ویرگول
ورودثبت نام
شاهنامه‌خوان تازه‌کار
شاهنامه‌خوان تازه‌کار
خواندن ۸ دقیقه·۲ سال پیش

آگاهی شدن سلم و تور از منوچهر (بخش اول)

فرستاده‌ی  سلم و تور - عکس تولیدشده با هوش‌مصنوعی
فرستاده‌ی سلم و تور - عکس تولیدشده با هوش‌مصنوعی



قراره با هم یکی از بلندترین شعرهای شاهنامه (تا اینجای کار) رو بخونیم. این شعر رو توی چند بخش منتشر می‌کنم که خسته‌تون نکنه.


برای مشاهده بخش قبلی شاهنامه (زادن منوچهر از مادرش)، اینجا کلیک کنید.

شعر آگاهی شدن سلم و تور از منوچهر

به سلم و به تور آمد این آگهی ... که شد روشن آن تخت شاهنشهی

دل هر دو بیدادگر پر نهیب ... که اختر همی رفت سوی نشیب

نشستند هر دو به اندیشگان ... شده تیره روز جفاپیشگان

یکایک بران رایشان شد درست ... کزان روی شان چاره بایست جست

که سوی فریدون فرستند کس ... به پوزش کجا چاره این بود بس

بجستند از آن انجمن هردوان ... یکی پاک دل مرد چیره‌زبان

بدان مرد باهوش و با رای و شرم ... بگفتند با لابه بسیار گرم

در گنج خاور گشادند باز ... بدیدند هول نشیب از فراز

ز گنج گهر تاج زر خواستند ... همی پشت پیلان بیاراستند

به گردونه‌ها بر چه مشک و عبیر ... چه دیبا و دینار و خز و حریر

ابا پیل گردونکش و رنگ و بوی ... ز خاور به ایران نهادند روی

هر آنکس که بد بر در شهریار ... یکایک فرستادشان یادگار

چو پردخته‌شان شد دل از خواسته ... فرستاده آمد برآراسته

بدادند نزد فریدون پیام ... نخست از جهاندار بردند نام

که جاوید باد آفریدون گرد ... همه فرهی ایزد او را سپرد

سرش سبز باد و تنش ارجمند ... منش برگذشته ز چرخ بلند

بدان کان دو بدخواه بیدادگر ... پر از آب دیده ز شرم پدر

پشیمان شده داغ دل بر گناه ... همی سوی پوزش نمایند راه

چه گفتند دانندگان خرد ... که هر کس که بد کرد کیفر برد

بماند به تیمار و دل پر ز درد ... چو ما مانده‌ایم ای شه رادمرد

نوشته چنین بودمان از بوش ... به رسم بوش اندر آمد روش

هژبر جهانسوز و نر اژدها ... ز دام قضا هم نیابد رها

و دیگر که فرمان ناپاک دیو ... ببرد دل از ترس گیهان خدیو

به ما بر چنین خیره شد رای بد ... که مغز دو فرزند شد جای بد

همی چشم داریم از آن تاجور ... که بخشایش آرد به ما بر مگر

اگر چه بزرگست ما را گناه ... به بی‌دانشی برنهد پیشگاه

و دیگر بهانه سپهر بلند ... که گاهی پناهست و گاهی گزند

سوم دیو کاندر میان چون نوند ... میان بسته دارد ز بهر گزند

اگر پادشا را سر از کین ما ... شود پاک و روشن شود دین ما

منوچهر را با سپاه گران ... فرستد به نزدیک خواهشگران

بدان تا چو بنده به پیشش به پای ... بباشیم جاوید و اینست رای

مگر کان درختی کزین کین برست ... به آب دو دیده توانیم شست

بپوییم تا آب و رنجش دهیم ... چو تازه شود تاج و گنجش دهیم


داستان بخش اول شعر آگاهی شدن سلم و تور از منوچهر

سلم و تور هم از بودن منوچهر و به پادشاهی رسیدنش در ایران باخبر می‌شوند. می‌ترسند و به دنبال چاره می‌گردند. پس تصمیم می‌گیرند فرستاده‌ای خوش‌زبان را نزد فریدون بفرستند. گنج‌های بسیاری را هم آماده می‌کنند و برای فریدون پیغام می‌فرستند که: «ای پادشاه جاوید، ما از کرده‌ی خویش پشیمانیم و گناهمان تقدیر بود و از سر طمع. حالا این همه زمان گذشته و ما خدمت‌گذار تو هستیم؛ اگر صلاح می‌دانی منوچهر را با سپاهش نزد ما بفرست تا سرزمین‌هایمان را پیشکش او کنیم و کدورت‌هایمان را از بین ببریم.»


معنی شعر آگاهی شدن سلم و تور از منوچهر (بخش اول)

به سلم و به تور آمد این آگهی ... که شد روشن آنْ تختِ شاهنشهی

به سلم و تور خبر رسید که پادشاه جدیدی روی تخت پادشاهی ایران نشسته است.


دل هر دو بیدادگر پر نهیب ... که اختر همی رفت سوی نشیب

آن دو ستمگر ترسیدند که روزگارشان رو به افول می‌رود و بدبخت می شوند.

  • نشیب: نمادی از خواری و تیره‌روزی


نشستند هر دو به اندیشگان ... شده تیره روزِ جفاپیشگان

زندگی‌شان تیره و تاز شد و به فکر فرو رفتند که چاره‌ای پیدا کنند.

اندیشه در شاهنامه عموما به معنی «نگرانی» به کار رفته است.


یکایک بَران رایِشان شد درست ... کزان روی شان چاره بایست جست

که سوی فریدون فرستندْ کس ... به پوزشْ کجا چاره این بود بس

در نهایت فقط یک راهِ چاره پیدا کردند: فرستاده‌ای نزد فریدون بفرستند و عذرخواهی کنند.


بجستند از آن انجمن هردُوان ... یکی پاک دل مردِ چیره‌زبان

در بین درباریان گشتند و مرد چرب‌زبانی را پیدا کردند.


بدان مرد باهوش و با رای و شرم ... بگفتند با لابه بسیار گرم

به او (که نیک و باهوش و خردمند بود)، با شرم و فروتنی گفتند که چه حرف‌هایی بزند.


در گنجِ خاور گشادندْ باز ... بِدیدند هول نشیب از فراز

ز گنجِ گهرْ تاجِ زر خواستند ... همی پشتِ پیلان بیاراستند

به گردونه‌ها بر چه مشک و عبیر ... چه دیبا و دینار و خز و حریر

ابا پیل گردونکش و رنگ و بوی ... ز خاور به ایران نهادند روی

از ترسِ آینده‌ای که در انتظارشان بود، در گنج‌هایشان را باز کردند و طلا و پارچه و مشک و چیزهای بسیار گران‌قیمتی را بر پشت فیل‌ها بار کردند تا به سوی ایران بفرستند.

  • فراز: نماد ارجمندی
  • گردونکش: حیوانی که ارابه را می‌کشد.
  • روی: راه و روش
  • رنگ و بو: به معنی زیبایی و آراستگی


هر آنکس که بُد بر درِ شهریار ... یکایک فرستادشانْ یادگار

برای تمام درباریانِ فریدون یادگاری فرستادند (یعنی فقط به فریدون بسنده نکردند)

  • یکایک: یک‌سره - به تمامی



چو پردخته‌شان شد دل از خواسته ... فرستاده آمد برآراسته

وقتی کار سلم و تور تمام شد (پیغامشان را کامل کردند و هدایا را بار زدند)، فرستاده راهی شد.


بدادند نزد فریدون پیام ... نخست از جهاندار بردند نام

برای فریدون پیام فرستادند. اول ذکر خودش را کردند که ...


که جاوید باد آفریدونِ گُرد ... همه فرهیْ ایزد او را سپرد

... پادشاه فریدون جاویدان باشد که خدا تمام فره ایزدی‌اش را به او سپرد

  • آفریدون گرد: فریدونِ پهلوان


سرش سبز باد و تنش ارجمند ... منش برگذشته ز چرخ بلند

همیشه سالم و سلامت باشد و روزگار به کام او باشد.

  • سبز بودن سر: کنایه از نیک‌بخت بودن - دنیا به کام بودن

بدان کان دو بدخواه بیدادگر ... پر از آب دیدهْ زِ شرم پدر

ای فریدون، بدان و آگاه باش که دو پسرِ ستمکارت، بسیار شرمگین هستند.


پشیمان شده داغ دل بر گناه ... همی سوی پوزش نمایند راه

از گناهشان پشیمان شده‌اند و دلیل اینکه فرستاده‌ای برایت فرستادند، این است که می‌خواهند عذرخواهی کنند.


چه گفتند دانندگان خرد ... که هر کس که بد کرد کیفر برد

بماند به تیمار و دل پر ز درد ... چو ما مانده‌ایم ای شه رادمرد

افراد دانا و خردمند درست گفته‌اند که هرکسی جزای بدی‌هایش را می‌بیند. همانطور که ما جزایمان را دیدیم و حالا در رنج و عذاب هستیم.


نوشته چنین بودمان از بوش ... به رسم بوش اندر آمد روش

تقدیر اینطور نوشته بود و باعث این کار شد (ما مقصر نیستم و تقدیر مقصر است)

  • بوش: اسمی از مصدرِ فعلِ بودن - به معنی سرنوشت، تقدیر
  • روش: اسمی از مصدرِ فعلِ رفتن - به معنی رفتار، کردار، آیین


هژبر جهانسوز و نر اژدها ... ز دام قضا هم نیابد رها

حتی شیر و اژدها هم نمی‌توانند از قضا و قدر فرار کنند.

  • هژبر: شیر


و دیگر که فرمان ناپاک دیو ... ببرد دل از ترس گیهان خدیو

به ما بر چنین خیره شد رای بد ... که مغز دو فرزند شد جای بد

دلیل دیگرش دیو ناپاک بود که ترس از خداوند جهان را از دل ما برد‌ و بر ما مسلط شد.

  • خدیو: خدا


همی چشم داریم از آنْ تاجور ... که بخشایش آرد به ما بر مگر

ما از تو که بزرگ هستی توقع داریم که ما را ببخشی

  • چشم داشتن: کنایه از منتظر بودن


اگر چه بزرگست ما را گناه ... به بی‌دانشی برنهد پیشگاه

درست است که گناه ما بزرگ است، اما جاهل بودیم و امیدواریم که فریدون، این را به کم‌عقلی ما بداند.

  • پیشگاه: استعاره از فریدون


و دیگر بهانه سپهر بلند ... که گاهی پناهست و گاهی گزند

دلیل دیگرش آسمان و چرخ گردون بود؛ که گاهی به ما خوبی می‌رساند و گاهی بدی (اگر ایرج بدی دید و کشته شد، مقصرش چرخ گردون بود)


سوم دیو کاندر میان چون نوند ... میان بسته دارد ز بهر گزند

دلیل سوم هم دیو بود که کمر به بدی و آسیب رساندن به مردم بسته است.

  • نوند: پیکِ تندرو
  • میان بسته داشتن: کنایه از آماده بودن.


اگر پادشا را سر از کین ما ... شود پاک و روشن شود دین ما

اگر ما را ببخشی و از کینه‌ی ایرج بگذری، بسیار خوشحال می‌شویم.


منوچهر را با سپاهِ گران ... فرستد به نزدیک خواهشگران

بدان تا چو بنده به پیشش به پای ... بباشیم جاوید و اینست رای

اگر ما را بخشیدی، منوچهر را با سپاهی نزد ما بفرست تا بنده‌ی او باشیم (این تصمیم ماست)

  • خواهشگران: استعاره از سلم و تور



مگر کان درختی کزین کین برست ... به آبِ دو دیده توانیم شست

شاید به این طریق بتوانیم کینه‌ای که بینمان وجود دارد را از بین ببریم. (کینه به درخت تشبیه شده است)



بپوییم تا آب و رنجش دهیم ... چو تازه شود تاج و گنجش دهیم

ما تلاش می‌کنیم که این کینه را از دل منوچهر پاک کنیم، او را پرورش می‌دهیم و به او تخت پادشاهی و گنج‌های فراوان بدهیم.

  • رنجش دهیم: برایش رنج می‌کشیم و در پروردنِ او می‌کوشیم.


برای مشاهده بخش بعدی شاهنامه (آگهی شدن سلم و تور از منوچهر (بخش دوم)) اینجا کلیک کنید.
آگاهی یافتن سلم و تور از منوچهرشاهنامهشاهنامه خوانیشاهنامه فردوسیداستان منوچهر در شاهنامه
سلام. من سارام. عاشق تاریخ و ادبیات و هنر ... چند وقته شاهنامه می‌خونم و برای پیدا کردن اطلاعات، به دردسر می‌افتم. پس همه‌ی اطلاعاتی که پیدا می‌کنم رو اینجا می‌ذارم تا به بقیه کمک کنم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید