سارا رضائی
سارا رضائی
خواندن ۱۳ دقیقه·۱ ماه پیش

نسبت ایده، تمرین فردی و کنش اجتماعی به میانجی خوانش متن و تمرینات کتاب اصول مبارزه در زمانه نیهیلیسم اثر محمدمهدی اردبیلی

سال گذشته در اواسط تیرماه بود که به واسطه دنبال کردن درسگفتارهای پدیدارشناسی روح هگل، چشمم به عنوان کتاب محمد اردبیلی در وبسایتش خورد. عنوان کتاب ترغیبم کرد تا قسمت پروبلماتیک را تورق کنم و بدین ترتیب خوانش آن را ادامه دادم. برای نگارش این متن صبر کردم تا تمرینات عملی انتهای کتاب نیز تجربه شود تا بتوانم روایتی منصفانه و انضمامی‌تری نسبت به آن داشته باشم.

طرح روی جلد کتاب
طرح روی جلد کتاب

در مقاله «واپسین موعود» زاپفه به مسئله‌ پیدایش آگاهی در انسان از خلال فرایند تکامل می‌‌پردازد و با در نظر گرفتن خودآگاهی و عقل به‌مثابه جهشی ناخواسته و شمشیری دو لبه که از سویی به دوام گونه یاری می‌‌رساند و از سوی دیگر حیاتش را دردناک و زجرآور می ‌سازد، به انواع روش‌هایی اشاره می کند که ما برای غلبه بر این خودآگاهی به آن‌ها رجوع می‌کنیم. او با برشمردن مشکلاتی که مکانیزم‌‌های دفاعی روان انسان به ناگزیر می‌آفرینند، ضعف و شکنندگی آن‌ها را یادآوری می‌کند و در نهایت فرارسیدن واپسین مسیح موعودی را بشارت می‌‌دهد که جسورانه پوچی زندگی را تصدیق نموده است. «انسان، موجودی که نبوغش نه تنها او را بر جهان خارج سروری بخشیده بود، بلکه او را برای خود نیز خطرناک ساخته بود. جنگ ‌افزارش،عقل، شمشیری دو دم از برای دریدن همه‌چیز. وقتی کسی افسرده‌خاطر و یا مضطرب است، ذهنش همچون شاخ‌های گوزن‌ها در فرایند تکامل عمل می‌کند که علیرغم شکوه پرعظمت‌شان، حامل خویش را آهسته به زمین می‌‌زنند.» [1]

«خورندگی اسید نیهیلیسم» چند سالی است ستون‌های فکری جامعه ما را دچار خوردگی کرده است. هیچ نظام ارزشی یا سنتی نمی‌تواند خود را به‌عنوان چارچوبی تغییرناپذیر معرفی کند. نظام‌های دینی که زمانی همه‌چیز را تعریف می‌کردند و انسجام عقاید را تضمین می‌نمودند، دیگر اقتدار پیشین خود را از دست داده‌اند. انسان معاصر به‌راحتی به ارزش‌های نهادی مشکوک می‌شود و به دشواری می‌تواند از سنتی خاص دفاع قاطع کند یا خود را وقف پروژه‌ای جامع نماید. این وضعیت، از یک سو به انفعال نیهیلیستی می‌انجامد، و از سوی دیگر، بنیادگرایی را به‌مثابه واکنشی در برابر این نیهیلیسم پدید می‌آورد. در این میان، تلاش‌هایی برای دستیابی به ارزش‌های جهان‌شمول، همچون تأسیس سازمان ملل، به امید پایان‌دادن به فجایع انسانی شکل گرفت. اما این نهاد نیز در عمل بیش از آنکه در خدمت مردم باشد، به سازمانی در خدمت دولت‌ها تبدیل شد [2].

گاهی یاد این شعر شاملو می‌افتم:

هوا را مصرف کردم

اقیانوس را مصرف کردم

سیاره را مصرف کردم

خدا را مصرف کردم

و لعنت شدن را، بر جای،

چیزی به جای بِنَماندم.

هر نظرگاهی از منظر پروبلماتیکی که در زندگی با آنها مواجه شده اثر را می خواند و با آن روبرو می‌شود. برای من با توجه به تجربه فعالیت اجتماعی در حوزه کودکان و زنان در قالب نهادهای مدنی چون جمعیت امام علی، مسئله موجه بودن کنشگری و معنابخشی به زندگی بسیار اهمیت دارد و در عین حال اینکه آدمی بتواند معیار موجه غیرصلبی برای کنش اخلاقی برگزیند. سوِتلانا آلکسیویچ: در سخنرانی دریافت جایزه‌ی نوبل ادبیات می‌گوید: «من به آدم‌های کوچک علاقه دارم. آدم‌های کوچکِ بزرگ، به تعبیر خودم، چون رنج و مشقت، آدم‌ها را بزرگ می‌کند. در کتاب‌های من، این آدم‌ها سرگذشت‌های کوچک خودشان را می‌گویند، و تاریخ کلان هم به موازات آن گفته می‌شود. همیشه درگیر این نکته بوده‌ام که، حقیقت در یک دل و یک ذهن جا نمی‌گیرد، حقیقت به نوعی پراکنده و پاره پاره است. حقیقت‌های فراوانی وجود دارند، حقیقت‌ها متنوع اند، و در جهان پخش و پراکنده می‌شوند. داستایوفسکی به ما آموخت که انسان درباره‌ی خود چیزهایی بسیار بیش از آن می‌داند که در ادبیات ثبت شده است. پس، من چه باید بکنم؟ ... من به تاریخِ گم‌شده می‌پردازم.» [3]

در زمانه‌ای که بی‌معنایی می‌رود تا هر نوع فعالیت معنابخش به زندگی را ببلعد لازم است تأمل کنیم و عمیق‌تر نگاه کنیم. ژان کلود میلنر، فیلسوف فرانسوی در یکی از کتاب‌هایش مفهوم ترقی‌خواهی را تعریف می‌کند و فرایندی که ذیل این مفهوم رخ می‌دهد را شرح می‌دهد: سازش کاری. ترقی خواهی به این معنی که به همه چیز باید تمکین کرد، هر چیز را باید با ضدش آشتی داد، شعور را با تلویزیون، طبقه کارگر را با سرمایه، آزادی بیان را با دولت نمایش، محیط زیست را با توسعه صنعتی، علم را با افکار عمومی، دموکراسی را با ماشین انتخابات، وجدان ناآرام و زیرپاگذاشتن اصول را با حافظه و پایبندی به اصول [4]. غلبه سرسام آور مصرف‌گرایی به عنوان پروردگار مسلط دنیای امروز ما، در تلاش است تا با آپاراتوس‌های ایدئولوژیک فرهنگی با به حداکثر رساندن لذت (نوعی زندگی هدونیستی) حواس ما را از شنیدن ناقوس نیهیلیسم و مخمصه‌ای که در آن قرار داریم پرت کند.

«ما از حیث معرفتی-ارزشی-زیستی در بی‌معناترین و بی‌دفاع‌ترین دوران حیات بشر به سر می‌بریم» [5]. خیلی وقت‌ها بسیاری از ما در میدان کنشگری، در کنار رنج انسان، با دیدن دستان پینه بسته کودکان زباله‌گرد، لمس تاول‌های دستان کودکان کار اسفند دودکن، شنیدن روایت کودک‌همسری که حالا از بدنش نان درمی‌آورد، کشتار و نسل‌کشی‌ها در خاورمیانه، خود را در قامت شوریده سر نیچه دیدیم. فریاد می زدیم «خدا را می جویم! خدا کجاست؟ ما او را کشته‌ایم. چگونه چنین کردیم؟ زمین اکنون به کدام سو در حرکت است؟ ما به کدام سو در حرکتیم؟ آیا از تمام خورشیدها دور می شویم؟ آیا دائما در حال سقوط نیستیم؟» [6]

کتاب اصول مبارزه از سطح «تجربه شخصی» می‌آغازد، اما در عین حال ماهیت اجتماعی و بیناسوژگانی شخص را در نظر دارد. حفظ ماهیت بیناسوژگانی از نظر من یکی از وجوه ممیزه نسبت به رویکردهای فعلی در مواجهه با نیهیلیسم چون اگزیستانسیالیسم است؛ به باور من در دنیای امروز اگزیستانسیالیسم نیز در مسیر مبارزه برای معنابخشی به زندگی اثرگذار واقع شده است و برای من در سطح فردی پاسخ‌های موثری به همراه داشته -گرچه پاره‌ای از رویکردهای آن ناموجه به نظر می‌رسد؛ اما بی‌اعتنایی آن به سطوح بینافردی و تمرکز حداکثری بر سطح فردی از نقاط ضعف آن محسوب می‌شود.

اثر با اپوخه کردن همه پیش فرض‌ها و مبناها و بر اساس اینکه چیزی که می‌دانیم این است که تجربه‌ای تجربه می‌شود آغاز می‌کند، با مبانی شروع می‌کند، به سویه‌های آنتولوژیکی و متافیزیکی نظر دارد و نظام تمثیلات را با استفاده از مفهوم پلاستیسیته کاترین مالابو و منطق آلیاژی عرضه کرده و نوعی هستی‌شناسی ایدئالیستی پویشی پلاستیک را ارائه می‌کند.

مالابو در کتاب «با مغزمان چه باید بکنیم؟» تمایز مفهوم پلاستیسیته و انعطاف‌پذیری را تبیین می‌کند. اینکه آنچه امروزه کم داریم مقاومت است. مقاومت چیزی است که می‌خواهیم. مقاومت در برابر انعطاف پذیری. انعطاف پذیری نه آفرینشگر بلکه بازتولیدگر و هنجارگذار است. مالابو بیش از همه به دنبال ایجاد خیال امکان نه‌گویی به فرهنگ اقتصادی، سیاسی و پزشکی است که فقط به دنبال پیروزی انعطاف‌پذیری است و فقط کسانی را تکریم می‌کند که هیچ حسنی جز سر تعظیم فرود آوردن ندارند.[7]

به باور نویسنده در اصول مبارزه، بدون وجود وجه انضمامی، موجه بودن مسئله خدشه‌دار می‌شود و از سوی دیگر بدون مبانی انتزاعی، پاسخی مستدل و منطقی به مسئله نخواهیم داشت. این کتاب در مقام تأسیس نوعی مبارزه برای معنابخشی به زندگی است؛ و در عین پذیرش «برساخته بودن سوژه و فقدان شرایط برابر طبیعی-تمدنی» برای انسان‌ها، شرط امکان این مبارزه را یک تصمیم می‌داند: «تصمیمی برای زیستن معنادار و موجه ورای چرخه میل و پرداخت هزینه این تصمیم، در عین پذیرش نیهیلیسم.» مبارزه‌ای که این اثر در نظر دارد، نه مبارزه با ایدئولوژی، دین، نظام سیاسی یا نظریه‌ای علمی، بلکه بر اساس نوشتار کتاب «مبارزه‌ای نظری و عملی علیه هر اسطوره‌پردازی فریبکارانه و غیرانتقادی، ....، حتی علیه برداشت‌های جزمی از اسطوره‌های آرمانی انسان، مانند عدالت، آزادی و حقیقت» است. [5]

مفهوم ترصد در فصل اول کتاب قابل تأمل است. پیش‌تر مسئله کالبدبخشی به ایده‌ها ذهن من را به خود مشغول کرده بود. ما در مواجهه با چالش‌های سیاسی-اجتماعی بیشتر انرژی و تمرکز را بر روی سویه سلبی مسئله می‌گذاریم. انگشت شمار زمان‌هایی در طول تاریخ یک تمدن پیش می‌آید که نسبت-نیروهای جامعه شرایط را برای تغییر فراهم می‌کند؛ کایروس، لحظه‌ای در مقام زمانی دیگرگونه. در این زمان‌ها مهم است که ما ایده‌هایی انضمامی مهیا برای جان‌بخشی به آن کالبد داشته باشیم، اما باید صبور بود، به قول سایه شمار گام عمر ما مسنج، به پاي او دمي است اين درنگ درد و رنج. پس باید در نظر داشته باشیم که وضعیت فعلی «لزوم یافتن نوعی راه سوم را ایجاب می‌کند: یعنی اینکه بتوان در عین حفظ آگاهی و آمادگی، در سکوت مترصد ماند برای عمل قاطعانه؛ گوش‌ها را تیز کرد؛ آنجا که تاریکی مطلق است....». [5]

در خصوص تمرین‌های عملی، حقیقت این است که من با دیده تردید تمرینات را آغاز کردم. تجربیات قبلی من با نوعی رویارویی سانتی‌مانتال با مدیتیشن و یوگا در اوج فردگرایی و به دور از پیوند با جامعه و مسئله‌های آن گره خورده بود و تجربه ای از پیش با تمرینات مراقبه نداشتم. شاید اگر تبیین‌های دقیق کتاب نبود، مجاب نمیشدم تا تمرینات را آغاز کنم. بیش از اینکه آغاز تمرین دشوار باشد، استمرار و ناامید نشدن از ادامه آن است که در من اینرسی ایجاد میکرد (و می‌کند).

این را میدانم که من به عنوان یک تجربه و به واسطه حدود یک سال تمرینات عملی که افت و خیز داشته است احتمالا راوی دقیقی نباشم. اما انجام تمرینات برای من تأثیرات تا حدود قابل قبولی ملموس داشت. این تجربه را به عنوان یک کنشگر اجتماعی می‌گویم که در طی حدود یک دهه در کنار دوستانم -در حد توان- در کف اجتماع حضور داشته‌ایم و به این باور رسیده‌ام که برای کنشگری مدنی ما نیاز به تأمل از طریق مطالعات عمیق و افزایش دانش نظری و بینش چندجانبه و تمرینات مستمر بدن‌مند داریم. اینکه به صورت دقیق مشاهده کنیم که هیجانات و عواطف با بدن ما چه می‌کنند و در سطحی دیگر اهمیت فرار نکردن از رنج و میل وافر نداشتن به لذت. در واقع ما با این تمرینات در حال تربیت قوای ادراکی و تجربه خرد تنانه یا به قول مرلوپونتی cogito بدنی هستیم. [8]


طرحی کانسپچوال بر مبنای ایده‌های کتاب
طرحی کانسپچوال بر مبنای ایده‌های کتاب


مواقعی است که کنشگران پس از سال‌ها تلاش و دوندگی دچار نوعی احساس تحلیل رفتگی روانی می‌شوند؛ خستگی‌ای که پس از روزها و لحظه‌های پی‌درپی کنترل احساسات و تصمیم‌گیری‌های دشوار به سراغمان می‌آید. این فرسودگی، نه تنها جسم، که روان را نیز به لرزه می‌اندازد و کنشگران را، که در خط مقدم میدان‌های تعامل ایستاده‌اند، آسیب‌پذیر می‌سازد و در مواقعی ما را دچار افسردگی می‌کند. در افسردگی ما درگیر نوعی خودمحدودسازی سیستماتیک می‌شویم. در دوران افسردگی از پذیرش بار مسئولانه امکانات این جهان سر باز می‌زنیم و درگیر نوعی احساس گناه می‌شویم ناشی از زندگی نازیسته. احساس گناه برایمان تحمل‌پذیرتر از بار وحشتناک آزادی و مسئولیت است، اما لازم است تا راهی بیابیم برای پذیرش ضرورت آزادی و مسئولیت برای زندگی و جامعه‌مان.

گاهی نوعی اجتناب از کنشگری به عنوان یک واکنش در برابر حجم تحمل ناپذیر وقایع تلخ در ما شکل می‎‌گیرد. به قول پما چودرون «ما گمان می‌کنیم با محافظت از خودمان در برابر رنج، با خود مهربان هستیم. تلاش می‌کنیم تا احساس لذت در ما طولانی شود. اما حقیقت این است که ما، هراسان‌تر و بیش از پیش از خود بیگانه می‌شویم. خود را همچون چیزی جدا از کل تجربه می‌کنیم. این جدایی برایمان تبدیل به زندانی می‌شود که ما را محدود به بیم و امیدهای شخصی‌مان می‌کند، محدود به اهمیت دادنِ صرف به افرادی که به ما نزدیک‌ترند. وقتی گاهی بگذاریم قلب‌هایمان بشکند، نسبت‌مندی خود را با همه موجودات کشف می‌کنیم. از اندوهی که در ما ایجاد می‌شود در طی رخدادهای زندگی شرمگین نباشیم. مولانا در جایی از مسافران شب رویی می‌نویسد که به جای گریختن از تاریکی آن را می‌جویند. هر زمان از چسبیدن به خودمان دست می‌کشیم و به دنیای اطراف نظر می‌کنیم و با غم و شادی ارتباط برقرار میکنیم، آنجاست که آن حس بیداری را کشف میکنیم درست در عمق رخدادها و زندگی، احساسی درونی را کشف می‌کنیم که نمی‌میرد. ذات زندگی همین چالش برانگیزی است. کاملا زنده بودن و کاملا انسان بودن برابر است با مدام از آشیانه بیرون انداخته شدن. اینکه هر لحظه را به عنوان لحظه‌ای جدید تجربه کنی.» [9]

در میانه این میدان پرچالش، تمریناتی که باعث ایجاد نوعی آگاهی هر لحظه بر ذهن و بدن است همچون چراغی راهنماست. «بعد از آن‌که مدتی تمرین کردی، درخواهی یافت که تمرین سریع و خارق‌العاده محال است؛ حتی اگر به سختی تلاش کنی، پیشرفت تو همواره ذره ذره خواهد بود. مثل این نیست که زیر شرشر باران بروی و بدانی خیس می‌شوی. ‌مثل هوای مه‌آلود است که نمیدانی در حال خیس شدنی ولی همچنان که راه میروی ذره ذره خیس می‌شوی.تنها کافی است صادق باشیم و نهایت تلاش‌مان را انجام دهیم. نیروانایی بیرون از تمرین ما وجود ندارد.» [10]

این تمرینات توانایی چنین ظرفیت بخشی‌ای را به سوژه دارند. پس از انجام مستمر تمرینات است که فلسفه اسپینوزا را می‌توان ملموس‌تر درک کرد، اینکه هرگز مشخص نیست یک بدن قادر به انجام چه کارهایی است و همیشه امکانی در آینده‌ی هر بدنی گشوده شده است که به گونه‌ای دیگر بشود. در تمرین تنهایی خودساخته است که پیوند مفهوم ملال و سعادت کتاب «یا این یا آن» کی‌یرکگور برای آدمی روشن می‌شود. حقیقتا کسی که ملال‌اش را تاب آورد یا به عبارتی دیگر بتواند با خودش مواجه شود نوعی از سعادت را تجربه می‌کند. [11] لازم به ذکر است که در خوانش این کتاب و همه کتاب‌ها سعی در آن دارم ضمن همراهی و همدلی با دغدغه و مسئله کتاب فاصله‌ای نسبی را - تا حد امکان و بضاعت فکری- با اثر حفظ کنم و تغییرات ذهنیت و تأثیرگذاری آن را رصد کنم. همچنان بعد از حدود یک سال، فکر می‌کنم به زمان بیشتری نیاز دارم تا تأثیرات آن را نه صرفا در سطح سوژه که در سطوح بیناسوژگانی و در تعاملاتم در جامعه دقیق‌تر رصد کنم.

این کتاب مسئله و دغدغه جامعه را دارد و می‌داند با سوژگی فعلی امروزمان که تورم بی حد و حصر میل (گرچه واقعا میدانم چنین تبیینی در روزگاری که با حاکمیت سرکوبگری مواجهیم که مستبدانه بدیهی‌ترین حقوق را از انسان سلب می‌کند، شهامت و قدرت تبیین گری بالایی می‌طلبد) است برای رسیدن به آزادی -در دو وجه سلبی و ایجابی- نیاز به تأمل و تمرین داریم. باید توجه شود این کتاب جلد اول پروژه اصول مبارزه با نیهیلیسم است که از سطح سوژه آغاز کرده است و در ادامه به سایر سطوح (بیناسوژگانی و..) خواهد پرداخت. مسئله دیگر این است که گرچه از اواسط دهه 60 میلادی، ایده مرگ مولفِ بارت پیشنهاد می‌دهد که ارزیابی اثر از نویسنده جدا شود، با این حال، فکر می‌کنم آشنایی با رویکرد نویسنده از طریق مقالات، کتاب‌ها، ترجمه‌ها و درسگفتارهایی که در حوزه فلسفه ارائه کرده است به ما در شناخت عمیق‌تر پروبلماتیک این کتاب نیز کمک می‌کند.

«تا وقتی باورمان این است که چیزها پاینده است و از هم نمی پاشند رنج کشیدن‌مان ناگزیر است. هیچ چیز هرگز به نحوی که درباره‌اش خیال‌پردازی می‌کنیم به سرانجام نمی‌رسد. حفظ تزلزل یعنی ادامه دادن با قلب شکسته، شکم گرسنه، با حس درماندگی. یاد گرفتن قلق ریلکس بودن در میان آشوب...وقتی با شرایطی سخت روبرو می‌شویم با ذهن‌مان چه می‌کنیم؟ به جای وادادن در برابر تجربه‌مان یا پس زدن آن، می‌توانیم به نوعی اجازه دهیم انرژی آنچه در حال احساسش هستیم در قلب‌مان نفوذ کند. گفتنش از انجام دادنش آسان‌تر است، اما این راهی شریف برای زیستن است. این قطعا راه شفقت است. راه پرورش شهامت و خیرخواهی انسان.» [9]

ارجاعات

[1] واپسین مسیح موعود، پیتر وسل زاپفه، ترجمه در سایت آپاراتوس.

[2] برگرفته از بخشی از درسگفتارهای پیرامون نیهلیسم مراد فرهاد پور، موسسه پرسش، 1389.

[3] سوتلانا آلکسیویچ، نویسنده‌ی اهل بلاروس و برنده‌ی جایزه‌ی نوبل ادبیات در سال 2015 است، سایت آسو.

[4] کتاب وسایل بی هدف، جورجو آگامبن، ترجمه صالح نجفی، امید مهرگان، نشر چشمه.

[5] اصول مبارزه در زمانه نیهیلیسم، محمدمهدی اردبیلی.

[6] کتاب علم شادمانه، نیچه، بخشی از ترجمه محمدمهدی اردبیلی.

[7] کتاب با مغزمان چه باید بکنیم؟ کاترین مالابو، ترجمه علی حسن‌زاده، انتشارات لگا.

[8] کتاب پدیدارشناسی ادراک، موریس مرلو پونتی، ترجمه مسعود علیا، نشر نی.

[9] برگرفته از خوانش کتاب زیستن در روزگار سخت، پما چودرون، ترجمه حسین میرشکرایی، نشر مثلث

[10] کتاب ذهن ذن، ذهن آغازگر، شونریو سوزوکی، ترجمه علی ظفر قهرمانی نژاد، نشر بیدگل.

[11] کتاب یا این یا آن، سورن کی یرکگور، ترجمه صالح نجفی، نشر مرکز.









فلسفهمراقبهکنش‌گری
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید