sajjad_mf
sajjad_mf
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

هدیه ایی از طرف خدا_ قسمت اول

فرشته های آسمانی
فرشته های آسمانی

خانم من برای بار دوم حامله شد و جالبه حوصله بچه دوم رو نداشت و نمیخواست نگهش داره !. من بهش گفتم شما به دنیا بیارش و مسئولیت نگهداریش با من !. خلاصه راضیش کردم که نگهش داره!. تا اینکه بعد از چند ماه بچه دوم به دنیا اومد. من چونکه بچه اولمون پسر بود دوست داشتم دومی دختر باشه!. ولی هر چی خدا بخواد همون میشه که شد. تو بیمارستان پرستار اومد که از ما شیرینی بچه رو بگیره که ما با اکراه بهش هیچی ندادیم چونکه دختر نشده بود . اونم ناراحت شد و رفت. یه بچه خوشگل و سفید خدا بهمون داده بود. این بچه آروم بود و هیچ عکس العملی نشون نمیداد و به یا جا خیره میشد و مام بی خیال این مسئله به این مهمی شدیم. برای پدر و مادر های جوون کابوس شبانه فرا میرسه و شب باید کشیک بچه رو بدن. ولی من قول داده بودم و مسئولیت شبش با من بود. پسرم خیلی شیر میخورد اونم شیر خشک . متاسفانه مادرش شیر نداشت که به بچه بده!. همیشه لباسهاش خیس میشدو منم میشستمش تا صبح خشک شه!. خلاصه نوزاد که میخوابید من باهاش میخوابیدم و موقعی که بیدار میشد باهاش بیدار میشدم. تا کابوس شب بعدی !. صبح که میشد میرفتم مغازه ! برای اینکه خوابم نبره نسکافه میخوردم و بعد از ظهر ها میخوابیدم تا موقعی که مشتری بیاد. شب دوباره کابوس شبانه!. آرشام بزرگ شد و جالبه عاشق برداشتن چیزهای سنگین !. کم کم بزرگ میشد و اسمشو صدا میکردیم متوجه نمیشد و نگامون نمیکرد. بابا ماما میگفت ولی به چیزی که خیره میشد دیگه متوجه اطرافش نمیشد. کلا بچه شادی بود و با خودش بازی میکرد و به اسباب بازی علاقه نداشت و به وسایل خرد و ریز خونه علاقه نشون میداد. کم کم کارهای تکراریش شروع شد و دست زیاد میزد و شادی میکرد. نگو مشکلی هست که با بی خبریم . این بچه با بچه های دیگه حتی برادرش فرق داره و ما متوجه نیستیم. تا اینکه نزدیک سه سالش شد و یهو پسرفت کرد!. این داستان ادامه دارد

فرشتهبچهامانتسه سالگی
دنبال قهرمان نگردد. در وجود خودت بگرد. هر نفر یک قهرمان
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید