ویرگول
ورودثبت نام
سمانه بردبار
سمانه بردبار
خواندن ۲۹ دقیقه·۴ سال پیش

رمان ترانه

رمان جدیدم به اسم ترانه
بخش دوم:

رقصیدن آهنگ حمیدعسکری هم دیونمون کرده بود تو چشمام زل زده بود و دست نمیکشید

ارتام با اهنگ زمزمه کرد...

چند روزه که دلم میگه .... عاشق تو شدم دیگه

فقط میترسم که بگی.... خسته شدم از تو دیگه

باهم چرخیدیم و بازم با همون چشمای عسلی روشنش که ادمو میبرد تو رویا بهم نگاه کرد و ادامه داد

حس میکنم که این روزا ... بدجوری عاشقت شدم

نه عادته نه یک هوس... برام شدی مثل نفسسسسسسسسسس

من تو بهشتمو تو فرشتمی .... تو ماله منی و گل منی

اگه دنیا رو هم بدم بجای تو ... فقط تویی که تو سرنوشتمی

دنیا رو گشتم تا رسیدم به تو ... فرق میکنه واسه من چشمای تو

اره دوستت دارم من تا پای جون ... هرچی بخوای میدم تو پیشم بمون

از بس داغ بودم و هول بدنم گر گرفته بود زود جدا شدم ازش و رفتم یه لیوان اب یخ خوردم وای حالم خیلی بد بود اشک از چشمام سر خورد رفتم تو دسشویی و اب پاشیدم به صورتم و خشکش کردم برگشتم خداروشکر همه مشغول رقصدین بودند کسی جز ارتام متوجه من نبود چشم چرخوندم تا پیداش کنم که حس کردم صدایی از پشت سرم اومد

- دنبال من میگردی؟؟

- نه چیزه ... خواستم ببینم همه چی سرجاشه . وای این چی بود گفتم عجب سوتی دادم خندید و گفت عهههه؟؟؟ تروخدا؟؟؟؟

سرمو کج کردم و نیشم شل شد و سرخوش خندیدم یهو جدی شد و سرشو انداخت پایین و با دستاش بازی کرد و گفت

- ترانه خانم

اب دهنمو قورت دادم چقد زود تغیر حالت میداد و مصمم گفتم

- بله

- متشکرم که باهام رقصیدین و دعوتم کردین

- خواهش میکنم کاری نکردم

بازم تو چشام زل زد و لبخند زد وای ادم یه جوری می شد با این کاراش عزم رفتن کرد و رفت از بقیه خداحافظی کنه تا دم در با سکوت باهاش رفتم دم در دستشو سمتم دراز کرد زشت بود دست ندم دستمو تو دستای داغش گذاشتم و محکم دستمو فشرد و خیلی اروم گفت دوستت دارم و سریع اونجا رو ترک کرد توی شوک حرفش مونده بودم بهت زده در رو بستم و به تپش قلبم گوش دادم برگشتم پیش بچه ها بعد از یکم حرف زدن بچه ها هم دونه دونه رفتن و من و سینا برگشتیم خونه ساعت حوالی 1 بود که به تختم رفتم دراز کشیدم که صدای زنگ اس ام اس گوشیم اومد برداشتمش قفل رو باز کردم و وارد این باکس گوشیم شدم یه شماره غریبه بازش کردم نوشته بود چقد امشب خوشکل شده بودی خواسته بگم تمام حرفایی که با اهنگ برات خوندم واقعیته و من واقعا دوستت دارم ترانه چند روز بهم فکر کن و بهم جواب بده شب نازت بخیر...

یهو اشکم ریخت رو گونم گوشیو سرجاش گذاشتم و به پهلو خوابیدم قلبم به شدت می تپید امشب چه اتفاق هایی افتاد خدایا کمکم کن چشممو بستم اما خوابم نمیومد غلط زدم و سعی کردم هجوم افکار رو پس بزنم و خوابیدم ...

با احساس خستگی چشممو باز کردم مامان داشت با سینا حرف میزد ازجام بلند شدم موهامو از رو صورتم کنار زدم و دنبال کش موهام گشتم نبود اه کجاس این خم شدم زیر تخت نگاه کنم اونجام نبود وای باز کجا رفته این با غرغر بلند شدم موهامو با کلیپس بستم و رفتم پایین بابا داشت چایی میخورد منو دید و گفت باز چی شده خانم کوچولو چقد غرغر میکنی

-کشم گم شده بابا

-عیبی نداره یکی دیگه بزن

-تا حالا 3 تا اینجوری گم شده

- دورت بگردم

-خدانکنه

-بیا صبحونه بخور

- چشم

پشت میز نشستم و برا خودم پنیر و گردو برداشتم لقمه گرفتم و گذاشتم دهنم بابا خنده ریزی کرد و گفت باز صورتتو نشستی چشمات پوف کرده

تعجب کردمو و پقی زدم زیر خنده ...

سینا با چهره خوابالو و غرغری اومد نشست و گفت وای خدااااااااااااا مامانم مامانای قدیم این چیه دیگه نمیذاره دو دقیقه بخوابیم ایییش اون چایی رو بده حاجی

- باز چی شده پسرجون

- از همسر نازنینت بپرس منو بیدار کرده میگه برو خرید کن

- مگه بد میگه سینا

- تو هیچی نگو ترانه دلم دیگه از دست تو به مرز جنونه

- وااااااااااااا داداش

- مرگ داداش جز جیگر بگیرید ایییییییییش اصلا از وجود نازنین من استفاده ی درستی نمی کنید پشت چشمی نازک کرد صداشو نازک کرد و گفت ایییییییییش دندوناشو نشون داد و گفت من اب پرتقال میل دارم بی زحمت بدید وگرنه نمیرم خریداااااااااا

مامان با وسواس اومد تو اشپزخونه نگاش کرد و گفت وای تو که هنوز اینجایی زودباش دهه

- اییییییییش باز جادوگر شهر اوز اومد

- با کی بوووووووووووووودی

- با ترانه بودم

- سیناااااااااااااااااااااا

- غلط کردم با خودم بودم مادر و دختر باهم حمله میکنند منه بدبخت بی پناه بی کس ایییییییییییییییی خدا بازم به مرحمتت

بابا: بسه نمک پاشو زود حاظر شو کار داریم

سینا:رو چش

بابا: رو چشممممممممممم

سینا: رو چشممم

بعد از این که عین اژدها صبحونشو خورد با بابا رفتن خرید منم رفتم اماده شدم برم باشگاه در اتاق رو باز کردم جلو ایینه وایسادم یکم ارایش کردم و مانتو مشکی کوتاهمو با شال طوسی و شلوار لی یخیم پوشیدیم عینک افتابیم زدم و اومدم پایین مامان کوله پشتیمو که دید گفت عبوووووووووووور بخیر

- میرم باشگاه

- باشه عزیزم مراقب خودت باش

- چشممممممممممم

گونشو بوسیدم و رفتم کتونی مشکیمو پا کردم و از در زدم بیرون باشگاه نزدیک بود ماشین نمیخواست از کوچه رد شدم و رفتم خیابون بالایی در زدمو وارد باشگاه شدم

رها با تعجب از پشت میز بلند شد و با ذوق طرفم اومد و بغلم کرد و غرق بوسم کرد مربی چندین سالم بود بوسیدمش و نشستیم

رها: چه خبرا از این طرف راه گم کردی خانم

-رهاجون میدونی که درگیر درس و پایان نامه بودم

- میدونم عزیزم امیدوارم موفق باشی

- فدات اسممو بنویس تو همون ایروبیک

- باشه عزیزم لباسات در بیار برو طبقه پایین تا 5 دقیقه دیگه شروع میکنیم

لبخند زدم و با تشکر رفتم پایین لباس ورزشیمو پوشیدم و با اونایی که میشناختم دست دادم و روبوسی کردم و چندتای جدیدم دست دادم رها با هیکل خوش فرم و موهای بلوندش اومد عادت داشت به خودش برسه همیشه شیک و جذاب بود خوشبحال شهاب شوهرش ... لبخند زد و چشمک زد که نخورمش با نگام

سرمو انداختم پایین و شروع کردیم بعد 2 ساعت ورزش خسته رفتم دوش گرفتم و خودمو خشک کردم لباس پوشیدم و با بچه ها خدافظی کردم و زدم بیرون ساعت تازه 11 بود برا این که یکم پیاده روی کنم رفتم از خیابون پردرخته برم که دیر به کوچمون برسم سرم پایین بود و راه میرفتم که یه ماشین جلوم نگه داشت ترسیدم پریدم عقب یهو ارتام شیک و مجلسی پیاده شد خندید و گفت سلام عرض شد بانو

- س س سلام شوووووماااا اینجا

- چرا ترسیدی خانمی خوب دلم برات تنگ شده بود

- اقا ارتام این چه وضعشه منو ترسوندی

- ببخشید معذرت میخام مایلی بریم یه دوری بزنیم داشتم میومدم طرف خونتون اینجا دیدمت دیگه بیا سوارشو

- نه مرسی من خودم میرم

- تعارف نکن عزیزم سوارشو

مجبوری سوار شدم ماشینش بوی عطر سرد و تندی میداد عاشق این عطرام اهنگ حمید عسکری پلی بود و فضا ارامش بخش بود راه افتاد و مستقیم رفت سمت یه کافی شاپ دنج تو بالاشهر یادش بخیر یه روز با شیما پاتوقمون بودا در کافی شاپ نگه داشت پیاده شد در رو برام باز کرد اوه چه آقا منم شیک پیاده شدم رفتیم تو کافی شاپ سفارش رو من با ذوق مثله بچه ها دادم اونم چی کیک شکلاتی با شیرشکلات یعنی پدر هرچی کالری تو باشگاه سوزوندم با این سفارش در اوردم ارتام روبه روم نشست و بهم زل زد بهش دقیق شدم یه کت اسپرت کرم با پیرهن شکلاتی و شلوار کتون کرم تنش بود ساعت رولکس شیکککککککککککک واوووو چقد هیز شدم خاک به سرم اینم که همش تو چشمم زل میزنه چه غلطی کردیم چشمامون ابی شدا ای خدا خودت یاری بنما سرفه ی مصلحتی کردمو صدامو صاف کردم و یه تای ابرومو دادم بالا و گفتم خوب؟؟؟؟

-خوب به جمالت جواب ما چی شد؟؟؟

-اقا ارتام شما دیشب تازه پیشنهاد دادین حداقل بذارین دو روز بشه بعد

-خوب من هولم

-اره معلومه

-مطمنم قبول میکنی

- نمیدونم

-میدونی عزیزم

به چشماش زل زدم و گفتم از کجا بهت اعتماد کنم

یهو سرشو انداخت پایین و گفت بخدا دوستت دارم

خندیدم و گفتم دیونه

دستمو گرفت و لابه لای دستای داغش گذاشت و گفت ترانه یه مدت اشنایی که اشکالی نداره اگه ازم بدت اومد قول میدم برم دیگه برنگردم باور کن همون لحظه که دیدمت شیفته ی اخلاقت و کارات و برخوردت شدم از کافی نت بگیر تا باغ و مهمونی من دوستت دارم من انقد مغرور بودم که دلم نمی لرزید نمیدونم چرا یهو اینطوری مثله بچه ها شدم دقیقا حرفی که من به خودم قبلا زده بود رو تکرار کرد خندیدم و چشمک زدم اونم با ذوق گفت ینی قبول کردی با شیطونی ابرو بالا انداختمو گفتم نوچ نوچ

اخم کرد و گفت ای بابااااااااااااااا

بازم خندیدم که یهو دستمو و بوسید یهو شوکه شدم چرا این کارو کرد سرمو انداختم پایین خجالت کشیدم سرمو بلند کرد و گفت

خجالت نکش خانمی

همون موقع برامون کیک رو ارودن از ذوق کیک یهو عین بچه ها گفتم اخ جووون کیک

ارتام سرخوش خندید و برام گذاشت جلوم ظرف کیک رو و قاچ زد چنگال کرد تو کیک و گرفت سمت دهنم یه تای ابرومو دادم بالا شیطون نگاش کردم خندید و گفت زودباش خانم کوچولو هواپیما اومده یوهوووو دهنمو باز کردم و کیک رو خوردم وای چقد خوشمزه بود ارتام به زور تا ته کیک رو بهم داد شیرشکلاتمو خوردم و حساب کرد و رفتیم بیرون از در که اومدیم بیرون یهو یه ماشین با سرعت رد شد ترسیدم عقب عقب اومدم خوردم به سینه ی ارتام دستمو گرفت و گفت اروم باش مردک روانیه میاد تو خیابون باهم رفتیم سمت ماشین سوار شدیم مثه بچه ها بغ کرده بودم باورم نمیشد انقد جلوی یه پسر بچه بشم و این رفتارا خنده موذی کردم که از چشم ارتام دور نموند دستمو گرفت و گذاشت رو پاش یکم خجالت کشیدم و به روی خودم نیاوردم ارتام نگام کرد و گفت عصر بریم بیرووون خانمی؟؟

- من هنوز نگفتم هستما

- نخیرممممممممم هستی دیگه نگاهات لو میده خودتم همچین بی احساس نیسی بهم

اخم کردم که گفت تسلیمممممممممممم

خندیدم و گفتم دلم میخاد برم شهربازییییییییییی

ارتام خنده ی سرخوشی کرد و گفت منو که بابات نمیبینی هاااااا

اخم کردمو لوس گفتم چرا بابایی

لپمو کشید و گفت عصر میبرمت

خندیدمو با ذوق دست زدمو و گفتم اخ جون

دم در پیادم کرد و با گفتن عصر میبینمت خدافظی کرد و رفت و انگار نصف منم برد با خودش وای خدا چرا اینجور شدم انگار تپش قلبم باز تند شده فک کنم باز لپم گل انداخته

رفتم داخل و سریع رفتم تو اتاقم جلو ایینه وایسادم اره لپام گل انداخته بود لباسمو در اوردم و اب زدم به صورتم خندم گرفت داشتم عاشق میشدم اووووووووووووم عشق

اهنگ مست چشات ابی رو گذاشتم

و رو تخت دراز کشیدم وای خدااااااااا اخرش چی میشه

شیما زنگ زد گوشیو جواب دادم

- سلام عجیجم خوفی

- سلام خانم کوچولو اوحوال خره خودم

- گمشووووووووووو شیمی زشت

- خوب خوبه احوال هم که نمیگیری

از بس ذوق داشتم کل ماجرا رو براش تعریف کردم اونم با فوش میداد یا غش غش میخندید اخرشم با گفتن این که تجربه کن و به خودت فرصت بده قط کرد . رفتم پایین و با مامان مشغول سالاد درست کردن شدیم ناهار که کشیدیم مشغول خوردن شدیم سینا و بابا شوخی میکردن ولی من اصلا حواسم نبود انگار تو رویا بودم هرچیم به خودم تشر میزدم انگار نه انگار بعد از ناهار رفتم بالا و تخت خوابیدم بهتر از خیالات بود با صدای زنگ گوشیم از خواب پریدم اوووووووووووووووه یا خدا این ارتامه بود خندم گرفت شمارشو دراز سیو کرده بودم وای خوب چی میذاشتم فامیلیش چی بود صدامو صاف کردمو و جواب دادم الوووو

- سلام خانم خوش خواب

- سلام خوبی مگه ساعت چنده

- پنج و نیممممممممممم

- واییییییییییییییی الان حاظر میشم

- خخخخ نگران نباش وایسادم دم در مگس میپرونم

خندیدم و گفتم زود میام قطع کردم وایییی خاک برسر خوابالوم تندی رفتم دسشویی دست و صورتمو حسابی شستمو با حوله خشک کردم موهامو اتو کردم و ریختم یه طرفم و یه موگیرم زدم نریزه تو چشمم بعدش رفتم سراغ ارایش یه رژقهوه ای روشن زدم و کرم زدم یکمم چشمام صفا دادم از ارایش زیاد بدم میومد ساده قشنگ تر بود شلوار مشکیمو پوشیدم با مانتو سفیدم و یه شال البالویی به به چی شدمممممممممم یه بوس فرستادم برا خودم کیف و گوشیمو برداشتم زدم بیرون یه یادداشت نوشتم

سلام مامانم من رفتم بیرون زود برمیگردم ترانه........

و چسبوندم به در یخچال اومدم دم در یه کفش پاشنه دار البته کم نه که با سر برم رو زمین به رنگ مشکی پوشیدم و شیک از در حیاط اومدم بیرون و ماشین مشکیییییی ارتام خان چشمک زد پیاده شد عینکشو داد بالا لبخند زد اومد طرفم رفتم در رو باز کردم تا برسه اخییییییش چه ضدحالی پریدم بالا اونم با حرص برگشت سرجاش نشست و گفتتتتتتتتت خوب شیطونی میکنیا ..... منم نیشم تا بناگوشم باز کردمو و سرمو چرخوندم و چندبار پلک زدم اینو از سینا یاد گرفته بودم ادم میمرد از خنده ارتام ابروش رو داد بالا

و ماشینو روشن کرد اووووووووف چه بی مزس حتی نخندید بی احساس باهات قهرم سرمو انداختم پایین و با دستای لاک زده ی قرمزم ور رفتم ارتام اروم رانندگی میکرد اهنگ شادی پلی کرد و دستمو باز گرفت و بوسش کرد تو چراغ قرمز گیر کرد برگشت نگام کرد و گفت خوشکله منوووووووووووو

من: دلتم بخواد

- دلم که خیلی میخاد خانمی

موذی خندیدم لپمو کشید و گاز داد و رفتیم شهررررررررررربازی

ماشینو پارک کردیم و پیاده شدیم دستمو گرفت و رفتیم که بریم برام کلی بلیط گرفت اولی تونل وحشت بود

با ترس رفتم نشستم اونم کنارم نشست وای من که میترسم عجب غلطی کردیم گفتم بریم شهربازی وای خدا یا خدااااااااااااا شروع کرد به راه افتادن تونل اولی که به خوبی و خوشی گذشت در سلامت کامل بودیم تونل دومییییییییی وای یه اسکلتی اومد جلومون قلبم رفت تو دهنم تاپ تاپ کرد پرید بیرون وایییییییییی جیغ زدم اون بیشعورم هرهر می خندید منم حرصم گرفت پامو گذاشتم رو پاشو لهش کردم

اونم غش غش خندید و منم حرصی تر باز از اونجا رد شدیم وارد یه تونل دیگه شدیم که یه سری موجودات دریایی و مار و از این چرتو پرتا بود من که اصلا نگاه نمیکردم سرم پایین بود اه کسافطا اب هم می پاشیدن رومون وی وی بالاخره جهنم تموم شد و پیاده شدیم این ارتامم که انگار نه انگار اه اه فقط ادمو حرص میده برگشت سمتمو گفت انقد حرص نخور مامان بزرگ منم براش شکلک در اوردم رفتیم چرخ فلک خیلی حال داد از اون بالا انقد جیغ زدم که گفتم بمیرم بهتره این ارتام بیشعور عمدتا اون بشقابی که توش نشسته بودیمو و تکون میداد من که دیگه اشهد خودمو خونده بودم همین که وایساد با دو رفتم سمت ابخوری و دوتا مشت اب زدم به صورتم نه انگار هنوز زنده بودم وای وای همینجور سرم گیج میرفت عجب غلطی کردیم گفتیم شهربازی خدایا عفو این ابلیس چیه

ارتام با دوتا اب میوه اومد سمتم خیلی سعی میکرد در مقابل نگاه عصبی وجدی من نخنده ولی موفق نبود اب میومو گرفتم و یه نفس سرکشیدم و کوبیدم تو سینی بعدشم تند تند رفتم به سمت در خروجی ارتام هم پشت سرم اومد اب میوشو یه نفس مثل من سر کشید و وایساد جلوم منم اخم کردم و گفتم بروکنار اخم کرد و گفت با من اومدی با منم برمیگردی منم داد کشیدم مگه من با تو شوخی دارم با دادم چند نفر به سمتم برگشتن ارتام با چشم غره و اخم گفت بیا بریم تو ماشین اینجا زشته ابرومون میره ... دیدم راس میگه همراش تا ماشین رفتم سوار شدم و در رو کوفتم بهم ... اونم سوار شد و ماشینو روشن کرد و اومد بیرون اعصابم خرد بود انگار من مسخره اینم داشت جونمو میگرفت خاک برسرش بکنن اییی اییی ... یهو گوشیم زنگ زد گوشیمو در اوردم دیدم سینا هس زود جواب دادم الوووو سینا

سلام ترانه کجایی

بیرونم چیکارم داری؟

دیدم ماشین نداری گفتم بیام دنبالت

منم یهو یه فکر موذی زد به سرم برای تلافی بعد صدامو ناز کردم و با عشوه گفتم عزیزم نیم ساعت دیگه سر خیابونه سمیه باش فدات شم

سینا هم با تعجب خندید و گفت باشه

گوشیمو تو کیفم گذاشتم دیدم ارتام کارد بزنی خونش در نمیاد همچین دور برگردون دور زد که پرت شدم تو شیشه عجب عوضی هس

براق شد تو صورتمو گفت چشمم روشن قرار دومم که میدازی خجالت نمیکشی شوخی سرت نمیشه ادمت میکنم ادمت دستشو بلند کرد که با ترس گفتم داداشم بود ... دستشو نگه داشت و با مشت خوابوند رو فرمون بعد با داد کر کننده گفت دیگه حق نداری از این شوخیا با من بکنی فهمیدی

عوضی اشغال صداشم برام بلند میکنه فقط سرمو تکون دادم سر خیابون سمیه نگه داشت سریع پیاده شدم و در رو کوفتم بهم پسره ی عوضی خاک برسر من که به این ادم رو دادم نه به صبحش نه الانشم ازش متنفرممممم متنفرررررر رفتم سوار ماشین بابا که سینا خان دزدیده بودش شدم سینا داشت با گوشیش حرف میزد سوار که شدم ماشین رو روشن کرد و راه افتاد انقد عصبی بودم که نمیفهمیدم چی میگه دم در خونه سریع پیاده شدم و کلید انداختم و رفتم داخل تند تند رفتم تو اتاقمو در قفل کردم دم در اتاق نشستم رو زانوم و چشمامو بستم اشکام اجازه ی ریختن داشتن برای اولین بار از زدن یه پسره الاغ ترسیدم منی که همیشه شیر بودم سرمو تو دستام گرفتم هق هق کردم بلند شدم لباسمو در اوردم و رفتم زیر پتوم و بی صدا گریه کردم اشکامو پاک کردم رفتم سراغ گیتارم هروقت دلم میگرفت ارومم میکرد از تو کاور درش اوردم نشستم رو تختم و گیتار به دست شروع کردم به زدن

بار اولی که دستات گره خورد دورتنم

فهمیدم عشق ینی چی فهمیدم باشی بهترم

اولین بوست برام آخرین افسانه بود

حس بودن برام کنارت تنها بهانه بود

بهت عادت کردم به حسم به تو حسادت کردم

به آرامش تو چشمای تو به دوست داشتن تو عادت کردم

...............

امیرفرجام "بهت عادت کردم"

اشکامو باز از رو گونه هام پاک کردم لعنت به احساساتی بودن کاش ادم بتونه سنگ باشه

چشمامو بستم سرمو تکیه دادم به دیوار احساس درد بدی تو قلبم میکردم مسخره بود اینو کجای دلم بذارم احساس کردم یکی در میزنه اجازه دادم بیاد داخل مامان با دیدن چهرم داد زد ترانه مادر چت شده بازم نفسم گرفته بود هروقت زیاد عصبی میشدم و گریه میکردم نفسم میگرفت کبود شدم افتادم رو تخت مامان جیغ زد و سینا رو صدا زد سریع اسپری رو از تو کشو در اوردن و به دهنم زدن بعد دوبار اسپری یکم راه نفسم باز شد چشمام رفت رو هم و خوابیدم وقتی بیدار شدم تو تختم زیر پتوم بودم احساس گشنگی میکردم از جام بلند شدم با اون بلوز شلوار سورمه ای خیلی بی روح بودم قیافمم بدتر بیخیال شونه بالا انداختم رفتم دستشویی و رفتم پایین همه دورهم شام میخوردند یه سلام اروم کردمو رفتم نشستم رو صندلی همه به گرمی جوابمو دادن ولی اصلا حالم خوب نبود به زور از زور گشنگی چندتا لقمه خوردم و رفتم تو حیاط نشستم رو تخت تو حیاط پامو بغل کردمو و زل زدم به درختا و که برگاشون یواش یواش زرد میشدن پاییز بود فصل پاییز سینا اومد تو حیاط سویی شرتمو انداخت رو شونم و اون طرف نشست اونم زل زد به درختا خیلی اروم گفت : چت شده که انقد بهم ریخته ای؟

جوابی ندادم و سرمو تکیه دادم به تخت

نفس عمیقی کشید و گفت : دریا بالاخره قبول کرد برای یه مدت اونم شناخت با من باشه دریا یه دختر چادری با پوست سفید و چشمای مشکیه خوشکله مثله تو اخلاق مهربونی داره خیلی باحیاست تو تک تک رفتاراش احترام موج میزنه از وقتی بهم گفت موهاتو اونجور درست نکن گوش کردم دیروز بردمش بیرون همش خجالت میکشید و با شرم بود تو چشمام نگاه نمیکرد تا این که وادارش کردم نگاه کنه خیلی بهش علاقه دارم ترانه فکر کنم یه ساله دوسش دارم ولی یه هفتس دارم باهاش زندگی میکنم یه هفتس بالاخره به دستش اوردم دریا میگه نمیتونیم خیلی دوست باشیم باید بیای خاستگاریم تا رسمی بشه چون خانوادش مذهبین ترانه دریا رو ببینی عاشقش میشی اون روز یکی از عکساتو تو گوشیم دید گفت خیلی خوشکل تر از منی منم حسودیم شددددد راس میگه ترانه؟؟؟

لبخند تلخی زدم و گفتم نه تو خوشکلتری پسرکوچولو

اونم خندید و گفت چشمامون فقط شبیه همه با این تفاوت که تو بوری من مشکیمممممممممم مثل دریام

با این حرفش دیگه خندم گرفت خندیدمو گفتم بد نگذره دریاتم شد

اونم خندید و گفت هی خواهرشوهربازی در نیاریا

منم داش مشتی شدمو گفتم باووووشه داااااااش

باهم رفتیم تو یکم حس و حالم بهتر شده بود سینا عکس دریا رو بهم نشون داد راس میگف خیلی نورانی بود یک فرشته بود خوشبحال داداشم شب بخیر گفتمو رفتم بالا کم کم داشت سرد میشد باید لباس زمستونی میپوشیدم چند روز گذشت هیچ خبری از ارتام نبود منم گوشیم خاموش بود هیچ حسی برای روشن کردنش نداشتم امروز شنبه بود حوصلم خیلی سر رفته بود نم نم بارون میومد خالم همه رو باغش دعوت کرده بود رفتم حاظر بشم یه خاله داشتم به اسم نیلوفر که بهش میگفتیم خاله نیلو شوهرشم عمو بیژن بود از مامانم بزرگتر بود دوتا پسر داشت میلاد و محمد ... محمد و سینا هم سن بودند خیلی صمیمی میلاد هم روان پزشک بود نمیگم ازش خوشم میومد ولی در حد دوستم هیچ وقت جز رویا دخترداییم با کسی گرم نبودم تو فامیل بگذریم یه دایی هم دارم بچه اخره اسمش مهداد هس دایی مهداد با زن دایی نازنین و دخترشون رویا عشق بنده که خیلی صمیمی هستیم رویا یه سال ازم کوچیکتره و شیمی میخونه و داداشش وحید که دبیرستانی هس اینم خانواده ی مامان اینا یادم رفت بگم مامان بزرگ و بابابزرگ هم که تاج سرمونن رفتم بالا پالتوی مشکیمو تن کردم و شال مشکیمم پوشیدم فقط یه رژ زدم چهرم از بی حالی در بیاد دیگه حوصله ارایش و اینارو نداشتم بابا هم کلی کیف کرده بود رفتم یه لباس هم برا اونجا برداشتم یه لباس استین بلند مشکی که دور یقش بند سفید داشت دور استیناشم سفید بود اسپرت بود اومدم پایین مامان و بابا و سینا هم اومدند سوار پارس بابا شدیمو رفتیم خونه خاله تو راه به چهره ی پاییزی شهر خیره شدم عاشق پاییز بودم رفتیم خونه خاله پیاده شدیم زنگ زدیم محمد با خنده در رو باز کرد و با همه روبوسی کرد به من دست داد و رفت بغل سینا و اداهای دخترونه اییش پسرهای لوس رفتیم داخل عمو بیژن و خاله اومدن پیشمون روبوسی کردیم خاله بغلم کرد و گرم بوسیدم هنوز دایی اینا نیومده بودن مامان بزرگ بابابزرگ هم با چهره خندون اومدن پیشواز رفتم بفل مامان بزرگ و حسابی ماچش کردم کلی دلم براش تنگ بود اونم منو خیلی دوست داشت بعد از میلاد من بزرگ ترین نوش بودم همه رفتیم داخل مامانم احوال میلاد رو گرفت اخه نبود خاله گفت مطبه یه نیم ساعت دیگه میاد رفتم بالا لباسمو عوض کنم شال و پالتوم رو اویزون کردم و لباسمو پوشیدم چقدر مظلوم شده بودم هیکل ظریفم مثه دختربچه ها شده بودم لبخندی زدمو رفتم پایین بعد از چایی خوردن دایی اینام اومدن تا رویا رو دیدم گل از گلم شکافت پریدم بغلش کردم و ماچ ماچ که مسخره کردنای سینا و محمد رفت بالا منم براشون زبون انداختم خوب حریف زبون من نمیشدن پس ساکت شدن با رویا رفتیم تو اتاق میلاد, رویا هم لباسشو عوض کرد و یه لباس بنفش پوشید به چهره سبزه روشنش میومد موهای مشکیشو شونه کرد و بالا بست و نشست رو تخت اگه میلاد میفهمید تو اتاقشم میکشتمون خیلی رو اتاقش حساس بود مام از عمد میومدیم اتاقش میلاد همیشه اروم بود حتی بچگی برا همین دکتر شد اونم روان پزشک همیشه ما رو اروم میکرد مامان جون و باباجون عاشقش بودند کل خانواده دوستش داشتند میزش پر از کتاب و کاغذ بود که مرتب چیده شده بودند رویا اومد کنارم گف چیه تو فکری

خندیدم و گفتم بی حوصله و کسلم

حتما اومدی پیش دکتر میلاد

-ا لوس نشو رویا

- باشه دیونه منم این نوید دیونم کرده برم یه زنگ بهش بزنم

باشه ای گفتمو رفت

سرمو گذاشتم رو میز و اروم رو کتابش دست کشیدم یخ بودن یخی رو دوست داشتم با خودم مشغول بودم که یهو میلاد اومد داخل تا در رو باز کرد مثل فنر پریدم منو دید و خندید و سلام کرد منم سلام کردم دستمو فشرد و تعارف کرد بشینم نشستم اونم در رو بست و رو تخت نشست بهم زل زد و گفت خوبی؟؟؟

سابقه نداشت انقد اروم باشم

نمیتونستم دروغ بگم پس سرمو به نشونه ی نه تکون دادم اومد رو به روم نشست رو میز سرمو بالا گرفت و گفت چون تویی دعوات نکردم اومدی تو اتاقم ها اگه هرکی دیگه بود کشته بودمش یهو اشکم در اومد و ریخت تو دستاش تعجب کرد بغلم کرد منم خیلی راحت گریه کردم فقط دلم میخاست خالی بشم تو تمام مدت که گریه میکردم موهامو نوازش میداد و اروم نفس میکشید وقتی احساس کردم خالی شدم ازش جدا شدم و سرمو انداختم پایین دستمال برداشت و صورتمو خشک کرد و بهم نگاه کرد و گفت خب شروع کن برام

اروم حرف میزد پر از آرامش میلاد صورت گندمی داشت همیشه یه ته ریش داشت و موهاش ساده بود همیشه تیره میپوشید و اروم بود و عطر سرد میزد ...

اب دهنمو قورت دادم و با بغض شروع کردم به تعریف کردن از همون باغ تا مهمونی و اون روز همه رو گفتم و اخرش اضافه کردم منم دلم میخاست بالاخره یه عشق تو زندگیم تجربه کنم خسته شدم از تنهایی ولی اون یه عوضی بود احساس میکنم مثل دستمال کاغذی بودم که رومو کم کرده و پرتم کرده اون طرف

ازش متنفرم برا همینم گوشیم خاموشه میلاد ابرشو انداخت بالا و گفت پس خانم کوچولو هم کنجکاو شده هم نادووون

منم اخم کردم لپمو کشید و خندید و گفت فردا میریم برات خط میخرم به بقیه هم بگو سوخته باشه؟؟

باشه

-ترانه عزیزم جامعه ی ما پر از گرگ شده تو هم ظریفی خوشکلی حساسی احساساتی هستی و نیاز داری که یکی باشه کنارت کاملا میفهمم ولی عزیزم این دوستی ها اخرش چیزی عایدت نمیشه جز روح داغون شکست و انواع و اقسام مریضی که روح و روان افراد رو تحت تاثیر قرار میده همین که گوشیت خاموش کردی بهترین کار بود بهت افرین میگم گل من . از این به بعد هروقت احساس کردی تنهایی مثل قدیما بیا مطب با من حرف بزن یادته برا کنکورت توی طول دانشگاهت چقد میومدی پیشم مراقبت بودم هواتو داشتم نمیخام برات اتفاقی بیوفته حالا قول بده سنگین باشی مثل همیشه شیطونی نکنی خندیدم و اروم گفتم باشه این بار محکم تر لپمو کشید که محکم زدم تو بازوش که دادش رفت هوا رفتیم پایین و نشستیم میلاد یه راست رفت بغل اقااجون منم بغل مامانجون خووودم از قدیم بابابزرگ(باباجون) با میلاد خوب بود جونش بود و اون . منم با مامانجون . مشغول حرف بودیم که سنگینی نگاهی رو خودم حس کردم که سر بلند کردم دیدم میلاده ظاهرا با اقاجون حرف میزنه ولی منو نگاه میکنه یهو چشم ابرو اومدم چته مگه هیولا دیدی زوری نخندید و روش کرد اون طرف رویای گور به گوری هم اومد پایین و افتخار داد کلی باهم خندیدم و سربه سر هم گذاشتیم تا شام, عمو بیژن تعارف کرد بریم سر میز نشستیم سر میز رفتم کنار رویا و میلاد نشستم برام غذا کشید که لبخند دندون نما زدم و تشکر کردم بعد از خوردن اون سبزی پلو با ماهی رفتیم تو حال و بعد از یه ساعت بزرگترا رضایت به رفتن دادن با همه خدافظی کردم و رفتم به میلاد دست دادم و در گوشم گفت حتما برم مطب و کار خطایی نکنم باشه ای گفتمو رفتیم تو ماشین و پیش به سوی خونه خیلی اروم تر بودم اون شب راحت خوابیدم و دیگه ناراحت و دپرس نبودم حس این که دیگه یه نفر دیگم میدونه و من تنها نیستم بهم ارامش میداد یکی که همیشه مراقبم بود و نگرانم و دورا دور هوام رو داشت میلاد پسرخاله ی خوبممممممممممممم خیلی دوست دارم خندیدمو و چشمامو گذاشتم روهم و با ارامش خوابیدم صبح زود بیدار شدم و با بابا رفتم ورزش صبگاهی تو حیاط و کلی خندیدم صبحونمو خوردم و رفتم باشگاه حسابی ورزش کردم بیشتر از هرروز و کلی عرق کردم اومدم بیرون و رفتم تاکسی گرفتمو زود رسیدم مطب خوشبختانه خیلی به ترافیک نخوردم رفتم بالا اقا رامین منشی میلاد داشت وقت میداد یکی بره تو منو دید و به احترامم بلند شد منم سلام کردمو و احوال پرسی پرسیدم

اقا رامین میلاد کی سرش خلوت میشه رامین خندید و گفت اخرین مریض بود نشستم رو صندلی یه ربع بعد مریض رفت و من رفتم...

رمان عاشقانهرمان جذابرمانرمان ترانهرمان خواندنی
کارشناس ارشد IT، عکاس، طراح و پشتیبان وب سایت، گرافیک سایت
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید