خب خب خب من اومدم دوباره اما با چند روز تاخیر _ یه عذرخواهی بکنم بابت اینکه بی خبر غیبم زد(نمیدونم اصلا کسی حواسش بود یا نه:)) ولی خب اگه یک نفر هم منتظر بود امیدوارم که ناراحت نشده باشه...
این چند روز عمیقا دلم واسه ویرگول تنگ شده بود؛ اما زمان نوشتن و خوندن پست هاتون رو نداشتم (چند تا از پست ها رو میخوندم ولی مطمئنم کلی پست خفن رو هم از دست دادم)
خوشحالم که الان دوباره دارم مینویسم ؛ خیلی زیاد...
تو این پست خیلی پراکنده میخوام راجب یسری عکسای توی گوشیم حرف بزنم!
●موقعیت: سفر!
حدودا دو سه ماه پیش توی سفر یک روزه هوا کاملا یهویی از این عکس
به این عکس تبدیل شد
راستش یکم عجیب بود وسط تابستون ؛ اگه ازم بپرسن غیر قابل پیشبینی ترین چیز چیه میگم هوا.
بعد همونجا توی جاده، فکرا توی ذهنم میچرخیدن و میرفتن و میومدن و حواسم پیش ابرا و تغییر حالتشون بود ؛ بنظرم کل دنیا و جهان و هر چیزی که داخل اون هست یه رازه حتی همین توده های کوچیک و نرم بخار( تا حالا به این توجه کرده بودین که هر تیکه ابر شکل یه چیزی هست مثلا حیوانات و اشیاء و ....) حس میکنم رمز و راز زیادی توی ابرا و اشکالشون نهفته است ، شاید یه روزی کشفشون کردم😁😎
●موقعیت: جنگل!
این عکس تقریبا مال سه الی چهار ماه پیشه فکر کنم. هر موقع پامو میزارم وسط جنگل به این فکر میکنم که درختایی که اونجان چقدر قبل ما بودن و چقدر بعد ما قراره اونجا بمونن ، اصلا میزارن که باقی بمونن ( کاش بزارن) ؛ چقدر رفت و آمد آدما رو شاهد بودن و چه داستان هایی رو از اونا میدونن...
●موقعیت: خیابون!
تو ماشین منتظر نشسته بودم و دو تا گربه رو گیر آوردم و به هر طرف که میگفتم ژست میگرفتن ! منم ازشون عکس گرفتم.
●موقعیت: مکانی آروم برای کتاب خوندن
این عکسو من نگرفتم ولی زیباست...
مهر هم تموم شد ، پاییزتون چطور میگذره؟🍁