنانه‌های عاشقانه» و ایده‌ی این را داشتم که اگر ما شاعرانِ زن در صدها سال گذشته داشتیم چه تاثیری می‌توانست روی افکار امروزی ما داشته باشد. می‌توانید آن را در این آدرس بخوانید. و البته این روزها دارم به آن ایده و آن حرف‌ها شک می‌کنم. البته نه همه‌ی دستاوردهایی که می‌توانستیم داشته باشیم، اما به هرحال، داشتن آن آرزو با چنین متنی که اینجا منتشر کردم، به نظرم تضادهایی درونی دارد. در نوشته‌های آتی رویکرد خودم را شفاف‌تر خواهم کرد.


آدرس کوتاه این نوشته:

http://zaman.link/fekrshaer

شعرشاعرانهزندگی منطقی و جدیرضا باباییدکتر محمود سریع القلم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید