سلام ... من سارا هستم ... علاقهمند به تاریخ و ادبیات و هنر ... چند وقتیه که شاهنامه میخونم و از اونجایی که برای پیدا کردن معنی کلمات و ابیات دچار مشکل میشم، میخوام هرچی پیدا میکنم رو اینجا برای شما بنویسم. فقط این رو بگم که من هیچ تخصصی ندارم و تازهکار هستم. لطفا اگر نکات بیشتری میدونستید یا اشتباهی توی متنهام بود، برام بنویسید تا اصلاح کنم.
برای مشاهده بخش قبلی شاهنامه (اندر زادن فریدون - بخش اول)، اینجا کلیک کنید.
نکته: فایل صوتی که در بالای صفحه هست، از این صفحه وبسایت گنجور (خوانش فرید حامد) برداشته شده است.
نشد سیر ضحاک از آن جست جوی ... شد از گاو گیتی پر از گفتگوی
دوان مادر آمد سوی مرغزار ... چنین گفت با مرد زنهاردار
که اندیشهای در دلم ایزدی ... فراز آمدست از ره بخردی
همی کرد باید کزین چاره نیست ... که فرزند و شیرین روانم یکیست
ببرم پی از خاک جادوستان ... شوم تا سر مرز هندوستان
شوم ناپدید از میان گروه ... برم خوب رخ را به البرز کوه
بیاورد فرزند را چون نوند ... چو مرغان بران تیغ کوه بلند
یکی مرد دینی بران کوه بود ... که از کار گیتی بیاندوه بود
فرانک بدو گفت کای پاک دین ... منم سوگواری ز ایران زمین
بدان کاین گرانمایه فرزند من ... همی بود خواهد سرانجمن
ترا بود باید نگهبان او ... پدروار لرزنده بر جان او
پذیرفت فرزند او نیک مرد ... نیاورد هرگز بدو باد سرد
خبر شد به ضحاک بدروزگار ... از آن گاو برمایه و مرغزار
بیامد ازان کینه چون پیل مست ...مران گاو برمایه را کرد پست
همه هر چه دید اندرو چارپای ... بیفگند و زیشان بپرداخت جای
سبک سوی خان فریدون شتافت ... فراوان پژوهید و کس را نیافت
به ایوان او آتش اندر فگند ... ز پای اندر آورد کاخ بلند
سخن از گاو برمایه، در تمام جهان پراکنده میشود. به همین دلیل فرانک مضطرب شده و فریدون را از صاحب برمایه میگیرد و به کوه دماوند برده و نزد زاهدی میسپارد. (همانطور که در شعر داستان جمشید خواندیم، جمشید کسی است که مردم را طبقهبندی کرده و زاهدان را در کوه جانشانی میکند) بالاخره ضحاک هم از برمایه با خبر میشود و به آنجا میآید. گاو برمایه و تمام چهارپایان را میکشد و چون فریدون را پیدا نمیکند، همهجا را به آتش میکشد.
نشد سیرْ ضحاک از آن جست جوی ... شد از گاو گیتی پر از گفتگوی
ضحاک دست از تلاش برنداشت و همچنان به دنبال کشتن فریدونی بود که موبدان پیشبینیاش کرده بودند. در همین زمان، برمایه به دلیل پوست متفاوتش، در تمام دنیا معروف شد.
دوان مادر آمد سوی مرغزار ... چنین گفت با مرد زنهاردار
که اندیشهای در دلم ایزدی ... فراز آمدست از ره بخردی
همی کرد بایدْ کزین چاره نیست ... که فرزند و شیرین روانم یکیست
فرانک با عجله به دشت آمد و به صاحب برمایه گفت خداوند به من الهام کرده است که باید فرزند عزیزتر از جانم را از اینجا ببرم.
بِبُرم پی از خاک جادوستان ... شوم تا سر مرز هندوستان
شوم ناپدید از میان گروه ... بَرَم خوب رخ را به البرز کوه
باید فرزندم را از این سرزمین جادو به مرز هندوستان ببرم. باید از میان مردم برویم. میخواهم فریدون را به کوه البرز ببرم.
فرانک در اینجا میگوید که باید فریدون را به کوه البرز در مرز هندوستان ببرم. احتمالا مرزبندیها و جغرافیای آن زمان، با آنچه ما امروز میدانیم متفاوت بوده است. به احتمال زیاد، بخش عظیمی از رشته کوههای ایران در آن زمان، البرز نامیده میشدند. چرا که ایران پهناورتر از امروز بوده و ایرانیان تصور میکردند که رشته کوههای دیگر هم بخشی از رشتهکوه البرز هستند.
بیاورد فرزند را چون نَوَنْد ... چو مرغانْ بران تیغ کوه بلند
پس فرزندش را به سرعت به بالای قلهی کوه برد.
یکی مرد دینی بران کوه بود ... که از کارِ گیتی بیاندوه بود
در آنجا مرد دینداری زندگی میکرد که به امور دنیایی توجهی نداشت (پس از ضحاک نمیترسید و فریدون را به او تحویل نمیداد)
فرانک بدو گفت کِای پاک دین ... منم سوگواری ز ایران زمین
بدان کاین گرانمایه فرزند من ... همی بود خواهد سرانجمن
فرانک به او گفت: ای مرد دیندار و پاک، من زن سوگواری از خاک ایران هستم. این فرزند عزیز من است که روزی نامدار خواهد شد.
تُرا بود باید نگهبانِ او ... پدروارْ لرزنده بر جان او
تو باید مثل پسر خودت از او مراقبت کنی و مواظبش باشی.
پذیرفت فرزند او نیک مرد ... نیاورد هرگز بدو باد سرد
موبد قبول کرد و هیچوقت هم زیر قولش نزد.
خبر شد به ضحاک بدروزگار ... از آن گاو برمایه و مرغزار
بیامد ازان کینه چون پیلْ مست ...مران گاو برمایه را کرد پست
در همین زمان بود که خبر گاو برمایه به ضحاک رسید. مثل یک فیلِ مست و پر از کینه، به مرغزار آمد و برمایه را کشت.
همه هر چه دید اندرو چارپای ... بیفگند و زیشان بپرداخت جای
البته به همین کفایت نکرد و هر چهارپای دیگری که در آنجا بود را نیز به قتل رساند.
سبک سوی خانِ فریدون شتافت ... فراوان پژوهید و کس را نیافت
به ایوان او آتش اندر فِگند ... ز پای اندر آورد کاخ بلند
سپس به محلی رفت که صاحب برمایه، فریدون را نگه میداشت. همهجا را به دنبال فریدون گشت و چون او را پیدا نکرد، خانه را به آتش کشید.
برای مشاهده بخش بعدی شاهنامه (بپرسیدن فریدون نژاد خود را از مادر)، اینجا کلیک کنید.