Samareh Sharif:)?
Samareh Sharif:)?
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

چراغِ راهم، عصای دستم!

خاک قاب عکس‌های کودکی‌ات را می گیرم و از اینکه دچار این کلیشه تکراری شده‌ام غمگینم. من در نبود تو زمین می‌خورم، فراموش می کنم قرص هایم را سروقت بخورم، پرده‌ها را کنار نمی‌زنم و در این خانه قدیمی سایه‌ای وجود ندارد. هفته دیگر شبِ یلداست و من نمی‌دانم قرار است به شوق چه کسی انار دانه کنم و خرمالو‌های رسیده را جدا کنم. بلند می‌شوم و حافظ را از میان همه کتاب‌های شعری که هرشب برایم می خواندی به زور بیرون می‌کشم و این منِ بی‌توان به عقب پرت می‌شود. با هر سختی‌ای که یک زانوی فرسوده می‌تواند متحمل شود بلند می‌شوم و نیّت می‌کنم.

خیال روی تو در هر طریق همره ماست نسیم موی تو پیوند جان آگه ماست

اشک می‌ریزم و برای خیالِ رویت شعر را مدام می‌خوانم. تو که نیستی اینجا اشک همراه همیشگیِ وعده‌های من است. پس از مدت‌ها پرده های خاک گرفته را کنار می‌کشم تا این در و دیوار غمزده آفتاب بخورند؛ بلکه جانی دوباره بگیرند. سمت آشپزخانه می‌روم. قوطی چای پروانه گذاشته، نانی روی میز خشک شده و همه جا پر خاک است. سمت حیاط می‌روم و حسین آقا را صدا می‌زنم.


او که می‌داند جان راه رفتن ندارم کیسه‌های خرید را تا بالا می‌آورد و متعجب نگاهم می‌کند. حق دارد. این خانه بی‌جان روزها بود که صدایی از این مادرِ بی‌رمق نشنیده بود. ساقه نرگس‌ها را کوتاه می‌کنم و در گلدان می‌گذارم. سماور را می‌شویم و آب را جوش می‌آورم و چای عطری دم می‌کنم. عصایم را کنار می‌گذارم گویی که مهمانی سرزده از راه رسیده باشد، با عجله و نگرانی کارها را پیش می‌برم. پوست‌های پرتقال‌ها را خلال می‌کنم، تو دیوانه شیرین‌پلو‌های مادرت هستی. فکر آمدنت نور را به احوال زندگی‌ام هدیه می‌کند.

می‌بینی پسرکم؟ حتی فکر کردن به تو می‌تواند مرا بیدار کند و چراغِ راهم شود و از جا بلندم کند!

یلدا منتظرت هستم.


-اضافه‌گویی: فردای شب یلدا که امتحان جامعه‌شناسی بگذارند، اصلا یادت می‌رود مدت هاست که قرار است به بهانه یلدا پست گذاشتن را شروع کنی. تاخیر را به رویم نیاورید و یلدایتان پساپس همایون باد!:)

حال خوبتو با من تقسیم کنیلدامادرانتظار
دغدغه مند و بی دغدغه!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید