سمور آبی
سمور آبی
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

حالوم خراب :)

لیترالی من:)
لیترالی من:)

حقیقتا الان دارم اینحا مینویسم تا یکم خودم تخلیه بشم من دوست ندارم درباره احساساتم با بقیه حرف بزنم از قضاوت شدن بدم میاد اینجا مینویسم چون شما منو نمیشناسین با شما راحت ترم.

نمیدونم شاید یکی دو هفته هستش که دیگه سر وقتش بیدار نمیشم نمیتونم تمام پلن اون روز رو انجام بدم وقت زیادی تلف میکنم،بد تر از اینا شدید احساس تنهایی میکنم و تنها کسی که باهاش حرف میزنم اون بالایی هست....

نمیخوام مثل قبلا بشم نمیخوام باز جا بزنم به خاطر همین شاید کم ولی سعی میکنم اون کارو انجام بدم مثلا پلن روی سه ساعت بود یک ساعت انجام میدم چون واقعا حس میکنم لیاقت اینو دارم که ببینم اخرش چی میشه لیاقت اینو دارم که بدونم اگه یبار تا اخرش برم و وسطش جا نزنم ببینم چی میشه ... میدونین من همیشه یه ادمی بودم که وسط همه چی یهو در رفتم یهو ول کردم چرا ترسیدم از چی ؟ نمیدونم .

الان دانشگاه فقط با یه نفر رفیقم بقیه همه منو میشناسن و سلام علیک دارم ولی هیچ رابطه معنا داری حتی با هم اتاقی هام هم ندارم با اینکه از من کوچیکترن خیلی چیزا رو تجربه کردن نمیدونم شاید خانواده منو ترسو بزرگ کرد نمیدونم شاید از همه طرف منو محدود کردن ولی با این همه نتونستن بال های منو کاملا بشکنن من شکستم ولی هنوز میتونم پرواز که نه ولی راه میرم من از هیچ کسی کمک نمیگیرم میخوام خودم کسی باشم که خودمو بهبود میده ولی اون خاطرات بد منو ول نمیکنه که....

خلاصه خیلی میترسم از تبدیل شدن به کسی که قبل بودم ...

ولی من این دفعه ول نمیکنم تا اخرش میرم همونطور که گفتم من لایق اینم که بدونم اخر مسیر چه شکلیه

نه... این دفعه. نه

راستی دوستان اگه خوشتون میاد میتونین تو چنلم عضو بشید ...

https://t.me/samooreabi





دلنوشتهتنهایی
یه سمور آبی تو جسم یک پسر رویاپرداز
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید