من، من های زیادی را میشناسم در خودم..
با خیلی هایشان گپ و گفتی داشته ام...
یکی از من ها همیشه کوشا و پرتلاش برای به تحقق رساندن آرزوهای منِ دیگر زندگی میکند...
از دگر من ها، نمونه ای را میشناسم که کل روز را هم به بطالت بگذراند عین خیالش نیست...
من های زیادی در من زندگی میکنند که همه ی آنها باهم موافق نیستند.. حتی به گروه های مخالف تبدیل شده اند و گاها برای هم خط و نشان میکشند...
مثل مادری صبور، همه شان را دور خودم جمع میکنم.. با هر کدام طبق خلق و خو و عادت شخصی خودشان رفتار میکنم..
اما یکی از من ها نیست.. هر چه میگردم پیدا یش نمیکنم.. منی که از کودکی کنار پنجره به دیدن ستاره ها می نشست.. منی که در وجود هر آدمی دنبال علاقه و احساس میگشت.. منی که نقاشی میکشید، خیال میبافت و عاشقِ معشوق خیالی اش میشد..
من، منِ احساساتم را گم کرده ام.. قهر کرده با من.. میدانم.. شنیده ام که پشت سرم میگوید که من به او توجه نمیکنم.. ذوقش را کور میکنم.. نظرش را نمیشنوم... تحویلش نمیگیرم..
و حالا نمیدانم کنار کدام پنجره نشسته و گلگی ام را پیش کی میبرد اما بهش بگویید که برگردد..
بگویید دوستش دارم و بهش احترام میگذارم...
بگویید بدون او، هیچ کدام از من ها به جایی نمیرسند .
بگویید به آغوش گرم تعادل بازگردد.. صداقتش را به قهر با "من ها" نبازد..
بدون او، هوس را از نیاز، نیاز را از علاقه نمیتوانیم تشخیص دهیم ما..
قول میدهم که اگر بیاید، حواسم هست که دیگر با بقیه من ها دعوایش نشود..
و دیگر بی خود و بی جهت او را بازخواست نمیکنم و حقش را ضایع نمیکنم..
بگویید من و همه ی من های دگر پشیمانیم..
او سر جایش بیاید، ما روی زخمش مرهم میگذاریم، دردش را تسکین میدهیم، غم و حرف هایش را گوش میدهیم و پشتش وا می ایستیم..
خلاصه که خودم خوب میدانم.. تا زمانی که یکی از "من" ها از دستم دلخور باشد، هیچگاه به تکامل نمیرسم..
?هوای من هایتان را داشته باشید!
#رج