سمانه بردبار
سمانه بردبار
خواندن ۲۸ دقیقه·۵ سال پیش

رمان ترانه


رمان جدیدم به اسم ترانه بخش چهارم:
- به چی؟؟/

- به این که میتونم بهت اعتماد کنم؟؟؟

- چطور

- خوب من به شرطی میبخشمت و قبول میکنم که اجازه بدی برم اتریش و اونجا ادامه درسمو بخونم چشماش گرد شد

با استفهام پرسید

-چرا

-چون قول دادم

- یکم فکر کرد و گفت باشه

خوشحال لبخند زدم

موهامو از کنار صورتم زد پشت گوشم و صورتشو بهم نزدیک کرد چشمای قهوه ای گرمش باز و بسته میشدن

درست روبه روی صورتم قرار گرفت تک تک اجزای صورتمو دید زد

و لبهامو بوسید برای اولین بار مقاومت نکردم و اجازه دادم ببوستم

بعد 2 دقیقه جدا شد دستمال برداشتم و صورت و لب رژلبیش رو تمیز کردم جلو ایینم وایسادم وباز رژ زدم از پشت سرم بغلم کرد و اروم در گوشم گفت خیلی خوشکلی

ابرومو دادم بالا از اتاق اومدیم بیرون و میلاد رضایتمون رو اعلام کرد همه دست زدن و اظهار خوشحالی کردن مامان بزرگ و بابابزرگ بوسیدنمون و تاریخ عقد رو شنبه هفته بعد 4بهمن تعیین کردن روز تولدم خندیدم و همون شب بابابزرگ برامون یه صیغه محرمیت خوند و قرار شد بریم دنبال کارای عقد و عروسی نمیدونم خوشحالم یا ناراحت اما دارم عروسی میکنم یه زمانی از شیما میپرسیدم دوران عقد و عروسی چجوریه و اون همیشه اب دهنمو راه مینداخت با تعریفاش اون شب میلاد نمیتونست ازم دل بکنه اخر همه ازم خدافظی کرد و رفت

الان تو اتاقم و رو تختم دراز شدم و دارم به تک تک لحظات امشب فکر میکنم دستمو جلو صورتم گرفتم . به حلقه نامزدیم خیره شدم حلقه ی ساده تک نگین رو انگشت دست چپم

غلط زدم به پهلو خوابیدم

و اجازه دادم خواب به چشمام بیاد و منو با خودش ببره ...

یک هفته گذشت یک هفته ای که سراسرش خرید عقد و بیرون و مزه کردن شرایط بود احساس تنفرم به حداقل رسیده بود و اروم تر بودم اما هنوزم نمیتونستم خیلی نزدیکش بمونم مدادم با خودم در حاله جنگ بودم جنگی که تهش معلوم نبود کی میبره عشق یا نفرت؟؟؟

با صدای میلاد به خودم اومدم امروز اخرین روز خرید بود و حلقه میخاستیم خاله و مامان بیرون وایسادن تا خودمون انتخاب کنیم نگام به ویترینای حلقه ها افتاد یکی از یکی پر رنگ و لعاب ترو خوشکل تر . مثل بچه ها ذوق کردم و چشمم به یه حلقه شیک ساده افتاد از فروشنده خواستم برام بیارتش وقتی دستم کردم برق رضایت تو چشمم افتاد...

دستمو بالا گرفتم به سمت مامان و خاله و میلاد و پرسیدم چطوره ؟؟؟

همه تایید کردن زیباست و خوشکله

خندیدم و گفتم میدونید که سلیقه من حرف نداره مامان گونمو بوسید و گفت درش هیچ شکی نیست حلقه هامونو با میلاد پوشیدیم و دستامون کنارهم گرفتیم سینا عکس گرفت که داد ما در اومد و همون موقع رفت تو پیج اینستاش و زیرش نوشت دو زوج عاشق و دست های طلاییشان

خندیدیم و حلقه هارو خریدیم و رفتیم بیرون

بارون گرفته بود تو پیاده رو جمعیت زیر بارون و ما...

سوار ماشین شدیم مامان اینا رو پیاده کردیم و با میلاد و سینا تصمیم گرفتیم بریم بام شیراز رومو کردم به سینا و گفتم شماره دریا رو بده

پرسید چرا؟؟؟

گفتم میخام زنگ بزنم باهامون بیاد بام

اون که قهره

- تو بده حالا

- اوکی بزن

- 09173......

- مرسی

گونمو محکم بوسید که داد میلاد در اومد و باز ریختن رو سرهم

بعد چندتا بوق صدای دریا تو گوشی پیچید

- الو

- سلام دریاجان منم ترانه

- سلام ترانه خانم خوبین

- ممنون عزیزم خودت چطوری

- به لطف شما خوبم

- قربونت عزیزم منو بچه ها میخوایم بریم بام خواستم تو هم بیای

- با کیا میرین؟؟

- من و شوهرم و سینا

- عههه بسلامتی ازدواج کردین؟؟؟

- به زودی عزیزم بیا تا برات بگم

- چشم کجا

- میایم در خونه دنبالت تا یه نیم ساعت دیگه

- باشه مرسی ترانه جون خیلی لطف کردی

- کاری نکردم عزیزم تا یه نیم ساعت دیگه میبینمت فعلا خدافظ

- خدافظ

قطع کردم که سینا و میلاد زدن زیر خنده اونم چه خنده ای

سینا بین قهقه گفت اوه شوهرممممممممممممممممممم

عامو کو تا شوهرت بشه

میلاد زد پس کلش و توپید باز تو دخالت کردی برادر زن

- نه بخدا به جونه امام به مولا مو بی گناهم

- افرین برادر زن

- چاکریممممممممممم دومادددددددددد

خوب بستونه دیگه بریم دریا منتظره

راه افتادیم و پخشو روشن کردم

و صدای خوش صدا

پاشایی پیچید

این یه حس جدیده یکی دوباره از راه رسیده

مثه اون چشمم ندیده انگاری اونا خدا واسه من آفریده

یکی که صاف و ساده اروم قدم زد تو امتداده شب تنهایی جاده

دست خودم نیست قلبم میلرزه بی اراده

می لرزه دل دیونه اسمش عشقه

کسی نمیدونه اسمش عشقه

همیشه میمونه اسمش عشقه

اگه من اونو دوس دارم اسمش عشقه

تنهاش نمیذارم اسمش عشقه

میاد کنارم اخه اسمش عشقه...

در خونه دریا اینا بودیم بازم اون چهره محجبه و چادر سیاه و برف صورتش و اون صورت غمگین پیاده شدم جلوتر رفتم و بغلش کردم و صورتشو بوسیدم و در گوشش گفتم نگران چیزی نباش

اروم تر شد و دنبالم اومد سینا جلو نشست و منو دریا عقب خیلیم ناراضی بود که چرا فرستادمش جلو بشینه با میلاد سلام تعارف کرد و با سینا سلام خالی

با شوخی و خنده های من و میلاد جو اروم تر شده بود رفتیم

یه جایی به اسم الاچیق

و همه کفشمونو در اوردیم و نشستیم تو اون اتاقک سفارش کیک و چایی دادم و نگاهم به چهره ی این دوتا عاشق دل شکسته افتاد هردو سرشون پایین بود و چیزی نمیگفتند

به میلاد نگاه کردم واشاره کردم میبینیشون

لبخند زد و ابروشو داد بالا

خندیدم

و رو کردم به دریا

دریاجون شماره خونتون و مادرت رو لطف کن بهم بده هفته دیگه ایشالا بعد عقدم خدمتون میرسیم و رسمی حرف میزنیم هیچ جای نگرانی نیست سینا به تو راست گفته اون واقعا تورو برای زندگیش میخاد نه خوش گذرونی الانم که اینجام میخام بهت اطمینان بدم خطری تو کمینت از جانب سینا نیست دیگه نگران نباش تا هفته دیگه رسما عروس مامان نیکی هستی سینا اشکش چکید و گفت تو وجودت خیلی مهربونه... مهربون مثل عبادت

...دریا ادامه داد... واسه من از تو دورم ..که به رویات کردم عادت نفسی که بند جوونه ...جون تازه واسه بودن ...مثل باور یه اهنگ ...یه ترانه برا خوندن

و میلاد ادامه داد تو وجودت مهربونه

با اجازه گفتم الان برمیگردم رفتم بیرون

کفشمو پوشیدم و رفتم از اون بالا به شهر خیره شدم

و قطره اشکم چکید چشمه ی احساساتم فوران کرد داداشم داماد میشه و من عروس

کاش همیشه بچه بودیم و بزرگ نمیشدیم

چه زود لحظه ها میگذرند و ما قد میکشیم و میشه 24 -25 سالمون و نهایتا 30-40 و 50 سالگی خواب ابدی

میلاد دستشو رو شونم گذاشت

عمر و سن و مهم نیست مهم زندگی با عشقه زندگی با دوست داشتنه زندگی شریک شدن غم ها و شادی هاست زندگی یکی شدن قلب هاست زندگی شور و هیجان و دل بستگی هاست زندگی اشتباه داره خطا داره ولی بخشش و گذشتم داره ناراحتی و غم داره ولی کنارش شادی و خوشی هم هست

مهم اینه که بلد باشی چطوری خودتو با این شرایط وفق بدی و زندگی کنی

نفس عمیقی کشید و ادامه داد

وقتی یک ترانه داری برای زندگی کردن

پس بنواز و بخوان

برای ادامه ی زندگیت

برگشتم و دستمو رو دستش گذاشتم...

و ادامه دادم

این شهر به این بزرگی ادم به این زیادی....

ببار ای ابر مه اندود من ؛ مستانه ام کن

بسوزم نی چرا از بی غبار دیوانه ام کن

چون ببار بر روانم شو روان ای دولت شعر

بگن طناز من

امراز من جانانه ام کن...

با میلاد یک صدا خوندیم

مستانه ام کننننننننن

مستانه اممممممم کن.....

میلاد صدام زد ترانه

-جان

- میخام یه رازی بهت بگم

- چه رازی

- یه راز بزرگ

- سخته گفتنش

- عه بگو دیگه

- خیلی دوستت دارم

- چقد مثلا

- اندازه تمام واژها کلمات جمله ها و عبارت های تمام ترانه های دنیا

- تو دیونه ای

- دیونه ام اونم دیوانه ی تو

زدم رو شونش و برگشتیم پیش دو زوج عاشق

بعد یکم خوش و بش برگشتیم

و پیش به سوی شنبه ای که عقد من بود

صبح زود بیدار شدم رفتم حمام یه حموم دلچسب که مزه داد بهم یه صبحونه ی خوشمزه و رفتن به ارایشگاه خسته کننده نبود اما تمام مدت مثل بچه ای که منتظره ببینه بالاخره چه شکلی میشه این ذوق تو وجودم بود مامان و خاله مرتب کل میزدند و قربون صدقم میرفتند ارایش صورت دخترانم و فاصله گرفتنم از دخترانه بودنم و تبدیل شدنم به یک خانم

واژها در وصف لحظات گم میشوند...

تو میمانی و یک کلمه که درونش کلمات گم میشوند

واژه ایست پیچیده

سخت نیست

کمی فکر می خواهد

آن چیست که در وصفش واژه ای نیست

ان کلمه

زن است

زن

یک زن و دنیای خودش

دنیایی با شوهرش

بعد چندساعت سرمو بالا کردم و به خودم تو ایینه نگاه کردم

موهای شنیون شده و فر شده به روی گردنم و گل سر زیبایی که لابه لای تاج عروسم لابه لای موهام خودشو جا داده بود

موهای خوش رنگ و زیبای من

به زیبایی نسیم بوزید

خط چشمی که چشمام رو درشت تر کرده بود سایه ای پشت چشمم که به زیبایی نقش بسته بود رژ قرمز زیبایی که زیبایی لب های منو دو چندان میکرد

گردنبند ظریف تو گردنم که یه ستاره بود که توش نوشته بود ترانه

لباس عروس ظریفم که اندامم رو قاب گرفته بود

استر و تور از بالای سینه تا کمر و بعد پوف و و ادامه دادنش تا زمین مثل یک پرنسس

لباسمو بالا دادم تا کفش یک پرنسسس رو ببینم

صندلی شیشه ای که پای سفید و ناخون های لاک زده ی قرمز توش جا گرفته رو پاشنه پا چرخیدم و دوباره سرجام ایستادم دستامو بالا گرفتم و بهش خریده شدم بازم سفید و لاک قرمز

چه نقاشی قشنگی شده بودم

به دست خالقم

ممنونم بابت همه چیز

امروز این روز بزرگ تو زندگیم آرزو میکنم همیشه ی همیشه خوشبخت زندگی کنم و به هرچیزی که میخوام برسم

چشمامو بستم و دستمو رو قلبم گذاشتم اروم بودم اروم تر از این نبود در اتاق باز شد و قامت یک داماد نمایان شد

به عقب برگشتم

مردی دیدم با کت شلوار مشکی و پیرهن سفید و پاپیون مشکی

موهایی خوش حالت و خوش فرم حالت داده شده ریش های زده شده و تنها یه ته ریش کوچولو

کفش هایی مردونه و هم چنان مشکی

به سمتم قدم برداشت..

به ارومی

به لطافت قدم زدن روی برگ هایی پاییزی

زمزمه کردم

قشنگه ردپای عشق

قشنگ این حرف

......

به سمتم اومد روبه روم ایستاد خیره شده بهم و منم خیره به او...

دسته گل رزهای ابی و سفید رو از پشتش بیرون اورد تعظیم کرد

و گل رو روبه روم گرفت

و گفت:

فقط تو فکر این عشقم تو فکر بودن باهم بودن

محاله پیش من باشی برم سرگرم کاری شم

گل رو گرفتم و چرخیدم و جلو ایینه وایسادم و ادامه دادم

میدونم که یه وقتایی دلت میگیره از کارم

روزایی که حواسم نیست بگم خیلی دوستت دارم

تو هم مثل منی انگار از این دلتنگی ها داری

تو هم از بس منو میخوای یه جورایی خودآزاری

از پشت سرم بغلم کرد و کنار گوشم زمزمه کرد

خیلی خوشکل شدی

خندیدم پیشونیمو بوسید و دست همو گرفتیم و از پله ها رفتیم پایین جمعیت جلو ارایشگاه فقط نزدیکا بودند و خاله و مامان گریشون گرفت عموبیژن و بابا بغلمون کردند و پیشونیمونو بوسیدن سینا و دریا هم بودن دریا رو بغل کردم و بوسیدم سینا بغلم کرد و گریش گرفت و بعدم میلاد بغلش کرد سینا همون جا یه دور رقص برامون زد و تقدیم کرد به تک خواهرش

میلاد دستمو فشرد و به سمت ماشین عروس رفتیم رویا و سینا پشت سرمون با رقص اومدند و گل ریختن رو سرمون میلاد در ماشینو برام باز کرد و کمکم کرد بشینم در رو بست و نشست

راه افتادیم پخش روشن شد

با علامتای فیلم بردار بلند شدم و گلمو تکون دادم میلاد مدادم شور میزد نیوفتم و من میخندیدم

گلمو با طنازی تکون میدادم ومیرقصیدم نشستم و با میلاد دستمونو گرفتیم بردیم تو هوا و تکون میدادیم و میخندیدم

دوستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت دارممممممممممممممممممممم

دوتایی جیغ

دوستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت دارمممممممممممممممممممممم

من توی زندگیتم ولی دوستت دارم منه بیچاره

دوستت دارم منه بیچاره

مگه دلم تو دنیا دیگه کسیو جز تو داره

کجای زندگیتم یه رهگذر تو خوابت

دوستت دارم

.................

حالا دستات تو دستام نگاتم تو نگام این چه حسیه چه حالیه من چرا رو هوام.......

.......................

گل رو ماشین هم ست بود با دسته گل من

کلیم به میلاد غر زدم چرا ماشین خودشو ماشین عروس کرده

اونم همش شونش مینداخت بالا و میگفت دخالت نکن

..................

رفتیم سمت باغ و پیاده شدیم با عکاس و فیلم بردار رفتیم داخل

همش دامن لباسو میگرفتم بالا که خاکی نشه ولی باز میشد فایده نداشت

رفتیم و کلی هم عکس تو اون باغ گرفتیم انفدر که دیگه بدنم خشک شده بود اجزای صورتم خشک شد ای بابا واییییی

این عکاسه هم عجب سیریشی بودا مگه دست بر میداشت یکی این مدل یکی اون مدل .دیگه داشتم جوش میودرم دلم میخاس موهاشو بکنم رفتم یکم اب خوردم

و خستگی در کردم میلاد هم اومد

- خستت شد

- خیلی

- خسته نباشی پس

- کوفت... زدم تو بازوش

- میلاد دستمو گرفت گفت هی میگم دوستت دارم میخام اینو باور بکنی و شروع کرد رقصیدن

رفت وسط پل وایساد و شروع کرد رقصیدن مردونه میرقصید گوشیمو در اوردم شروع کردم به فیلم گرفتن

من میگم با تو زندگی خوبه

نباشی زندگیم اشوبه

من میگم با تو عاشقی خوبه

دله من جز تو واسه کسی نمیکوبه

من میگم عاشقتم میخام اینو باور بکنی

هی میگم دوستت دارم میخام اینو باور بکنی

سینا هم پیداش شد و حالا شدن دوتا وبزن برقص نمیگن بیوفتن تو اب ....

چه کیفی میکردن هم

سینا باباکرم میومد برا میلاد میلاد هم با عشوه جوابش میداد من و عکاس و فیلم بردارم مرده بودیم از خنده

یه ساعت بعد راه افتادیم به سمت تالار

و یه ساعت دیگم تو راه

خسته شده بودم اما شوق و ذوقی که داشتم به تموم خستگیام غلبه میکرد

میلاد دستمو گرفت و محکم فشرد و دنده عوض کرد

نگاش کردم و ابرومو دادم بالا

اونم بیشتر داد بالا

خندیدم و دیونه ای حوالش کردم

من عاشق توام نترس من عاشقه توام هنوز

من عاشقه توام ببین

یه لحظه چشماتو ببند یه لحظه دستامو بگیر

یه لحظه پیشه من بشین...

رسیدیم در تالار و و بوقی که زدیم فک کنم همه ملت فهمیدن ما اومدیم

رفتیم داخل و پیش به سوی جایگاه

قبل فرش قرمز وایسادیم و و میلاد پیاده شد در سمتمو باز کرد دستمو گرفت و پیاده شدیم باهم به جمعیت لبخند زدیم و دست تو دست هم از روی فرش قرمز رد شدیم و به زیبایی تمام لحظات خندیدیم تمام اون هیاهو تمام اون ادما فشفشه و گل هایی که رو سرمون ریخته میشد

اخر فرش میلاد دستمو بالا گرفت و یه چرخ زدم همه دست زدن وارد تالار شدیم و رفتیم داخل

همه و همه بودن از همه قشنگ تر وجود نازنین ادیان و مهین و عمو بود

دریا و رویا که میرقصیدند و استقبال میکردند محمد و وحید عمو بیژن و خله نیلو دایی مهداد نازنین و سینا که مدادم میومد وسط دخترا و چشم قره ی دریا

شیما و اوین و شوهراشون و بقیه دوستا و اشناها

بابا اومد جلو یه دسته پول ریخت رو سرمون و جوونا و بچه ها جمع شدن که جمع کنن منم یکی برداشتم و گفتم یوهوووووو منم دارم همه خندیدن با میلاد به همه سلام احوال پرسی کردیم و رفتیم تو جایگاه عاقد اومد و همه نشستن

تور رو سرمون قرار گرفت و رویا شروع کرد به سابیدن و عاقد هم در حاله خوندن

و منو میلاد در حاله خوندن و امضا کردن

بالاخره لحظه ی اصلی رسید

لحظه ای که عاقد صدا زد

دوشیزه محترمه سرکار خانم ترانه رادمهر فرزند سپهر

ایا وکیلم شما را به عقد دائم اقای میلاد آریان فر فرزند بیژن در بیاورم با مهریه معلوم عروس خانم وکیلم؟؟؟

سرمو پایین انداختم یکم تامل کردم

و با اطمینان تو چشمای مامان بابا نگاه کردم و با پلک بهم رضایت دادن

اروم و باوقار گفتم: با اجازه پدر مادرم و بقیه ی بزرگترا و داداش عزیزم بله

و صدای کل و دست هیاهو و بوسیدن و تبریک گفتن...

بابا اول از همه بغلم کرد و اشکاشو پاک کرد و تبریک گفت و از میلاد قول گرفت همیشه مراقبم باشه...

مامان بغلم کرد و سفارش های مادرانه

سینا و های های گریه های مردونش تو بغلم و اروم کردنش

دریا و رویا و خنده هاشون تبریک هاشون

مهین جون و اشک هاش

ادیان عزیزم

عمو سامان و نصیحت هاش

خاله نیلو یا مادرشوهر

عموبیژن

محمد و وحید

دایی و زن دایی

و دوستام و بقیه و اخر همه

میلاد

چه آرامشی تو رفتارته دلم تا ابد گرفتارته

گرفتارته..............

عشق یعنی وقتی که دستتو می گیرم

مطمن باشم که از خوشی میمیرم

عشق یعنی وقتی که بی قرارت میشم

مطمن باشم که تو میمونی پیشم

............

وقت رقص عروس داماد که رسید با میلاد رفتیم وسط چراغا خاموش شدن نورافکن ها و پرتوهای پراکنده و برف شادی و اسفند همه و همه ...

میلاد دستمو گرفت و دست چپشو پشت کمرم گذاشت شروع کردیم به رقصیدن

هرچی تو دنیاس ماله ما دوتاس

دله مادوتا عاشق دریاس

........

میلاد لپمو بوسید و بعد پیشونیم و اجازه داد چرخ بزنم و برگردم بغلش

تو چشمام زل زد

و اروم و به نرمی باهام میرقصید و تکونم میداد میخکوب بودم میخکوب این وقار

اسم تو عشقه...

دنیام بهشته...

واسه ما دوتا جدایی زشته ...

هم کسم تو...

هم نفسم تو

من روی ابرام

بی تو چ تنهام

با تو توی رویام

همه ی روزام

هرچی تو دنیاس

ماله ما دوتاس

دله مادوتا عاشق دریاس

دله ماااااااااااااااااااااا دوتا عاشق دریاس

اسم تو عشقه...

دستامو با ناز بالا بردم و تکون دادم و لبخند عمیقی زدم تو چشماش نگاه میکردم و با طنازی تکون میخوردم

همراه با اهنگ خوندم

هم نفسم شو همه کسم شو دنیا رو میخام همراه با تو

منو نگاه کن عشقو صدا کن

دستشو به موهام نزدیک کرد و می رقصیدیم همه دورمون جمع شدن و شروع کردن رقصیدن دخترا دورم حلقه زدن و شروع کردن به کل زدن و رقصیدن ...

سینا قل خورد اومد وسط و دستامو گرفت و شروع کردیم رقصیدن بهش لبخند زدم اخرای رقص پیشونیشو بوسیدم و در گوشش گفتم ایشالا قسمت خودت خندید

رفت با دریا برقصه

مهین کنارم قرار گرفت و شروع کردیم به بابا کرم رفتن یادم افتاد به خریدمون که چقد تو ماشین بابا کرم رفتم

رویا هم خودشو جا کرد و شروع کرد رقصیدن یکم که خسته شدم کنار وایسادم و بقیه نگاه کردم

تازه متوجه رویا شدم

رویا موهاشو فر کرده بود و لباس قرمز دکلته پوشیده بود و ارایش ساده و شیکی داشت خیلی خوب میرقصید و نگاه خیره ی

شایان پسرعموی میلاد شدیدا روش بود اخرم رفت سراغش و شروع کرد به رقصیدن ابرومو دادم بالا و گفتم به زودی رویام آره...

دریا موهاشو جمع کرده بود بالا سرش و لباس ابی تیره تنش بود لباسش پوشیده بود و جوراب شلواری مشکی و سینا که بغلش کرده بود و میرقصیدن...

خوب داداشیمم کت اسپرت مشکی و پیرهن ابی تیره و شلوارکتون ابی تیرش پاش بود و حسابی خوش میگذزوند

رومو برگردوندم و بقیه رو دیدم مامان و خاله و نازنین یه گوشه میرقصیدند و خوش و بش میکردن

محمد و وحید هم بابا کرم میومدن تو دل هم و غش غش میخندیدن اینا کی بزرگ میشن اخه

ادیان هم بازی پیدا کرده بود و میرقصید براش دست تکون دادم بهم لبخند زد

شیما و اوین و نگار حلقه زده بودند و میرقصیدند و تیپ های خوشکل و دوست داشتنی

میلاد اومد تو و همه ی دخترا و فامیلاش دورش رو گرفتند و حلقه زدن دورش منم شروع کردم براش دست زدن نگای منو کرد و اجازه گرفت پلک زدم و لبخند زدم...

از سن پایین اومدم و رفتم با همه حال احوال کردم و نشستم رو صندلی همه اومدن باهام عکس بگیرن ...

پاهام واقعا درد گرفته بود تو این صندلا

میلاد اومد کنارم در گوشم گفت پات درد گرفته

گفتم اره گفت ماساژش میدم

قرمز شدمممممممممم

خندید و بلندم کرد و بغلم کرد

و باهم رفتیم و به عنوان یادگاری به همه یه گل و نوقل دادیم

ساعت 2 بود کم کم همه عزم رفتن کردیم...

تو محوطه ایستادم و مشغول خدافظی شدیم میلاد کنارم ایستاد و دستشو دور کمرم انداخت و مراقبم بودعجب مراقبتی هم

باز هم لحظه خدافظی با همه

سینا میخاست دریا رو ببره و هول هولکی باهام خدافظی کرد مامان بابا هم بغل کردم و به سفارشای مامان چشم گفتم بماند هم که چقد سرخ و سفید شدم نیلو جون و عمو بیژنم بوسیدنمون و بازم سفارش و گریه ...سوار ماشین شدیم و پیش به سوی خونه

بالاخره این شب هم تموم شد شبی که خیلی از دخترا آرزوش دارن برای من تموم شد و الان دارم میرم خونم ... خونه ای که با رویا چیدمش اونم طی یه هفته . میلاد ریموت زد رفتیم تو پارکینگ پارک کردیم در رو باز کردم و پیاده شدم پاهام خیلی درد میکرد میلاد دستمو گرفت و رفتیم سمت اسانسور و پیش به سوی خونمون

شونه به شونه رفتیم در رو باز کرد کفشامو در اوردم و خسته رو مبل نشستم

اروم گیره های موهامو باز کردم با این که ساده درستم کرده بود اما بازم باز کردن موهام سخت بود رفتم سمت اتاق جلو ایینه وایسادم و موهامو کاملا باز کردم میلاد اومد پشت سرم و زیپ لباسمو کشید نفس راحتی کشیدم و خواستم درش بیارم که نگام به میلاد افتاد اونم ابروشو داد بالا و چشمک زد . بیخیال شدم لباسمو در اوردم و دویدم تو حموم

در حمومو قفل کردم و خندیدم میلاد پشت در داد زد من که نخوردمت که فرار میکنی ترسو برات دارم

منم داد زدم پرویی نکن حولم و بیار برام رفتم زیر دوش و خودمو شستم یه دوش اب گرم حالمو جا اورد خودمو خشک کردم و با حولم رفتم تو تخت میلاد تا فهمید اومدم منو کشید تو بغلش سرمو رو سینش گذاشت و در گوشم گفت امروز تولدته و تولدی که همراه با سالگرد ازدواجمونه و یکی شدنمون خیلی دوستت دارم فرشته کوچولو همیشه عاشقتم لبخند زدم و گونشو بوسیدم

و یکی شدنمون و تبریک زنانگی...

نمیدونم کی خوابم برد ...

با احساس این که یه نفر موهامو نوازش میکنه چشمامو باز کردم دیدم رو بالشتمم و میلاد داره موهامو نوازش میکنه غلط زدم و گفتم نکن خوابم میاد

بیشتر بغلم کرد و در گوشم گفت فسقلی خوابالوتم قشنگه

ریز خندیدم و بیشتر رفتم زیر پتو ...

میلاد بلند شد و به سمت حموم رفت ...

به خودم اومدم احساس درد میکردم فک کنم تکون خوردن برام سخت بود صدای ویبره ی گوشیم در اومد درش اوردم و جواب دادم صدای اروم رویا پیچید

خوش گذشت عروس خانم

- بی حیا سلامت کو

- سلام علیکم تازه عروس

- قربونه شوما

- پسر عمه کوشش؟

- رفته حموم

- اوه اوه چه تمیز

- رویاااااااااااااااااااااااااااااااااا

- ها چته وای ترانه پام داره از جا در میاد بس که دیشب برات رقصیدم توهم باید تلافی کنیا

- رو چشمم راسی خانمی دیشب شایان خوب میخاستت ها

- اوووووه شماره هم داد

- وای چه شووووووووووووووووود

- بلهههه درد که نداری؟

- چرا یکم

- میخای بیام؟

- نه دیونه خوب میشم اونم جلوی میلاد

- باشه گلم

- فدات شم کاری نداری فعلا؟

- نه عزیزم کاری داشتی بزنگ قربونت بای

- فدات بای بای

میلاد با تیپ ورزشی اومد تو و پرسید کی بود؟

رویا

- اوه دختر دایی نازنین

- اره

-ترانه خوبی همسرم؟

-نه میخام بیشتر بخوابم

میلاد اروم نشست رو صندلی پاش رو پاش انداخت و دستشو زد زیر چونش لب زد...

ترانه

ترانه من

عاشق چشمات شدم

راستش یه چندسالیه

خندیدم به خودش و ژستش و بالشو پرت کردم طرفش روهوا گرفتش و حمله کرد به تخت و بوسه و نوازش

....

یک سال بعد ...

همون طور که از خونه ی دریا اینا میومدیم بیرون میلاد زنگ زد گوشیو جواب دادم الو میلاد- سلام خانمم- سلام خوبی کجایی- خوبم گلم مطبم میخای بیام دنبالت –اره میرم خونه مامان اینا بیا اونجا- باشه همه چیز روبه راه شد برای شیرینی خوردن

-بلهههههه-مبارکه –سلامت باشی شوهر زود بیایا فعلا خدافظ- قربانت خدافظ

سینا خندون اومد تو کوچه و بابا و مامانم و خانواده دریام پشت سرش وای مگه مامان از مامان دریا دل میکند ولی عجب زن مهربونی بود کلا خیلی گرم و مهربون بودن با مذهبی بودنشون

سوار ماشین شدیم و راه افتادیم...

مامان- سپهر ماشالله خانواده خوبین

بابا- خداکنه حالا صلای هم برن

سینا- معلومه که میریم

من- مهم دریاس که خیلی نازنینه

سینا-قربون تو خواهر

-فدای اقا داماد

مامان-وای اصلا باورم نمیشه دوتاتون رفتین منو بابات تنها شدیم

- مامان جان من که یک ساله رفتم سینا هم که نامزدی بود همش با دریا بود

- شب که میومد خونه مادر

- حالا دیگه باید بپذیرید بهتون سر میزنیم همش مادری

اشکاشو پاک کرد و نگای بابا کرد بابا هم با یه لبخند مهربون جوابش داد سینا کف زد و گفت مادر و پدر عاشق رو عشقه لبخند زدم و قطره اشکمو پاک کردم

اینا واقعیه رویا نیست...

طی چشم بهم زدن عروسی سینا رسید باورش سخت بود ولی با وجود این همه صبح با دریا رفتم ارایشگاه

تمام مدتی که ارایشگر مشغول بود ذهنم درگیر بود کارش که تموم شد به خودم اومدم

موهام بلوند زیتونی شده بود ابروهام رو به بالا ارایشی دقیق و ظریف و لباسم لباسی هم رنگ چشمم هم چنان ابی

مثل فرشته ها دنباله دار و پوف دار کفشمو پوشیدم و اومدم سراغ دریا اونم تموم بود فکر کنم …در رو باز کردم دیدم سینا بغلش کرده دوتشون تا منو دیدن کنار کشیدند خندم گرفت سینا پرو بود ولی دریا خجالتی ...

- با اجازه ولی من خواهردامادم اجازس بیام

- سینا :بچه پرو عشق بازیمون خراب کرد

- دریا : نه عزیزم تو تاج سرمایی

دریا رو بغل کردم بوسیدم و پشت سرش سینا هم بوسیدم تبریک

گفتم و اومدم بیرون میلاد تکیه به ماشین داده بود و داشت با گوشیش حرف میزد اومدم سمتش منو دید تماس رو قطع کرد و اومد سمتم سرمو که پایین بود بالا گرفت تو صورتم دقیق شد و گفت: نه خوب بوده کارش به به خوردنی بود خوردنی تر شد

مشتی حواله ی بازوش کردم و گفتم میلااااااااااااااااد

- جانم

- بریم زشته

دستمو گرفت در رو برام باز کرد نشستم و در رو بست

سوار شد و راه افتاد

- میلاد من بغض دارم

- چرا عزیزم

- چون سینا داره مرد میشه

- اون مدت هاست مرد شده

- ولی امشب یه چیز دیگست

- درسته ولی باید بپذیری دیگه

نگام کرد انگار فهمید چی میخوام پیچید یه کوچه تاریک و کشیدم تو بغلش و ارامش عمیقی بهم داد اروم شدم دستاشو گرفتم تو تمام مدت تو راه مرتب باهام حرف میزد و ارومم میکرد بعد از رسیدنمون اصلا دلم نمیخاس تنها برم تو زنا کاش قاطی بود ولی افسوس بخاطر دریا اینا نمیشد ازش خدافظی کردم و رفتم تو تالار

خیلی هارو نمیشناختم ولی فامیل خودمون چرا

رویا اومد سمتم و بغلم کرد در گوشم گفت منم همونی که تو میخای میخاممممممممممم

اجی جووووونم

خندم گرفت – لوس از کجا فهمیدی

- ضایع بود

- از چی

- از صورتت و بغضت

- عهههه؟؟؟

- اره فقط برو دستشویی ارایشت تمدید کن

- چیییییییییییییییییییییییی

- بلهههه پسرعمه گل کاشته

- وایییییییییییییی میلاد

باهم رفتیم تو دستشویی ارایشم و تمدید کردم و لباسمو پوشیدم باهم رفتیم رقصدیدم

و منتظر عروس داماد درسته شوخ بودم اما خیلی با خانواده دریا ایا جور نبودم چون همه پوشیده بودن فقط من و رویا و نازنین جون و مهین لباسمون مجلسی بود اونا فک کنم فقط چادر کم داشتن طفلی داداشم خبر دادن عروس و داماد رسیدن سریع پالتومو پوشیدم و رفتم دم در شالمم سرم کردم وای الهی قربونش برم ببین چی شده اشکم چکید گریم گرفت سینا کت شلوار مشکی و پاپیون سفید و دست تو دست دریا به سمتمون میومدن

خیلی دوست دارم باور نداری……….

اشکم میچکید و گریه میکردم حس کردم یکی دستشو رو شونم گذاشت برگشتم میلاد بود چه خوب بود که هست و تنهام نذاشته

به سینش تکیه دادم و بغلم کرد سینا اول مامان رو بوسید مامان هم گریه میکرد بعد سمت من اومد و بغلم کرد و در گوشم گفت

خواهری مرد شدم برات گریه نکن داداشی نمیتونه اشکتو ببینه ها

صورتمو بوسید و ازم جدا شد باهاشون رفتیم داخل

بازم من و رویا مهین جون رفتیم وسط و شروع کردیم رقصیدن یهو احساس کردم که دارم بالا میارم به سمت دستشویی هجوم بردم و بالا اوردم برگشتم بیرون رویا برام چشم ابرو اومد

مامان و مهین جون و نازنین و خاله هم ابرو دادند بالا

خندیدم و گفتم چتونه

مامان اومد جلو بغلم کرد و گفتم مبارکه

تازه دوزاریم افتاددددددد

رویا اشکش در اومد خاله اومد بغلم کرد و قربون صدقم رفت مهین اومد و گوشمو کشید و گفت شیطووووونا یه سالم نشدا خندیدم از اون لحظه مراقبت و قربون صدقه های مامان و خاله شروع شد از تالار که اومدیم بیرون رفتم سمت میلاد بغلم کرد و در گوشم گفت خبرا زود زود رسید عشقم مبارکه

اشکمو پاک کرد و بلندم کرد و چرخوند لباس ابیم با دنباله هاش رو زمین کشید شد همه دست زدن

سینا و دریا سمتمون اومدن و تبریک گفتن

علاقمون

عشقمون

زندگیمون

با یه کوچولو محکم تر شد

کوچولویی که اومدنش برای من و میلاد خیلی خیلی زندگی دوبارس

زندگی دوباره من و میلاد

آبتین کوچولوی من

من و بابایی همیشه دوستت داریم

همیشه و همیشه

دفترمو بستم و رفتم سراغ ابتین

بغلش کردم و رفتم سمت پنجره بارون میومد

بارون تند و زیبا

با یه عصر زمستونی

ابتینو بوسیدم

رویای کوچولوی من

تکمیل ارزوهای من بودی

پسر نازنینم

خیلی دوستت دارم...

ارامش حقیقی من در کنار تو و میلاد و تمام عزیزای زندگیمه...

خیلی دوستت دارم باور نداری...

احساس بین ما که گفتنی نیست...

یکی شدیم باهم تو با منی، این گفتنی نیست...

زمستان 94ساعت 7:8 دقیقه

به قلم سمانه

با آرزوی شادی در تک تک لحظه ها...

نویسنده: سمانه بردبار

رمان عاشقانهرمان جذابرمان خواندنیرماننویسنده رمان
کارشناس ارشد IT، عکاس، طراح و پشتیبان وب سایت، گرافیک سایت
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید