رمان جدیدم به اسم ترانه
بخش اول:
به نام او که هر نگاهش را زندگی دوباره می دانم....
هیچ وقت نگران فردایت نباش...
خدای دیروز و امروزت فردا هم هست...
اگر باشی...
.......
به سرعت از پله ها پایین اومدم طوری که یه دفعه نزدیک بود پخش زمین بشم اعصابم به شدت خورد بود مرتیکه عوضی گیر به کپی داده انگار نمیخاد مدرک منو بده انگار زورش اومده شایدم دلش نمیخاد از اونجا برم الان سه دفعس به یه چیز الکی گیر داده بس که چشم هیزه مفت خور...مقنعمو درست کردم و رفتم اون سمت خیابون یکم رفتم جلوتر تا یه کافی نتی پیدا کنم کارد میزدی خونم در نمیومد بالاخره بعد از یکم پیاده روی چشمم به یه کافی نت خورد رفتم جلو چه مغازه ی توپی حتما کارشم خوب گرفته رفتم داخل یکم شلوغ بود چندتا پیرمرد یه گوشه بودند انگار فیش حقوقی میخاستند یه خانم مسن و یه اقای جوون هم داشتند چیزی تایپ میکردند رفتم پشت میز مسول که پسر نسبتا جوونی بود سرش پایین بود موهاش ساده درست شده بود هیکل لاغر و گندمی مایل به سبزه عینک هم داشت سرشو بالاگرفت و پرسید ...
-در خدمتم خانم
- کپی میخاستم ۲ تا کپی از این برگه
- بله حتما
بلندشد و رفت سمت دستگاه فتوکپی . کلافه باز موهامو درست کردم و نفس عمیق کشیدم که جلوی عصبانیتمو بگیرم اگه این بار گریه کردم میرم اسممو میذارم گرگرو ... لبخند زدم چه تعبیری... اون پسره برگشت برگه رو داد دستم تشکر کردم و پول رو دادم داشتم میرفتم بیرون که همون خانم مسن یهو از حال رفت جلوم سریع زیر بغلشو گرفتم و نشوندمش رو صندلی . پسرش سریع اومد و تشکر کرد اون پسره هم مظطرب اومد جلو ... بش گفتم یه اب قند براشون بیاره زشت بود این جوری برم، اب قند رو بهشون دادم بهتر شدن و گفتن:خیر ببینی مادر
تشکر کردم و کیفمو برداشتم و زدم بیرون رفتم سمت دانشگاه و بازم اتاق محمدی لعنتی . در زدم و با گفتن بفرمایید داخل شدم . عینکشو جاب جا کرد و کپی هارو گرفت با یه نگاه دیگه گفت نه انگار رفتنی شدی داشتم از عصبانیت می مردم سریع خودشو جمع جور کرد مدارک رو تو پاکت گذاشت و تحویلم داد خرذوق شدما اوفیییییی لیسانس گرفتم به به به به
یوهوووووووووو سریع خدافظی کردم زدم بیرون داشتم عشق میکردما سریع گوشیمو در اوردم و شماره شیما رو گرفتم با یه تک بوق جواب داد با همون صدای خابالو گفت : ها چه مرگته سر صبحی توله خر
-مرض کو سلامت اشغال
- سلام و درد کدوم گوری هسی
- در دانشگاه
- ااا به سلومتی مدرکت گرفتی
- هاااااااااااااااااااااا
- دمت گرم تری جون
- مرض شیم شیم
- گمشو
- عصر میام اگه شد بریم ددر واسه شیرینی مدرک
- باوووشه
- باباشه
- احوال شوهر جونت؟
- خوفه عشقم رفته سرکاررررررررر
- ای درد کی عروسی میکنی از شرت راحت بشم
- چشم بهم بزنی سه هفته دیگه عروسیمه
- مبارکت باشه عزیزم
- فدات ترانه جونم
- فعلا کاری نداری تا عصر
- نه بابای
تماس رو قطع کردم بغض گلومو گرفت شیما داشت ازدواج میکرد داشت میرفت تو عقدش هم همین قدر بغض کرده بودم از در دانشگاه زدم بیرون اخرین نگاهمو کردم به اون ساختمون که یه روز با چه ذوقی اومدم توش یادش بخیر چه زود گذشت یادش بخیر چقدر دلم تنگ بود به سمت خیابون رفتم اروم تو اون عصر پاییزی قدم برمیداشتم و اهنگ گوش میدادم تند اهنگ های غمگین پلی میشدند و منو غرق احساس میکردن
نمیدونی تنهایی چقد سخته ...
خیلی زود به کوچه ی خونمون رسیدم کوچه ی تمیز با درخت و بوته های سبز و خونه ی دو طبقه نمای سنگی که از دور پیدا بود بابا چقدر خرج ساخت این خونه کرد تا درست شد و شد این ... در مشکی رنگ به من نزدیک تر میشد به در رسیدم زنگ رو زدم مامان جواب داد کیه؟ خندم گرفت اخه جز من کی میتونه باشه در رو باز کرد رفتم تو حیاط در رو بستم و تکیه دادم به در یه نفس عمیق کشیدم و به حیاط نگاه کردم حیاط با برگای پاییزی که ماله درختا بود چقد زیبا و جذاب ... منظره ای بود برای خودش رد شدم و اروم کفشمو در اوردم و در رو باز کردم مامان تو اشپزخونه بود از تق و توقش پیدا بود بازم غرق تو کارش بود غرق آشپزی چه کیفی هم میکرد موهای زیتونیشو که کوتاه بود داده بود عقب و روسری سفیدشم سرش بود اخ که فرشته میشد با اون روسری صورت گرد و خندونش چشمای قهوه ای صبورش و هیکل تپل مپلی خوشکلش که مارو کشته بود بهش بگیم مامان قلقلی و کلیم حرصش میگرفت لبخند زدم چقد دوستش داشتم بوی قرمه سبزی میومد رفتم تو اشپزخونه و از پشت مامانو بغل کردم و دستمو گذاشتم رو چشماش و سفت گرفتمش مامان خندید و گفت : تویی شیطون خانم
- پس کی باشه مامانی
لپشو یه بوس محکم کردم و دستمو برداشتم مامان برگشت و یه بوس محکم رو پیشونیم کرد .
- سلام عرض شد مامانی خودم
- سلام خوشکله من خسته نباشی مامان، اخر موفق شدی این مدرکتو بگیری یا بابات بفرسم بیاد بگیره
- ااا مامان مگه مدرسس بعدشم باید مژده گونی بدیا...
- ای شیطون پس گرفتیییی
- پس چییییی مامانی لیسانسه شدممممممممممم
- ایشالا دکتری دخترم
- خیلی خوشحالم مامان انگار یه باری از دوشم برداشته شد یه چندماه استراحت تا بهمن که کنکور ارشد بدم
- باشه گلم لباسات عوض کن بیا ناهار بخوریم
- چشم پس بابا و سینا کجان؟
- رفتن کوه عصر میان
- اینام خوب خوشنا
حسودیم شدا کاش منم میرفتم رفتم از پله ها بالا در اتاقمو باز کردم و مقنعم رو در اوردم اوووووفیییییییی اخیش بازم استراحت شایدم کار باشگاه و گیتاررررررر یوهووووووو خاک برسرم 23 سالمه خجالتم نمیکشم واقعا که ازحیا به دوره دختری گفتن رفتم جلو ایینه و موهامو از کش ازاد کردم جوووون موهای بورم بازم رها شدن میخان بندری برقصن خخخ خل شدما چشای ابیمو بستمو نفس عمیق کشیدم خداروشکر این زیبایی رو مامان بابا بهم دادن وگرنه چی میشدم پوست سفیدم هیکل ظریفم دماغ کوچولوم لبای خوشچل و نازم دستای ظریفم و ابروهای قهوه ای روشنم که ساده برداشته شده بود همه و همه زیبام میکرد برا خودم یه بوس فرستادمو و دراز کشیدم رو تخت خیلی زود خواب چشامو گرفتو رفتم لالا کنم تو خواب ناز بودم که احساس کردم زلزله اومده تو اتاقم ولی چرا فقط سرم داشت میپوکید زودی چشمامو باز کردم که دیدم سیناخان با بالش افتاده به جونه سرم یه چشم غره ای بهش رفتم که از خنده منفجر شد بالشمو برداشتم و افتادم به جونش حالا نزن کی بزن خودمم از خنده مرده بودم این کی میخاد ادم بشه خدا میدونه خاک عالم تو مخش ولی داداشی خودم بود دوسش داشتم وقتی حسابی خستم شد ولو شدم رو زمین اونم که از خنده رو به موت بود ولو شد کنار من وقتی حسابی خندیدم یهو گف راسی سلام علیکم ترتریجونم
-مرض سینا درست اسمم صدا کن
- چشم ترانه خانم خوبی خوشی امروز خیلی گذشت تو نبودی جیغ جیغ کنی بری رو اعصابم خندیدم و لپش رو ماچ کردم
- سینا مدرکم گرفتم امروز
- اوفی راحت شدیا کو شیرینیش
- اونم به وقتش
- اها وقت شوهر
- نه خره جشن میگیرم
- اووووووووووووووو لالا
- چته ورپریده
- هیچی خر ذوق شدم به مولا والا یه چیزیم برا من تور کن از تنهایی در بیام
- نه که تنهایی
- خوب اونا خواهرای ناتنی هستن
- مرض پرو خان
- خودتی
سینا پاشو برو خستمه میخام بخوابم حوصلت نیس الان
- خووب باشه فعلا برم اماده شم میخام برم باشگاه
- تو خستت نیس الان از کوه اومدیا
دستشو تو موهاش کرد و بی حرف از اتاق رفت بیرون ینی چش شد باید بعدا باهاش حرف بزنم چش شده پاشدم رفتم دسشویی و اب زدم به صورتم چشمام جون تازه گرفت موهام بالا سرم جمع کردم و رفتم پشت میزم دفتر خاطراتم مثل همیشه می درخشید دستمو رو جلد چوبیش کشیدم چقد باهاش خاطره داشتم بازش کردم بوی گل های رز توش مشاممو نوازش داد چه بوی خوبی صفحه ی اول رو باز کردم
با دست خط کشیدم نوشته بودم:
منتظر هیچ دستی در هیچ جای این دنیا نباش...
اشک هایت را...
با دست های خودت پاک کن ....
همه رهگذرند...
برگ زدم چقد پر بود انگار 5 سالم عمرم خلاصه بود تو این برگه ها چقد عمرمون زود میگذره یادش بخیر دوران بچگی چقد زود گذشت و قدرش ندونستیم...
صفحه ای که باید مینوشتم اوردم و بالاش تاریخ زدم
دوشنبه 9 شهریور94
سلام همدم عزیزم بازم اومدم تا خاطره ی امروزمو برات بگم همدم عزیزم بالاخره موفق به گرفتن لیسانس از اون محمدی بیشعور شدم نخند خوب بیشعوره دیدی چقد معطلم کرد خوب بگذریم خیلی خوشحالم ازاد ازاد شدم اخیییش راحت شدما اوفی از فردا میرم باشگاه و زندگی و استراحت شروع میشه همه چیز خوبه خداکنه همینطور پیش بره گیتارمم فک کنم حسابی خاک خورده راستی باید به فکر جشنمم باشم و یه قرار کوه با بچه ها همه چیز خوبه خداکنه به همی منوال بگذره
به امید تو ای تموم هستی من
امضا کردمو و دفترمو بستم و بلندشدم از پله ها پایین اومدم نشستم تو سالن مامان بابا از تو حیاط اومدن و سلام کردم و نشستیم به میوه خوردن و تعریف و خندیدن
بابا با موهای سفید و چشمای عسلیش چه مستانه می خندید پیر شده بود پیر بزرگ کردن ما چقدر دوستش داشتم همیشه حامی و ارامشم بود کنارش نشستم و دستمو دور شونش انداختم و بوسیدمش ...
بابا سرمو بوسید و نوازشم کرد چقد به این ارامش احتیاج داشتم
قطره اشکی بی رحمانه سر خورد از چشمانم و با پشت دست سریع پاکش کردم از جام بلند شدم و رفتم تو حیاط کنار باغچمون نشستم زل زدم به اسمون ...اسمون ابی ... تو فضای شاعرانم بودم که سینا مثل یوزپلنگ حمله کرد به در و اومد تو ... نیشش باز شد و گفت ااا سلام ببخشید ... پشت چشمی نازک کردمو و گفتم عبور بخیر ... اونم گف به مرحمت شما ... لامصب رو که نبود سنگ پا قزوین بود خندیدم و اومد جلو تعظیم کرد و گفت سلام بر خواهر زیبای خودم ... خندیدمو گفتم لوووووس . خندید و بااجازه رفت ... منم بلندشدم رفتم تو مامان اینا سرمیز نهار بودند بی حرف نشستم و برا خودم غذا کشیدم مامان اینا از مهمونی حرف میزدن سرم به کاره خودم بود که بابا گفت : ترانه بابا خوبی؟؟
تو چشماش نگاه کردم و سرمو تکون دادم ینی ای بگی نگی سینا با ته دیگ اومد نشست سرمیز و قیافشو موزی کرد و ابرو بالا انداخت بابا خندید و گفت ماهم میخوایم بازم ابرو بالا انداخت منم یه چشم غره رفتم و گفتم میخواممممممممممممممممم سینا چشماشو چرخوند و با چنگالش فرو کرد تو اون ته دیگ طلایی خوشکل و بهم داد منم نیشم باز شد بابا گفت داری جر میزنی به ترانه دادی به من ندادی؟؟؟ سینا گیج یه ته دیگ براش گذاشت و نیش شلشو وا کرد و مثه منگولا نگاه کرد منم مردم از خنده مامان اومد زد پشت سرشو و گف نمیری پسر . غذامونو خوردیم و رفتم بالا تا چندساعت بخوابم تازه خوابم برده بود که این گوشی بیصاحاب زنگ خورد بی حوصله برش داشتم این کی بود وسط خواب نازم مزاحم شده بود مرده شورش الو گفتم که صدای شیما پیچید تو گوشی سلااااااااااااااااااااااااااااام خرو
- خودتی بیشعور چی میگی
- عصر میخایم دسته جمعی بریم ددر توهم که دیگه بهونه ای نداری پس گمشو بیا خیرسرت سوپرایز داریم شیرینی هم بدیا شاممممم
- کیا هستن
- سوپرایزه
- باشه میام ساعت چن کجا؟
- ساعته 6 جای همیشگی
- - باشه گمشو تا ادامه خواب شیرینم بکنم
- گم شدی خرس گنده
- فعلا
- بابای
گوشیو قطع کردم و دراز کشیدم اما دیگه خواب از سرم پریده بود پاشدم یه اب به صورتم زدم ساعت 4 بود تند پریدم حموم یه دوش گرفتم و اومدم بیرون موهای بلندمو شونه کردم و بالا سرم جمع کردم یکمشم کج ریختم تو صورتم یکم ارایش کردم و رفتم سراغ اصل کارررررر ینی لباس خوب چی تنم کنم هوووووم اها یه مانتو ابی تیره که شبیه سورمه ای بود با شلوار جین تیرم پوشیدم و شال ابی فیروزه ایمو سرم کردم یکم عطر لندن خوبمو زدم و شیک جلو ایینه وایسادم یه بوس فرستادم و قربونه خودم رفتم که انقد شیک و پیکم کیف و سوییچمو برداشتمو از پله ها اومدم پایین مامان داشت با تلفن حرف میزد بابام نبود سینای گوربه گورم معلوم نبود کجاس حتما با دوستاش بیرونه با باشگاه پوفی کردمو و اومدم پیش مامان که داش با خاله حرف میزد از اون حرفا که چهارساعت هس با اشاره بهش فهموندم دارم میرم بیرون زود میام سرشو تکون داد یه بوس از لپش کردمو رفتم تو حیاط اوف عاشق پاییزم به به رفتم کتونیمو پوشیدم و شیک سوار 206 دلفینیم شدم ریموت در رو زدم و دنده عقب اومدم بیرون و پیش به سوی خیابونه جمهوری تخته گاز رفتم یه اهنگ گیتار کلاسیک پلی کردم عاشق گیتارم
اووووم ایناهاش
اهنگ یار فرامرز اصلانی.....
سفر کردم که یابم بلکه یارم رااااااا
نجستم یارو گم کردم دیارم رااااااااااا
از اون روزی که من بار سفر بستم
به هرجایی که رفتم در به در گشتتم
فراموشم مکن من یار دیرینمممممم
بیا خالیست جای تو به بالینم
تورا در خواب های خویش میبینم
در اغوشم بگیر از خود رهایم کن
گرفتار سکوتم من رهایم کننننننن....
با لبخند به جلوم و مردم خیره شدم لبخند زدم 23 ساله بودم دختری متولد بهمن اونم از نوع چهارم به اسم ترانه فرزند اول سپهررادمهر و نیکی افشار ... افتخاراتم گیتار بود و باشگاه و رشته ی نرم افزاری که خونده بودم نویسندگیم دوس داشتم عاشق هنر بودم همیشه به هنرمندا احترام میذاشتم دختری از جنس نسیم از جنس باد دیونه و عاشق خودم مغرورم بودم دوستای صمیمی من شیما و اوین بودند و دیگه این که تو این 23 سال خیلی چیزا یاد گرفتم سر دور برگردون دور زدم و وارد خیابون جمهوری شدم سرجای همیشگی ماشین شیما و نامزدشو و دوتا ماشین دیگه دیدم راهنما زدمو وایسادم به احترامم همه پیاده شدن بعضیارو میشناختم بعضیارو نه ... نگار و اوین و رکسانا سمتم اومدن همو بوسیدیم و سلام کردیم پسرا هم ارش نامزد نگار ... محمد دوس پسر اوین و شایان همسر رکسانا و شیما و کاظم شوهرش . و پگاه و مجید و در اخر پسری که چهرش اشنا بود ولی نمیشناختم با همه خوش و بش کردم ارش معرفی کرد دوستم آرتام لبخند زد و گفت خوشبختم منم لبخند زدم و سر تکون دادم و گفتم ببخشید قیافه شما اشنا نیس؟؟؟
خندید و گفت خیلی باهوشین اومدین کافی نت کپی گرفتین
خندیدمو گفتم اره اره خودتونین
بچه ها هم خندیدن شیما دس به کمر اومد جلو و گف نمیخواین که تا فردا صبح اینجا وایسین بابا بریم یه چیزی میزی جایی مایی
خندم گرفت و گفتم ای شکمو بزن بریم نگار و پگاه و شیما با من اومدن بقیه هم تو اون دوتا ماشین که سمند و مگان بود مستقر شدند واووو ارتام مگان داشت از کافی نت در میاره؟؟؟؟ نهههههه خودش فک کنم پولداره سر و وضعش که خیلی توپ بود اونم تیپش ابی بود ابی تیره مثله من کسافططططططط چقد هیز شدم دنده جا زدمو و پشتشون راه افتادم وای چقد شیما و نگار فک زدن سرم رفت جراتم نداشتم بگم خفه شن می خوردنم
کنار یه باغ نگه داشتن و پیاده شدیم جووووون چه باغی درندشت بود بسته دختر انگا ندید پدیدا ارتام پیاده شد در رو باز کرد و با همون ابهتش تعارف کرد بریم تو منم شیک تخته گاز رفتم تو. زیر درخت نگه داشتم و پیاده شدم با ریموت درهارو قفل کردم و رفتم کنار شیما وایسادم زدم به پهلوش و گفتم فکتو ببند ندید پدید
اوینم همچین دست محمد چسبیده بود انگار میخاس در بره والا خدا بده شانس ارتام تعارف کرد رو صندلی بشینیم بعدشم برامون شربت خنک اوردن به به چه باادب و با نظاکت شربت پرتقال اوردن و شیک برداشتم چه باغ خوشکلی بود جون میداد بری بگردی توش و قدم بزنی وای تابم داشت کلی درخت جوب اب یخ که رد میشد وای خیلی کیف داشت همه با شوهرشون بودن من تنها یهو بغض کردم بااجازه گفتم و رفتم یه چرخ تو باغ بزنم اروم رفتم سمت تاب نشستم روش به یاده قدیما یکم خودمو هل دادم اروم تکون میخوردم برگ های پاییزی کل اونجا رو پوشونده بود چقد خوبه روشون راه بری خش خش کنن لبخند زدم حس کردم یه نفر داره میاد سمتم سرمو چرخوندم دیدم وای این پسره ارتامه اومد سمتم و لبخند زد و گفت چیزی کم ندارین لبخند زدمو و گفتم نه همه چیز خوبه ... با استفهام پرسید اگه خوبه پس چرا از جمع جدا شدین . وای حالا چی بگم بگم اون جمع زن شوهری بود من تنها
سرم انداختم پایین و گفتم خب همه متاهلن من تنها ... خندید گفت ینی تنهاها حق ندارن بیان تو جمع یه نگاه شک برانگیز کردم و گفتم حق دارن؟؟ قهقهه زد ترانه خانوم سخت نگیرین منم تنهام
اسممو از کجا میدونس اووووف پسره ی فضول . اومد رو تاب کنارم نشست چه زودم پسر خاله شد . خوب اون سوالی که از عصر تو ذهنم فضولی میکرد پرسیدم : اقا ارتام انقد درامد کافی نت خوبه یه نگاه بهم کرد و گفت نه اون تفریح منه . من بابام کارخونه داره منم اونجا همه کارم جای بابام . درواقع وارد میکنم و میفروشم انواع قطعات سخت افزاری بابام از چین میفرسه و من برچسب زده با تجهیزات میفروشم اون کافی نتم دادم به دوستم وقتای حوصلم سر میره میرم اونجا . اهانی گفتم و به فکرای ناجورم دهن کجی کردم بعد مدتی سکوت پرسید رشتتون چیه گفتم نرم افزار گفت خیلی خوبه ما الان یه نیرو تو بخش کارشناسامون کم داریم میتونید هم کاری کنید لبخند زدم و گفتم فعلا میخوام استراحت کنم هنوز مهر لیسانسم خشک نشده که ... خندید و گفت هرطور مایلین به دستام زل زد و گف دستای ظریفی دارین ممنون گفتم و بلند شدم رسما داشت منو میخورد اومدم پیش بقیه شیما چشمک زد ینی خوش گذاشت چشم غره ای رفتمو و نشستم دختره ی پرو نگاه کن چی میگه نیشخندی زدمو و یه موز برداشتم اوووف بازم این ارتام اومد ور دل من یه نگایی زیر چشمی انداختم نه بابا خوشتیپم بود عینکش مثه منه ولی برا من قشنگ تره ته ریششو چقد دوس داشتم همش به سینا میگفتم مرد هستو و ته ریشش و گرنه چی بود همه ریششونو میزدن اخخخ بعد از صحبت پسرا من رو کردم به همه صدامو صاف کردمو و با لبخند گفتم:
راستش من امروز صبح موفق به کسب لیسانسم شدم بالاخره بعد از چهارسال همتون رو به صرف شام فردا شب باغمون دعوت میکنم خواهش میکنم بیاین و مثل همیشه پشت و پناهم باشید شیما دستمو فشرد و لبخند زد سرمو انداختم پایین همه اعلام موافقت کردن ارتام لبخند زد و گفت حتما ترانه خانم ... لبخند زدمو سرمو تکون دادم بعد از یکم خوش و بش با بقیه راهی خونه شدم تنها بودم و مثل همیشه به ترافیک خوردم سرمو به پشت صندلی تکیه دادم و به ماشینا و خیابونه شلوغ خیره شدم پسر گل فروشی با یه دسته گل قرمز رد میشد دلم گل خواس اگه الان عشق داشتم کنارم حتما برام میخرید خندیدمو با دست اشاره کردم پسره بیاد اومد طرفمو پرسید خانم چندتا شاخه میخواین؟؟ گفتم دوتا بهم بده دوتا خوبشو جدا کرد و داد دستم پول رو گرفتم سمتش گفت زیاده گفتم هدیه من به تو با ذوق خندید و تشکر کرد و دوید طرف دوستاش قطره اشکم چکید کنار لبخندم گلارو بو کردم بوی رز بهم ارامش میداد نفس عمیقی کشیدم و ظبط رو روشن کردم بازم علی زند وکیلی این موقع بهم ارامش میداد و فضا رو معنوی میکرد برام:
چو مجنون گیرم از عاشقان نشانه ی کعبه
دله شکسته را میبرم به خانه ی کعبه
شکایت میبرم از تو بر خدای تو
......
ترافیک کم تر شد رد شدمو خیلی زود در خونه رسیدم رفتم تو پارکینگ و پیاده شدم گل به دست وارد خونه شدم سینا داشت تلوزیون میداد ظاهرا میدید ولی حواسش اصلا نبود سلام کردم ولی اصلا نشنید رفتم بالا لباسمو عوض کردم گلارو تو لیوان اب رو میز گذاشتم و اومدم پایین و نشستم کنارش دستمو انداختم دور شونش و گفتم نبینم غمتو رفیق
لبخند تلخی زد و سرشو رو شونم گذاشت اروم سرشو نوازش کردم و منتظر شدم حرف بزنه
ترانه
- جانم
- من خیلی تنهام
- تو مارو داری پس تنها نیستی داداشی
- ترانه وقتی اولین بار دیدمش احساس کردم تو یه دنیای دیگم یه دختر مثله خودم شوخ و شیطون و مهربون ... بعد تحقیق راجبش فهمیدم اسمش دریا هس چندماه گذشت تا این که به سعید گفتم اونم خواس برم بهش پیشنهاد بدم این کارو کردم ولی اون یهو بغض کرد و زد زیر گریه و رد شد... یعنی من انقد بی لیاقتم
- حتما مشکلی داره بازم برو باهاش صحبت کن و بخواه مشکلشو بهت بگه این که غصه نداره
- میترسم بگه منو نخواد
- باید بتونی به ترست غلبه کنی و سعی کن دلشو به دست بیاری ادما دل دارن سنگ نیستن مطمنم تو میتونی بهت ایمان دارم مثل همیشه محکم باش و بخند و دل دریاخانمو به دست بیار صاف نشست و لبخند زد لپشو بوسیدم و پرسیدم مامان بابا کجان؟
- رفتن خونه عمو علی
- باشه من برم بخوابم خستم شب بخیر
سرتکون داد رفتم بالا موهامو باز کردمو رو تخت دراز کشیدم با خودم زمزمه کردم مرسی خدا بابت تموم مهربونی هات خیلی دوستت دارم...
چشمامو رو هم گذاشتمو و خودمو سپردم به خواب رویایی شب هام
دلم قرص بود قرص قرص ...
با احساس این که الارم گوشیم زنگ میخوره بلند شدم صاف نشستم و خاموشش کردم یادم رفته بود خاموشش کنم ولی حالا دیگه فایده نداشت خوابم نمیومد رفتم جلو ایینه موهامو شونه کردم و بستم رفتم پایین و صبحونه درست کردم کره و مربا و نون و چایی شیرین خوردم و اومدم بالا ساعت 7 بود گیتارمو در اوردم با دسمال تمیزش کردم و شروع کردم به کوک کردنش کوکش که تموم شد دسم رفت روش چقدر دلم براش تنگ بود امشب قرار بود مهمونی بدم سینا رو هم میبردم امشب یه سوپرایز دارم اونم گیتاره خوب چه اهنگی یه اهنگ رمانتیک پیدا کردمو موزی خندیدم و گذاشتم تو کاور که ببرم باغ تندی رفتم بالا سر سینا و گفتم خرس گنده پاشو کلی کار داریم غلطی زد و خش دار گف یه امروزم که مامان خانم تشریف ندارن با پدر محترم تو بیا مارو بی خواب کن ایییییش مارمولک زشت ... حرصم گرف موهای حالت دارشو کشیدمو و گفتم یا پا میشی یا یه سطل اب یخ میارم روت خالی میکنم میدونست شوخی ندارم زود سرجاش صاف نشست و گفت خوب چیه ... لبخند زدمو و شیک گفتم باید بریم باغ و تر و تمیز کنیم شب مهمون دارم به مناسبت لیسانس.... اوف کو تا شب؟؟؟
سینا خودتم میدونی کلی طول میکشه با بدبختی رضایت داد و با یه عالمه وسیله راه افتادیم اونجا شروع کردیم به خونه رو جارو کردن گردگیری و دکور عوض کردن باغ رو تر و تمیز کردیم برق میزد به همه درختا اب دادیم زمین رو اب پاشی کردیم به به چی بود چی شد ... با رضایت لبخند زدم و رفتم سراغ ناهار یه چیز حاظری خوردیممو رفتم سفارش شام دادم که تا 10 بیارن کباب و جوجه و زرشک پلو با ماست و سالاد و نوشابه و دوغ
گوشیمو برداشتم همه دوستام و خودشونی هارو دعوت کردم سینا هم به سعید و طاها رفیقای فابش گفت بیان همه چیز روبه راه بود رفتم تو اتاق موهامو شونه کردم و فر کردم و ریختم دورم پشت
گوشامم با موهام تل گیس درست کردم که نیاد تو چشمم ارایش یاسی رنگی کردم سایه ی یاسی و ابی که به پشت چشمام زدم و لبای سرخ شده و خط چشم ظریفم همه و همه خوشکلم کرده بود خوب چیکار کنم عاشق رنگ ابیم رفتم سراغ لباسام یه شلوار مشکی کتون که شیک بود با یه لباس یقه انگلیسی و استین سه ربع به رنگ ابی روشن پوشیدم بازم با رنگ چشام ست شد صندلای سفیدمم پوشیدم و شال حریر ابیمم انداختم سرم حاظر و اماده اومدم بیرون که دیدم سینا داره با عطرش دوش میگیره یه پشت چشم نازک کرد و گفت چطورم یه ابرو بالا انداختم و گفتم دخترکششششش
خندید و یه چرخ زد به به چه کرده بود
یه پیرهن سفید که سر استیناش نوار مشکی بود و تا ارنج بالا زده بود شلوار مشکی و کمربند براقش موهاشم بالا داده بود دستبند و ساعتشم ست کرده نه این میخاس دختر بدزده باهم رفتیم تو حیاط اولین مهمون شیما و شوهرش بودند شیما رو بغل کردم و صمیمی خوش امد گفتم بعد نگار و خواهرش بیتا و ارش بودند بازم گرم خوشامد گفتم بعد پگاه و اوین و محمد , بازم اوین رو بغل کردم و خوش امد گفتم محمد همچین نگاه میکرد انگار اوین رو خوردم بیا ماله خودت ارتامممممممم پشت سرم گفت وقت بخیر خانم محترم ببخشید اجازه میدید شرفیاب شم . خندیدمو و راه رو باز کردم چقد خوشتیپ شده بود با لبخند خوش امد گفتم دختر عمه هام و عموهام هم اومدند و جمعمون جمع شد ارتام یه پیرهن ابی تیره با یه شلوارکرم پاش بود طبق معمول موها رو به بالا و با عطرش دوش گرفته بود خیلی شیک ومجلسی ... با سینا دست داد و نشستند منم بعد از خوشامد گویی و پذیرایی رفتم گیتارمو برداشتم یه نقطه خوب انتخاب کردمو نشستم دستام نشست رو گیتار تمام نگاه ها برگشت سمتم ارتام با تعجب سینا با تحسین شیما مغرورانه اوین با ذوق...
اروم شروع کردم به آکورد زدن و دستم رفت که بنوازه....
شادمهرعقیلی"حس خوبیه"
"حس خوبیه ببینی یه نفر همه رو به خاطر تو پس زده
واسه ی رسوندنش به تو همه ی راهو نفس نفس زده
حس خوبیه حس خوبیه ببینی یه نفر واسه ی انتخاب تو مصممه
دستتو بگیره و بهت بگه موندنش کنارتو مسلمه حس خوبیه
تو همین لحظه که دلگیرم ازت از همیشه به تو وابسته ترم
اگه حس خوب تو به من نبود فکر عاشقی نمیزد به سرم
به من انگیزه ی زندگی بده تا باز دوباره حس کنم کنارمی
به دروغم شده دستامو بگیر الکی بگو که بی قرارمی الکی"
بعد از تموم شدن اهنگ همه دست زدن و برق تحسین تو نگاه همه بود افتخار میکردم بلند شدم و تعظیم کردم و گفتم خواهش میکنم اصلا افتخار نمیدم که همه خندیدن ارتام با لبخند نگام میکرد چه چشمایی گیرایی داشت عسلی روشن سمتم اومد و گفت اجازس منم یه اهنگ تقدیم کنم ... یه ابرومو دادم بالا و گفتم شما بلدین؟؟
خندید و گفت بااجازه ... منم رفتم جاش نشستم اول یکم ملودی زد تا اهنگ اصلی چشامو زوم کردم روش چه با مهارت میزد انگار سالهاست گیتاریسته
با صدای جذابش شروع کرد
برات خیلیا مردن و زنده ای
حواست به چشمای گیرات نیست
تو دیونه ای خیلی حالت بده
که جز من کسی تویه دنیات نیست
اگه جای تو هرکسه دیگه بود
به اندازه ی تو چشاش برق داشت
نمیتونم حتی تصور کنم
چقدر باتو دنیای اون فرق داشت
دیووووونه تو چشمای من زل نزن
چرا دشمنی میکنی با خودت
مگه من چی دارم که وابسته شی
چرا دشمنی میکنی با خودت دیونه
با چشماش بهم زل زد من غرق شده بودم و اروم روشو گرفت و با مهارت ادامه داد
یکم بیشتر راجبش فکر کن
هنوزم میتونی بذاری بری
اگه چندوقت دیگه پشیمون بشی
چجوری میخوای از خودت بگذری
واست بد نمیشه برات سخت نیست
یکی مثله من پیشه تو راه بره
اره حاله من خوبه اما توچی
خبر داری عمرت داره میگذره
دیووووووووووووووووونه تو چشمای من زل نزن
چرا دشمنی میکنی با خووووووووووووووووووودت
.....
“آهنگ دیونه از امیرعباس گلاب”
با تموم شدن اهنگ همه براش دست زدن و تحسینش کردن بعدم جلو اومد و گیتارمو داد برق نگاهش خیلی خاص بود برام یه حس تازه لبخند شیرینی زدم و سرمو انداختم پایین رفت کنار پسرا ولی حواسش هنوزم به من بود ساعت 10 بود باید شام میکشیدیم با دخترا شام کشیدیدم و مشغول شدیم هنوزم با خودم درگیر بودم نمیخام بگم مثل دختربچه ها عاشق شدم ولی نه واقعا عاشق شدم دیونه ای بودم برای خودم بعد از صرف شام بچه ها اهنگ گذاشتن و دو به دو مشغول رقص شدن چشمام اشکی بود حالم دگرگون شده بود ارتام بلند شد اومد سمتم بازم با وقار همیشگی گفت ترانه خانوم میشه افتخار رقص بهم بدین؟؟؟
دو تا حس داشتم هم دلم میخواس هم خجالت میکشیدم زل زد تو چشمام و چشاشو اروم بست و باز کرد یعنی طوری نیست بلند شدم و هم قدم رفتیم وسط زل زد تو چشمام و دستمو گرفت وای چقدر داغ بود اروم دستشو روی شونم گذاشت و شروع کردیم به