شاهنامه‌خوان تازه‌کار
شاهنامه‌خوان تازه‌کار
خواندن ۱۰ دقیقه·۱ سال پیش

آگاه شدن منوچهر از کار سام و زال زر (بخش اول) – شاهنامه فردوسی

منوچهر و درباریان؛ عکس تولیدشده با هوش مصنوعی
منوچهر و درباریان؛ عکس تولیدشده با هوش مصنوعی



سلام. امیدوارم که تاخیر یک ماهه پیش اومده توی انتشار رو ازم ببخشید :(

برای مشاهده بخش قبلی شاهنامه (خواب دیدن سام از چگونگی کار پسر)، اینجا کلیک کنید.


یکایکْ به شاه آمد این آگهی ... که سام آمد از کوهْ با فَرَّهی

بِدانْ آگهی شدْ منوچهرْ شاد ... بسی از جهانْ آفرین کردْ یاد

بِفَرمود تا نوذرِ نامدارْ ... شودْ تازیانْ پیشِ سامِ سوار

کُندْ آفرینِ کیانیْ بَرْ اوی ... بدانْ شادمانی که بُگشادْ روی

بِفَرْمایَدَش تا سویِ شهریار ... شودْ تا سخن‌ها کندْ خواستار

بِبینَد یکی روی دستانِ سام ... به دیدارِ ایشانْ شود شادکام

و زین جا سوی زابلستانْ شود ... بر آیین خسرو پرستان شود

چو نوذر برِ سام نِیْرَم رسید ... یکی نو جهان پهلوان را بدید

فرود آمد از بارهْ سامِ سوار ... گرفتند مر یک‌دگر را کنار

ز شاه و ز گردان بپرسید سام ... از ایشان بدو داد نوذرْ پیام

چو بشنید پیغامِ شاهِ بزرگ ... زمین را ببوسید سام سِتُرگ

دوانْ سوی درگاه بِنهاد روی ... چنان کش بفرمود دِیهیم جوی

چو آمد به نزدیکیِ شهریار ... سپهبَد پذیره شدش از کنار

درفش منوچهر چون دید سام ... پیاده شد از باره بُگذارد گام

منوچهر فرمود تا بَرْنِشست ... مر آن پاک‌دلْ گُرد خسرو پرست

سوی تخت و ایوان نهادند روی ... چه دیهیم دار و چه دیهیم جوی

منوچهر برگاه بِنْشَست شاد ... کلاهِ بزرگی به سر برنهاد

به یک دست قارن به یک دست سام ... نشستند روشن‌دل و شادکام

پس آراستهْ زال را پیش شاه ... به رزّین عمود و به رزّین کلاه

گرازان بیاورد سالارِ بار ... شگفتی بماند اندر او شهریار

بر آن بُرزُ بالای آن خوب چهر ... تو گفتی که آرام جان است و مهر

چنین گفت مَر سام را شهریار ... که از من تو این را به زنهاردار

به خیره میازارش از هیچ روی ... به کس شادمانه مشو جز بِدوی

که فرّ کیان دارد و چنگ شیر ... دلِ هوشمندان و آهنگِ شیر

پس از کار سیمرغ و کوه بلند ... و زان تا چرا خوار شد ارجمند

یکایک همه سام با او بِگفت ... هم از آشکارا هم اندر نهفت

و ز افگندن زال بگشاد راز ... که چون گشت با او سپهر از فراز

سرانجام گیتی ز سیمرغ و زال ... پُر از داستان شد به بسیار سال

بِرَفتم به فرمانِ گیهان خُدای ... به البرز کوه اندر آن زشتْ جای

یکی کوه دیدم سر اندر سحاب ... سپهری است گفتی ز خارا بر آب

برو بر نِشیمی چو کاخِ بلند ... ز هر سوی بر او بسته راه گزند

بدو اندرون بچهٔ مرغ و زال ... تو گفتی که هستند هر دو هِمال

همی بوی مهر آمد از باد اوی ... به دل راحت آمد هم از یاد اوی

ابا داورِ راست گفتم به راز ... که ای آفرینندهٔ بی‌نیاز

رسیده به هر جایْ بُرهان تو ... نگردد فلک جز به فرمان تو

یکی بنده‌ام با تنی پر گناه ... به پیش خداوند خورشید و ماه

امیدم به بخشایش تو است بس ... به چیزی دگر نیستم دسترس

تو این بندهٔ مرغ پرورده را ... به خواری و زاری برآورده را

همی پرّ پوشدْ به جای حریر ... مَزَد گوشتْ هنگامِ پستان شیر

به بد مهریِ منْ روانم مسوز ... به من باز بخش و دلم بر فروز

به فرمان یزدانْ چو این گفته شد ... نیایش همانگه پذیرفته شد

بزد پرّ سیمرغ و بر شد به ابر ... همی حلقه زد بر سرِ مرد گبر

ز کوه اندر آمد چو ابر بهار ... گرفته تنِ زال را بر کنار

به پیش من آورد چون دایه‌ای ... که در مهر باشد وُرا مایه‌ای

من آوردمش نزدِ شاه جهان ... همه آشکاراش کردم نهان


داستان از چه قرار است؟

منوچهر که از داستان سام و پسرش دستان باخبر می‌شود، نوذر (پسر خودش) را به نزد سام می‌فرستد تا او را به بارگاه منوچهر دعوت کند. نوذر پیام منوچهر را می‌رساند و سام و زال به قصر منوچهر می‌روند. منوچهر به سام می‌گوید: «تو باید به این پسر افتخار کنی و یار و یاورش باشی. این پسر پهلوانی دلیر خواهد شد و آینده‌ی درخشانی دارد.»

سام هم ماجرای سیمرغ را برای منوچهر تعریف می‌کند.


معنی شعر آگاه شدن منوچهر از کار سام و زال زر


یکایکْ به شاه آمد این آگهی ... که سام آمد از کوهْ با فَرَّهی

خبر عزیمت سام به کوه، پیدا کردن پسرش و بازگشت آن‌ها به منوچهر رسید.


بِدانْ آگهی شدْ منوچهرْ شاد ... بسی از جهانْ آفرین کردْ یاد

منوچهر خوشحال شد و خدا را شکر کرد


بِفَرمود تا نوذرِ نامدارْ ... شودْ تازیانْ پیشِ سامِ سوار

به پسرش نوذر گفت سریعا نزد سام برو …


کُندْ آفرینِ کیانیْ بَرْ اوی ... بدانْ شادمانی که بُگشادْ روی

سلام شاه را به او برسان و به او شادباش بگو

  • گشادن روی: آشکار شدن


بِفَرْمایَدَش تا سویِ شهریار ... شودْ تا سخن‌ها کندْ خواستار

بگو شاه گفته نزد من بیا تا آنچه اتفاق افتاده را برایم تعریف کنی

  • خواستار کردن: خواستن


بِبینَد یکی روی دستانِ سام ... به دیدارِ ایشانْ شود شادکام

بگو شاه می‌خواهد پسرت دستان (زال) را ببیند.

  • دستانِ سام: دستان، پسر سام


و زین جا سوی زابلستانْ شود ... بر آیین خسرو پرستان شود

بعد زال می‌تواند از اینجا به زابلستان برود و فرماندهی کند.

  • خسرو پرست: کسی که از آیین خسرو (پادشاه) پیروی می‌کند


چو نوذر برِ سام نِیْرَم رسید ... یکی نو جهان پهلوان را بدید

وقتی نوذر به کاخ سام رسید، زال را کنار پدر دید که پهلوان جوانی است ...

  • سامِ نیرم: سام، پسرِ نیرم (نریمان)

شجره‌ی زال: گرشاسپ < نریمان < سام < زال < رستم


فرود آمد از بارهْ سامِ سوار ... گرفتند مر یک‌دگر را کنار

سام از اسب پایین آمد و نوذر را در آغوش گرفت.


ز شاه و ز گردان بپرسید سام ... از ایشان بدو داد نوذرْ پیام

سام درباره شاه و سپاه پرسید و نوذر هم پیام شاه را به او گفت.


چو بشنید پیغامِ شاهِ بزرگ ... زمین را ببوسید سام سِتُرگ

سام بعد از شنیدن حرف‌های منوچهر، سجده کرد

  • سترگ: نیرومند و پهلوان


دوانْ سوی درگاه بِنهاد روی ... چنان کش بفرمود دِیهیم جوی

بعد همانطور که نوذر گفته بود، سریع آماده شدند و به سمت قصر پادشاهی منوچهر به راه افتادند.

چو آمد به نزدیکیِ شهریار ... سپهبَد پذیره شدش از کنار

منوچهر به استقبال آن‌ها آمد.

  • سپهبد: منوچهر


درفش منوچهر چون دید سام ... پیاده شد از باره بُگذارد گام

سام هم با دیدن درفش منوچهر، از اسب پایین آمد و پیاده نزد منوچهر رفت.


منوچهر فرمود تا بَرْنِشست ... مر آن پاک‌دلْ گُرد خسرو پرست

سوی تخت و ایوان نهادند روی ... چه دیهیم دار و چه دیهیم جوی

منوچهر به سام دستور داد دوباره روی اسب بنشیند تا همه با هم به قصر بروند.

  • دیهیم دار: منظور سام
  • دیهیم جوی: نوذر که ولیعهد منوچهر است


منوچهر برگاه بِنْشَست شاد ... کلاهِ بزرگی به سر برنهاد

به یک دست قارن به یک دست سام ... نشستند روشن‌دل و شادکام

منوچهر روی تخت پادشاهی‌اش نشست و سام و قارن را به کنار خود نشاند.


پس آراستهْ زال را پیش شاه ... به زرّین عمود و به زرّین کلاه

گرازان بیاورد سالارِ بار ... شگفتی بماند اندر او شهریار

سپس مامور تشریفات قصر، زال را که لباس پهلوانی پوشیده بود، نزد منوچهر آورد و منوچهر از دیدنش شگفت‌زده شد.

  • عمود: گرز سنگین
  • سالار بار: مامور تشریفات کاخ
  • گرازان: خرامان
  • شگفتی: شگفت‌زده


بر آن بُرزُ بالای آن خوب چهر ... تو گفتی که آرام جان است و مهر

زال تنومند و زیبا بود و مثل خورشید می‌درخشید.

  • مهر: زال پوست سفید و درخشانی داشته و چهره‌اش هم زیبا بوده. برای همین به خورشید تشبیه شده است.


چنین گفت مَر سام را شهریار ... که از من تو این را به زنهاردار

به خیره میازارش از هیچ روی ... به کس شادمانه مشو جز بِدوی

که فرّ کیان دارد و چنگ شیر ... دلِ هوشمندان و آهنگِ شیر

منوچهر به سام گفت: «پسرت دلیر است و فره کیانی دارد. از تو می‌خواهم فرمان من اطاعت کنی و او را اذیت نکنی و تنها به داشتن او دلشاد باشی.»

  • زینهار: در امان – امانت
  • خیره: ناپروایی
  • هیچ روی: به هیچ وجه
  • اهنگ: تازش – حمله به دشمن


پس از کار سیمرغ و کوه بلند ... و زان تا چرا خوار شد ارجمند

سام برای منوچهر تعریف کرد که چرا زال را خوار دانسته و آن را رها کرده و چطور سیمرغ او را به کوه برده و ...

  • ارجمند: کنایه از زال


یکایک همه سام با او بِگفت ... هم از آشکارا هم اندر نهفت

چیزی را مخفی نکرد و همه را به منوچهر گفت


و ز افگندن زال بگشاد راز ... که چون گشت با او سپهر از فراز

گفت که چطور زال را رها کرده و زمان چطور برای او طی شده است.

  • فراز: بالا
  • گشتن سپهر از فراز: کنایه از سپری شدن روزگار و گذشت زمان


سرانجام گیتی ز سیمرغ و زال ... پُر از داستان شد به بسیار سال

گفت که چطور سال‌ها سیمرغ از زال مراقبت کرده است.


بِرَفتم به فرمانِ گیهان خُدای ... به البرز کوه اندر آن زشتْ جای

یکی کوه دیدم سر اندر سحاب ... سپهری است گفتی ز خارا بر آب

برو بر نِشیمی چو کاخِ بلند ... ز هر سوی بر او بسته راه گزند

گفت: «به فرمان خدا به البرز کوه رفتم و آنجا کوهی دیدم بلند که تا آسمان کشیده شده بود. لانه‌ای در بالای کوه قرار داشت که هیچ راهی برای رسیدن به آن نبود و از هر گزند در امان بود.»


بدو اندرون بچهٔ مرغ و زال ... تو گفتی که هستند هر دو هِمال

بچه‌های سیمرغ و زالِ من آنجا بودند. انگار که یکسان باشند و فرقی بین آدم و پرنده نباشد.

  • همال: برابر – همتا


همی بوی مهر آمد از باد اوی ... به دل راحت آمد هم از یاد اوی

از دیدنش خیالم راحت شد و مهرش به دلم افتاد


ابا داورِ راست گفتم به راز ... که ای آفرینندهٔ بی‌نیاز

رسیده به هر جایْ بُرهان تو ... نگردد فلک جز به فرمان تو

یکی بنده‌ام با تنی پر گناه ... به پیش خداوند خورشید و ماه

امیدم به بخشایش تو است بس ... به چیزی دگر نیستم دسترس

همانجا بود که دست به دعا برداشتم و گفتم: «ای خداوند بی‌نیازی که همه‌چیز در این دنیا فرمان‌بردار توست، همه حجت تو را شنیده‌اند و همه تحت فرمان تو هستند؛ من بنده‌ی گناهکار توام و تنها امیدم این است که تو من را ببخشی.»


تو این بندهٔ مرغ پرورده را ... به خواری و زاری برآورده را

همی پرّ پوشدْ به جای حریر ... مَزَد گوشتْ هنگامِ پستان شیر

به بد مهریِ منْ روانم مسوز ... به من باز بخش و دلم بر فروز

«من بدی کردم. اما تو این فرزند من را که سیمرغ به سختی و بدبختی بزرگ کرده، در نوزادی شیر مادر نخورده و حالا به جای لباس، پر پرندگان را بر تن دارد، به من ببخش و خوشحالم کن.»


به فرمان یزدانْ چو این گفته شد ... نیایش همانگه پذیرفته شد

«و خداوند دعایم را پذیرفت»


بزد پرّ سیمرغ و بر شد به ابر ... همی حلقه زد بر سرِ مرد گبر

ز کوه اندر آمد چو ابر بهار ... گرفته تنِ زال را بر کنار

به پیش من آورد چون دایه‌ای ... که در مهر باشد وُرا مایه‌ای

سیمرغ پرواز کرد و زال را برایم آورد. درست مثل یک دایه‌ی مهربان

  • گبر: در زرتشتی به معنی مرد است و اینجا کنایه از سام


من آوردمش نزدِ شاه جهان ... همه آشکاراش کردم نهان

و حالا من هم زال را نزد تو آورده‌ام و هر چه بود، برایت تعریف کردم.


برای مشاهده بخش بعدی شاهنامه (بازگشتن زال به زابلستان)، اینجا کلیک کنید.
داستان زالداستان زال و سامشاهنامهشاهنامه خوانیشاهنامه فردوسی
سلام. من سارام. عاشق تاریخ و ادبیات و هنر ... چند وقته شاهنامه می‌خونم و برای پیدا کردن اطلاعات، به دردسر می‌افتم. پس همه‌ی اطلاعاتی که پیدا می‌کنم رو اینجا می‌ذارم تا به بقیه کمک کنم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید