sanaz emadi
sanaz emadi
خواندن ۵ دقیقه·۲۲ روز پیش

برگشتن به مکان هایی از گذشته؛ راهی برای فرار یا تسکین؟

زندگی پر از بالا و پایین و روزهای بد و خوب است. روزهایی که دلمان با دلیل یا بی دلیل از همه چیز می‌گیرد و هرکدام برای خود چاره های متفاوتی انتخاب می‌کنیم. یکی از این راه حل هایی که بسیاری ازما انتخاب می‌کنیم، سرزدن به مکان هاییست که در گذشته خود، مخصوصا دوران کودکی و نوجوانی آنجا خاطره داریم. خانه کودکی، خانه مادربزرگ و پدربزرگی که از دست دادیم، مدرسه هایمان، کوچه ای که در آن بازی می‌کردیم و... . آیا تا به حال فکر کردید که دلیل اینکار ما چیست؟ چرا برخی از زمان هایی که حالمان خوب نیست، بی آنکه آنقدرها هم کنترلی روی آن داشته باشیم خودمان را در این مکان ها پیدا میکنیم؟

کجا می‌رویم ؟

در ابتدا راجب این مکان ها صحبت کنیم. راجب زمان هایی که در آن موقعیت های مکانی حضور داشتیم. دوران کودکی، دورانی بود که اکثر ما یا مشغول بازی در کوچه و یا وقت گذراندن با خانواده ای بودیم که از سختی ها و مشکلاتشان درک چندانی نداشتیم.تا سنین 18 19، هم اگر صادقانه به قضایا نگاه کنیم، بیشترمان مهم ترین دغدغه ذهنیمان کنکور و درس بود. یعنی از میان هزار و یک مسئولیت و دغدغه ای که با بالاتر رفتن سنمان با آن ها روبرو شدیم. ما در سنین کودکی و نوجوانی با کمتر از چهار یا پنج دغدغه دست و پنجه نرم میکردیم. بیشتر اوقات هم با کمترین زحمتی از ذهنمان میرفتند وبه دنیای ساده ترمان برمی‌گشتیم. پس تا اینجا دیدیم. آن روزها روزهای ساده تری بودند یا حداقل اگر هم سختی ای را آن روزها تجربه کردیم، از آن روزها گذشتیم.

چرا می‌رویم؟

روزهای سخت همواره بوده اند و خواهند بود

در هر بخشی از گذشته امان که به آن سر بزنیم همیشه و طبق روال همیشگی زندگی، روزهای بد، سخت و طاقت فرسا بوده اند. روزها و شب هایی بوده اند که فکر می‌کردیم نمی‌گذرند. شب هایی که فردایش یک امتحان سخت و به نسبت آن زمان سرنوشت ساز داشتیم و تمام وجودمان پر بود از استرس و ترس؛ اما آن شب ها هم گذشت. روزهایی که بدلیل تجربه های سختی که شب قبلش داشتیم دلمان نمی‌خواست حتی یک قدم برداریم چه برسد جایی برویم و کاری کنیم؛ اما رفتیم و گذشت. حتی در کودکی شاید عزیزی را از دست دادیم و بعد از آن دیگر رمقی برای زندگی نداشتیم و فکر می‌کردیم این درد تا به ابد سرد نمیشود؛ اما سرد شد، تماما فراموش نشد اما سرد شد و از پس آن روزها برآمدیم. برگشتن به مکان های نوستالژیک و مرور خاطرات علی الخصوص تلخ گاهی به ما یاداوری می‌کند که روزهای سخت پیش از این هم بوده اند، اما گذشتند و باز هم این روزها هم خواهند گذشت و این به ما درصدی از حس آرامش و خیالی راحت هدیه می‌کند.

کنترل اتفاقات، در سایه آشنایی

بخش بزرگی از ترس رویارویی با اتفاقات جدید، ناآشنایی ما با آن‌هاست. ما نمی‌دانیم که چه اتفاقی قرار است بیفتد. حتی نمی‌دانیم ناگوارند یا باعث سرخوشی و حال خوب ما میشوند. همین ناآشنایی باعث می‌شود ما حسی از عدم کنترل بر آینده نزدیک و دور خود داشته باشیم. مشکل ترس از عدم کنترل کم و بیشتر در همه ما انسان ها وجود دارد و این در برخی می‌تواند حاصل یه طرحواره یا تراوما باشد که میتواند وضعیت را ترسناک تر کند. اما سر زدن به مکان های نوستالژیک و آشنای قدیمی که خاطرات مثبت و منفی اش را در خاطرمان داریم و از ابتدا تا انتهای آن هارا بلدیم و آشناییم، به ما حسی از کنترل می‌دهد. یعنی ما در آن نقطه و آن لحظه خاص بر تمامی چیزهایی که در ذهنمان از آن مکان خاص می‌گذرد کنترل داریم. می‌دانیم که چه اتفاقاتی افتاده و حتی می‌دانیم که چطوری پایان یافته است. این دلیل، دلیل دیدن چندباره یک فیلم سینمایی نیز هست. زمانی که ما فیلمی که قبلا هم دیده ایم را چندبار میبینیم، به این دلیل است که خیالمان از رخ ندادن اتفاقات غیرمنتظره راحت است و تمامی فیلم را بلدیم و با آن آشناییم.

یادآوری روزهای خوب

گاهی هم در ساده ترین حالت ممکن، صرفا دلمان فرار از موقعیت سخت فعلی و یادآوری روزهایی را می‌خواهد که در آن حالمان خوب بوده است. برای مثال همیشه در خانه مادربزرگ خود مشغول بازی و خنده و شکل دادن به قشنگ ترین خاطرات بوده اید؛ پس در روزهای سختی که در بزرگسالی تجربه می‌کنید، رفتن به خانه مادربزرگ و حتی تماشای آن از دور، باعث می‌شود آن روزهارا به یاد بیاورید. رفتن به مبدا خاطرات خوب در دوران تلخ زندگی ما به ما کمک می‌کند، روحیه خودرا تقویت کنیم و با حال و قدرت بیشتری به جنگ سختی ها برویم.

یادآوری خودمان

در دنیای امروز که زندگی از ما پیشی می‌گیرد و ما گاهی به سرعت آن نمی‌رسیم، فراموش کردن خودمان از راحت ترین کارهاییست که انجام میدهیم. ما علایق، اشتیاق، آرزوها و هرچیز دیگری که از ما، ما میساخت را کم کم از یاد می‌بریم. می‌شویم انسان هایی ماشینی که صرفا به دنبال تامین نیاز های خود می‌روند و در بهترین حالت زمانی که زندگی ما را به زمین می‌کوبد، به فکر سلامت روان و یادآوری بخش های خودمان می‌فتیم. در غیر این صورت انگار رسیدگی به خود، خوداگاهی و شناختن خودمان کاری سخت و غیرضروریست که همیشه پشت گوش می‌ندازیم؛ اما نکته در اینجاست که گاهی دلیل حال بد و تلخی های زندگی ما، فراموشی خودمان است. ناخودآگاه ما گاهی متوجه این مسئله می‌شود و برای یاداوری خودمان به خودمان مارا به مکان ها و موقعیت هایی می‌برد که در آنجا به خودمان دوباره متصل شویم. اینجاست که خودمان را در جایی که مدت ها بود فراموش کرده بودیم میابیم که زندگی خود را دوره کنیم.

آیا این یاداوری ها انتهای راه روزهای سخت است؟

هرکدام از ما در مواجه با روزهای سخت، راه یا راه هایی منحصر بفرد انجام می‌دهیم. این موضوعی که راجبش صحبت کردیم تنها یکی از راه حل های موقتیست که ممکن است انتخاب کنیم. اما آیا این می‌تواند راه حل دائمی تمام شدن روزهای سخت باشد؟ خیر!

مثل هر چاره ای از این جنس، این راه ها موقتی هستند و برای حل مشکلات عمیق تر و ریشه ای تر باید به فکر راه حل های جدی تری باشیم. باید به فکر درمان وکمک گرفتن باشیم. شاید مشکل کوچک باشد و بتوان با کمک دوستان و خانواده و خود قویترمان آن را حل کرد. شاید هم مشکل ما ریشه ای عمیق تر داشته باشد که باید به فکر سرزدن به یک متخصص باشیم.

در هر حال، این را فراموش نکنیم که روزهای سخت مثل روزهای خوبی که داشتیم، می‌گذرند و فقط ما باید برای گذشتن و عبور انسان های قویتری باشیم.

دوران کودکیسلامت روانگذشتهنوستالژی
معمار، نیمچه نویسنده و علاقمند به تولید محتوا
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید