خوب زندگی کردن و دست یافتن به آرامش پایدار، رویای همه آدمهای کرهی زمین است.
همه کسانی که ازدواج می کنند قصدشان این است که از تنهایی نجات پیدا کنند و به آرامش برسند. حالا سوال این است که چرا افراد، پس از ازدواج به جای رسیدن به آرامش، به ناآرامی و تنش دچار می شوند؟ اگر از افرادی که ازدواج کرده اند بپرسید که چرا ازدواج کرده اید، احتمالا برخی از پاسخ های شان این چنین است:
- خوب، همه ازدواج می کنند من هم ازدواج کردم!
- همه دوستانم ازدواج کرده بودند، من هم ازدواج کردم!
- پدر و مادرم و یا دوستانم اصرار کردند که ازدواج کن!
- این شتری است که در خونه هر کسی می خوابه!
- من از دست و پدر و مادرم خسته شده بودم، ازدواج کردم!
از این گونه پاسخ ها متوجه می شویم که بسیاری از افراد، قصد مشخصی از ازدواج نداشته اند! فقط دیده اند چون دیگران زن دارند و یا شوهر دارند اینان هم گفته اند، خب، مگر ما چی از اونا کم داریم ما هم می خواهیم زن و یا شوهر داشته باشیم!
زن داری و شوهرداری، بسیار ساده است! اما با آرامش زندگی کردن با یک زن و یا یک مرد کار هر کسی نیست!
اینجا همان جایی است که باید گفت: برخی ها پس از 20 سال زندگی زناشویی هنوز دهان شان بوی شیر می دهد! چون نه معنای زن را فهمیده اند و نه معنای مرد را...!!!
و گاهی باید گفت: بعضی از زنان و مردان پس از سالها زندگی زناشویی هنوز خودشان را هم نشناخته اند!
تا اینجای کار متوجه شدیم که بسیاری از زنان و مردان متاهل اصلا فلسفه و هدف کلیدی ازدواج را گم کرده اند!
وقتی شما ندانید برای چی دارید کاری را انجام می دهید، چگونه می خواهید از آن کار به آرامش پایدار برسید!!!
اگر شما ازدواج نکرده اید و قصد دارید پس از ازدواج زندگی آرامی داشته باشید و ازدواج کرده اید و قصد دارید به صف مطلقه ها نپیوندید، لطفا تا پایان این مقاله با ما همراه باشید.
خوب، حالا که قصد دارید عشق تان را پایدار کنید و مسیر زندگی زناشویی تان را به درستی طی کنید، ضروری است که اصول زیر را وارد زندگی تان کنید و از آنها غافل نشوید.
دست از این بازی روانی هم بردارید که بفرمایید: اصلا مگر عشق هم وجود دارد؟!
بله عشق وجود دارد و اولین مرحله عشق ورزی، عشق به خودتان است.
مرد و زنی که خودشان را دوست نداشته باشند و عاشق خودشان نباشند نمی توانند به همسرشان عشق بورزند.
کسی که دشمن خودش است، چگونه می تواند دوست دیگری باشد!
این کار نیاز به تمرکز، تشویق، دانش و تلاش بسیار دارد.
یکی از عمدهترین مشکلات زن و شوهرها این است که آنها نمیدانند دقیقا از خودشان و زندگی چه میخواهند!
کتاب بخوانید، به پادکستها گوش کنید و روی زندگی خود سرمایهگذاری کنید.
متاسفانه بسیاری از زن و شوهرها خود را عقل کل می دانند و از آموزش و کسب اطلاعات در مورد زندگی زناشویی شان فراری اند!
موفقیت در هر کاری مهارتی اکتسابی است. اگر میخواهید یک همسر درجه یک باشید، میتوانید راه و رسمش را بیاموزید. اگر میخواهید نوازنده ی چیرهدست پیانو شوید، باز هم میتوانید آن را بیاموزید. و این داستان برای هر کاری صادق است.
متاسفانه برخی از زن و شوهرها حاضر نیستند بررسی کنند، تجزیه و تحلیل کنند و راه درست و منطقی را انتخاب کنند!
در بیشتر موارد، زن و شوهرها مثل یک کودک 4-5 ساله چنان با هم لجبازی می کنند که برای هر بیننده ای چندش آور است!
پس، اگر قصد دارید زندگی تان لبریز از آرامش باشد دست از لجبازی بردارید و کاری را انجام دهید که وجدان تان آرام گیرد.
برای اینکه به زندگی رویایی خود نزدیک شوید، برای هر چیز مثبتی که در همسرتان میبینید و دوستش دارید، دعا کنید. حتی برای چیزهای مثبتی هم که در خود می بینید، دعا کنید.
و اگر دوست دارید ویژگی های مثبتی را در همسرتان ببینید برای آن دعای خیر کنید تا روزی آن را در همسرتان هم ببینید.
هر روز به خود یادآوری کنید که ارزشمندترین، مهمترین و عزیزترین شخص زندگی من همسر من است. او امانتی است که خدا به من هدیه کرده است تا در کنار او به آرامش و آسایش برسم.
هرچند وقت یکبار خودتان را به انجام کاری که حال همسرتان را خوب میکند موظف کنید.
همسران می توانند برای هم یک دوست خاص باشند و همسر خوب می تواند دوستی باشد که به بیخوابیهای شبانه ناشی از نگرانی و دردها پایان دهد و حتی میتواند زندگیتان را نجات دهد.
متاسفانه بسیاری از همسران به جای زندگی کردن و لذت بردن از زندگی، یک عمر خود را مشغول بازیهای مخوف روانی می کنند!
یکی از این بازی های روانی و منزجرکننده، مثلث کارپمن است.
اضلاع این مثلث عبارتند از: قربانی- زجردهنده و ناجی.
در این مثلث با این که سه ضلع وجود دارد اما همیشه دو نفر در آن بازی می کنند و همواره تغییر نقش میدهند. این دو نفر همواره همدیگر را پیدا می کنند و در ابتدا هر دو از بازی لذت می برند. کسی که وارد این بازی می شود، فرقی نمی کند که در کدام نقش بازی می کند، به دنبال کنترل کردن و یا کنترل شدن است. خیلی از رابطه های دوستانه و زناشویی در قاعده مثلث کارپمن می گنجند. زنهای سنتی ای که همیشه در نقش قربانی بازی می کنند و با افتخار می گویند که از نوکری کردن برای مردشان لذت می برند یا مردهای سنتی ای که همیشه دوست دارند در نقش ناجی زنها بازی کنند و وقتی زن، دیگر دوست ندارد ناجی داشته باشد، مردها از زجر دادن لذت می برند. حس یک زن بعد از ناتوانی در ایجاد یک رابطه احساسی با یک مرد دیگر، حس یک قربانی است. وقتی نمی خواهد قربانی باشد پس سعی می کند با زجردادن طرف مقابل، کنترل بازی را در دست بگیرد و طرف مقابل را نگه دارد. این مثلث در خیلی از دوستیها و همکاریها هم اتفاق می افتد.
نقش ها همواره تغییر می کنند و یک ناجی هم می تواند نقش قربانی را بازی کند.
ناجی: نجات دهنده ها معمولاً کسانی هستند که همواره دوست دارند با تواناییهایی که دارند مشکلات دیگران را حل کنند. کسانی که این نقش را بازی می کنند حتماً از توانایی احساسی، معنوی و یا کاری بالایی برخوردار نیستند. بلکه در بسیاری از موارد (و شاید بشود گفت همه موارد) از ضعف شخصیتی شدیدی هم رنج می برند.
درحقیقت ناجی به دنبال پوشش دادن بر حس ضعف خودش است.
زجردهنده: زجردهنده کسی است که از کمک خود پشیمان شده است و حالا برای جبران به دنبال زجردادن طرف مقابل است. زجردهنده می تواند نجات دهنده ای باشد که حالا قربانی به حرف او گوش نمی دهد و می خواهد کنترل بازی را از دست ندهد. یا می تواند قربانی ای باشد که می خواهد از نقش خود خارج شود و کنترل بازی را به دست بگیرد. یا حتی دوستی که کمکی کرده و می خواهد برای جبران پشیمانی خود، طرف مقابل را زجر بدهد!!!
قربانی: قربانی کسی است که از لحاظ روحی خودش را شکست خورده و ناامید می پندارد. دلیلی ندارد که واقعاً شکست خورده باشد. یا حتماً ضربه ای خورده باشد. همین که حس کند در یک رابطه، همکاری، یا زندگی خود شکست خورده کافی است تا وارد نقش یک قربانی بشود. او نمی تواند با این موضوع کنار بیاید که مسئله را کنار بگذارد یا شکست را بپذیرد. برای پوشش دادن این ضعف خود به دنبال ناجی می گردد. یا سعی می کند طرف مقابل را رنج بدهد.
متاسفانه گاهی ممکن است از ابتدا تا انتهای زندگی، زن و شوهر درگیر این بازی باشند و یکدیگر را زجر دهند.
یکی از مشکلاتی که ما داریم این است که معمولا توپ را در زمین دیگران می اندازیم و دیگران را مقصر می کنیم!
اگر در زندگی همسران مشکلی هست که قطعا هست، زن و شوهر به جای آنکه تلاش کنند تا برای این مشکل و مساله راه حلی پیدا کنند به طرف مقابل حمله می کنند و میفرمایند:
"من این مشکل را پیدا کردم به این دلیل که تو همسر منی!!!"
این هم یکی دیگر از بازیهای مخوف روانی است. لطفا برای داشتن یک زندگی عالی توقعات خودتان را از همسرتان متعادل کنید و مسئولیت زندگی تان را بپذیرید...
دوست من یادمان باشد که:
هر کجا عشق آید و ساکن شود
هر چه ناممکن بود ممکن شود
در جهان هر کار خوب و ماندنی است
رد پای عشق در او دیدنی است
زندگی تان لبریز از عشق و آرامش باد...