اگر قسمت های قبل را نخوانده اید: بخش اول - بخش دوم
جسم های ما باغ هایی هستند که تمایلات ما باغبانان آنهاست. (ویلیام شکسپیر اتللو)
اطلس با نگرانی به لی لی رسیدگی می کند. آنها در بیمارستان متوجه می شوند که لی لی باردار است.
روزهای بعد لی لی مدام به آنچه بین او و رایل گذشته فکر می کند؛ به لحظه های خوب، زمان های تاریک و دردناک که با یادآوری مداوم صحنه های وحشتناک زندگی پدر و مادرش آمیخته شده بود.
فکر می کنید چه جمله هایی مدام در ذهن لی لی تکرار می شود؟ رایل خوب است اما کمی مثل پدرت رفتار می کند، تو که به آن شرایط عادت داشتی، حتی مادرت هم همینطور، زیاد سخت نگیر. تو همیشه در همین شرایط بودی. این صدای کنترل کننده ذهن هر کدام از ماست، در هر شرایطی که با موقعیت های قبلی زندگی مان منطبق شود سعی می کند طوری بر روح و روان ما سیطره افکند که بپذیریم چاره ای جز ادامه دادن در همان شرایط را نداریم. موقعیت های تکراری ما را به اشتباه در بازآفرینی نمادهای آشنایی که می یابیم ترغیب به ماندن می کند.
لی لی چند روزی در خانه اطلس می ماند تا کمی خودش را جمع و جور کند. چند روز بعد اطلس او را به منزل مادرش می رساند و در هنگام خداحافظی می گوید:« اگه روزی توی شرایطی بودی که می تونستی عاشق کسی بشی، عاشق من بشو.»
هر فردی برای ورود به هر ارتباطی باید به بلوغ عاطفی برسد، البته معمولا از شش بلوغ صحبت می شود که شامل: بلوغ شخصیتی، بلوغ عاطفی، بلوغ جنسی، بلوغ اجتماعی، بلوغ مالی و بلوغ معنوی است. در ارتباط با رفتار لی لی می توانیم بلوغ عاطفی را به خوبی مشاهده کنیم در ادامه بیشتر از آن خواهم گفت.
بلوغ عاطفی به چه معناست و چه اهمیتی دارد؟ به مرحله ای از رشد انسان که در آن شخص قادر است عواطف و احساسات خود را کنترل و مدیریت کند و آن ها را بشناسد بلوغ عاطفی می گویند. این بلوغ باعث می شود فرد در زندگی خود تصمیم هایی که بیش از حد تحت تاثیر احساسات هستند را نگیرد و بتواند در مواقع بحرانی تصمیم عقلانی بگیرد.
آلیسا از آنچه پیش آمده ابراز تاسف می کند و از لی لی عذرخواهی می کند. او پرده از ماجرای اِمرسون کوچک بر می دارد و می گوید رایل شش ساله بود که تفنگ پدرم را برداشت و در حین بازی با اِمرسون او اَلَکی شلیک کرد اما تفنگ پُر بود و ... او اضافه کرد رایل هیچوقت خودش را نبخشید و خشم و ناراحتی را در خود نگه داشت. به عنوان خواهرش از تو می خواهم راهی برای بخشیدن او پیدا کنی اما به عنوان یک دوست صمیمی از تو می خواهم تا هر چه زودتر او را ترک کنی.
احتمالا با خودتان می گویید عجب خواهری! اما آنچه مشهود است بیشتر دلسوزی است. رایل بار روانی گذشته را با خود حمل می کند و ممکن است سال ها طول بکشد تا بتواند از این حالت های روحی خلاص شود. آیا بهتر است لی لی در کنار رایل بماند و در این فرایند زمان بر همراه او باشد؟ یا برای حفظ سلامتی جسم و روح خودش و بچه ای که قرار است به دنیا بیاورد تصمیم عاقلانه تری بگیرد؟ اگر شما در موقعیت لی لی قرار می گرفتید کدام راه را انتخاب می کردید؟ لی لی دوران بارداری را در خانه مادرش سپری می کند و به تماس های رایل پاسخی نمی دهد. روزی از مادرش سوال می کند:
«چرا پدرم را ترک نکردی؟»
«رفتن سخت تر بود و هزینه داشت، در ضمن من عاشق پدرت بودم.»
حرف های مادر لی لی مرا به یاد اصطلاح Learned Helplessness که در فارسی به آن درماندگی آموخته شده می گویند انداخت. این پدیده هم در انسان ها و هم در حیوان ها مشاهده می شود، در چنین شرایطی فرد ناراحتی، درد و رنجی را تجربه می کند که علی رغم تلاش برای رهایی از آن نتیجه ای حاصل نمی شود (تجربه شکست) در نهایت به این باور می رسد که راه گریزی وجود ندارد. (مادر لی لی گفت رفتن سخت تر بود و هزینه داشت) در این شرایط فرد حتی اگر فرصتی داشته باشد دیگر برای پرهیز از درد و رنج تلاشی نمی کند. این باور از آنجا ناشی می شود که او (مادر لی لی) چند بار تجربه ناموفق داشته و تقریبا ناامید است و به تلاش برای کاری که برایش نتیجه ای نداشته ادامه نمیدهد و تسلیم می شود. او با این احساس درماندگی، عدم تلاش برای تغییر وضعیت اش را توجیه می کند و می گوید: نمی شود، نمی توانم یا از بُعد احساسی عاشقی را پیش می کشد تا دلیل موجه تری را ارائه دهد.
رایل سعی می کند اطمینان لی لی را جلب کند و قول می دهد به درمانگر مراجعه کند و دیگر هیچ وقت آن رفتارها را تکرار نکند. لی لی در تقابل رفتارهای مادرش در گذشته، احساس خودش نسبت به آنچه پیش آمده و کودکی که در راه است بیشتر می اندیشد.
فرزند لی لی دختری زیباست، او در بیمارستان از رایل می خواهد که طلاق بگیرند، نه برای خودش بلکه بیشتر می خواهد به خاطر دخترشان این کار را انجام دهند.
«اگه دخترت روزی بهت بگه: دوست پسرم کتکم زد، تو چی بهش میگی؟ یا بگه از پله ها هُلم داد پایین ولی گفت اتفاقی بوده، تو چی بهش میگی؟ یا بگه به زور در آغوشش نِگهم داشته بود در حالیکه التماس می کردم وِلم کنه، بهت بگه قسم خورده دیگه این کارها رو تکرار نمی کنه، تو چی بهش میگی؟ اگه بفهمی کسی که عاشقشه بهش آسیب می رسونه، تو چی به دخترت میگی؟»
«خواهش می کنم که اون فرد ترک کنه و هیچ وقت پیشش برنگرده»
لی لی با دخترش مدتی به خانه مادرش می رود و زندگی جدیدی را شروع می کند.
سال ها بعد روزی در نمایشگاهی اطلس را می بیند و فیلم با سکانسی امیدبخش به پایان می رسد.
همانطور که پیش تر اشاره کردم فردی که به بلوغ عاطفی رسیده باشد خودش را به خوبی میشناسد، از علاقهمندیها و استعدادهایش باخبر است و اهدافش را در زندگی دنبال میکند. هیچ وقت هیجانی تصمیم نمیگیرد و میتواند احساساتش را مدیریت کند. لی لی می توانست بعد از طلاق به دنبال اطلس برود اما این کار را نکرد چون به زمان احتیاج داشت تا بتواند مادری مستقل باشد. او به جای پَریدن در یک رابطه جدید سعی کرد از تجربه های نامطلوب گذشته خود و مادرش درسی بیاموزد تا دوباره آن خطاها را تکرار نکند. بلوغ عاطفی در رفتار لی لی یعنی من با دیگران (رایل و اطلس) و خودم درباره احساسات و عواطفم صادق هستم.
هفت فرض بنیادین تغییر از نگاه جفری یانگ:
1- همه در وجود خود طالب شادی و رضایت هستیم (خودشکوفایی) در فرایند تغییر به احیای این بخش می پردازیم.
2- ما نیازهای اساسی داریم که در صورت ارضای آنها شادکامی ما افزایش می یابد. (ارتباط سالم، خودمختاری، ارزشمندی و ...)
3- روش های مختلفی برای گام نهادن در مسیر تغییر برای هر فرد وجود دارد. ( با آزمون و خطا آن روش را پیدا کنید.)
4- در همه ما گرایشی به مانع تراشی در برابر هر تغییری نهادینه شده است! دوست داریم طبق عادت های آموخته شده رفتار کنیم، اما اگر با تمرین و تداوم مستمر بتوانیم از این قلاب ها خود را رها کنیم قادر خواهیم بود با آگاهی و هوشمندی در راستای تغییر الگوهای قبلی تلاش کنیم.
5- ما تمایل زیادی برای دردگریزی در خود احساس می کنیم.
هر چند دشوار، اما باید با خاطراتی که عواطف دردناکی به همراه داشته رو به رو شوید چون عدم مواجه با آنها تکرار اشتباه های گذشته را با خود می آورد. تغییر راه میان بری ندارد از میان آتش عبور کنید و چون فولاد دوباره محکم و قوی شوید.
6- از یک تکنیک یا مدل درمانی متعصبانه نتایج درخشان نخواهید. موثرترین روش ها استفاده از مدل ها و چارچوب های مختلفی است که به صورت منسجم و یکپارچه استفاده می شوند.
7- هر فردی برای تغییر نیازمند چشم اندازی متناسب با شخصیت و نوع زندگیش است.
حوزه هایی که باید در زمینه تامین نیازها، برای تغییر آن تلاش کنید
✅شناسایی الگوی ارتباطی ( در روابط بین فردی باید به چشم اندازی دست یابید که در آن رضایت متقابل شما و دیگران حاصل شود):
1- چه نوع روابط صمیمی را می پسندید؟
2- هدف تان از روابط عاطفی چیست؟
3- رابطه عاطفی چقدر برای شما اهمیت دارد؟
4- خط قرمزهای شما چه چیزهایی هستند؟
5- مهم ترین معیار شما چیست؟
6- حاضرید کدام معیار خود را در این روابط نادیده بگیرید؟
7- از روابط اجتماعی چه می خواهید؟
8- چه دوستانی را خوب و رفیق شفیق می دانید؟
9- دوست دارید در روابط اجتماعی چه نقشی داشته باشید؟
و ...
✅خودمختاری: دوست دارید چقدر مستقل باشید و اگر به آن دست یابید چقدر احساس رضایت دارید؟حواستان باشد که شما نباید خودتان را فدای روابط کنید، همان طور که نباید چنان در قید و بند نیازهای خود غرق شوید که به روابط خود آسیب برسانید. بهترین شیوه تعادلی شرافت مندانه بین نیازهای خود و دیگری است. شما چه نظری دارید؟
✅احساس ارزشمندی: این احساس زمینه ساز آزادی در انتخاب های شماست.
1- چه زندگی را دوست دارید؟ حس ارزشمندی شما را بیشتر کند یا حقارت و شرمساری را افزایش دهد؟
2- چقدر تلاش می کنید خود واقعی تان را بپذیرید؟
3- چه توانایی هایی دارید؟ چقدر در راستای آن ها حرکت کرده اید؟
4- چقدر خودتنبیه گری نسبت به خود روا می دارید؟
5- چه نقطه ضعف هایی دارید که قابل اصلاح هستند و در مقابل کدام یک قابل اصلاح نیستند؟
و...
✅جراتمندی و خودابرازگری: چقدر دوست دارید نیازهایتان را بازگو کنید و بر اساس آن عمل کنید؟ اگر از این مولفه غافل باشید دیر یا زود درماندگی و خستگی مانند خزنده ای آرام آرام وارد زندگی شما می شود. فرایند تغییر به شما این اجازه را می دهد که بدون آسیب جدی به دیگران نیازهای اساسی خود را در اولویت قرار دهید.
✅همدلی و حمایت از دیگران: لذت بخش ترین جنبه زندگی حمایت و همدلی در مقابل مشکلات دیگران است. همکاری و کمک به دیگران احساس خوبی در ما ایجاد می کند.
نکته پایانی
قبول دارم برخی از مشکلات زندگی را اصلا نمی توان با مراحل تدریجی از پیش پا برداشت. گاهی اوقات ناگزیریم برای رشد و پیشرفت دست به تغییرات بنیادین بزنیم؛ از قطع کامل یک رابطه گرفته تا تغییر شغل یا نقل مکان به شهر یا کشوری دیگر. به شما اطمینان می دهم می توانید تغییراتی در زندگی خود بدهید که خودتان هم باورتان نمی شود. برای تغییر در زندگی فعلی خود از این جمله استفاده کنید: من می خواهم از الگوهای قدیمی که ریشه در دوران کودکی ام دارند رها شوم. مشکلات به یکباره حل نمی شوند و معمولا مجبوریم تدریجی عمل کنیم، این باور به شما کمک می کند سختی های راه را بهتر تحمل کنید. قدم های مورچه ای بردارید!
پژوهش ها نشان داده است هر چقدر آشفتگی فرد بیشتر باشد به احتمال زیاد قابلیت تغییر را بیشتر در خود تقویت می کند و دست به اقدام های موثرتری می زند. هر چند آشفتگی خوب نیست اما امیدوارم تا حدی در مورد چنین مسائلی پاشان و پریشان باشید تا این وضعیت دست آویزی برای غلبه بر حس های ناخودآگاه و اشتباه تان باشد. فرایند تغییرِ فکری و رفتاری بسیار دشوار و طاقت فرساست. همچنین یادتان باشد که تغییر فرایندی نامنظم و طولانی مدت است اما باور کنید به زحمتش می ارزد. مطمئن باشید هیچ دستی از غیب نمی آید تا کاری برایتان انجام دهد، پس بیهوده منتظر نمانید.
منبع: کتاب زندگی خود را دوباره بیافرینید، اثر جفری یانگ و ژانت کلوسکو