شاهنامه‌خوان تازه‌کار
شاهنامه‌خوان تازه‌کار
خواندن ۶ دقیقه·۲ سال پیش

بپرسیدن فریدون نژاد خود را از مادر: بخش 28 شاهنامه فردوسی

فرانک و فریدون؛ عکس تولیدشده با هوش مصنوعی
فرانک و فریدون؛ عکس تولیدشده با هوش مصنوعی



سلام ... من سارا هستم ... علاقه‌مند به تاریخ و ادبیات و هنر ... چند وقتیه که شاهنامه می‌خونم و از اونجایی که برای پیدا کردن معنی کلمات و ابیات دچار مشکل میشم، می‌خوام هرچی پیدا می‌کنم رو اینجا برای شما بنویسم. فقط این رو بگم که من هیچ تخصصی ندارم و تازه‌کار هستم. لطفا اگر نکات بیشتری می‌دونستید یا اشتباهی توی متن‌هام بود، برام بنویسید تا اصلاح کنم.


برای مشاهده بخش قبلی شاهنامه (اندر زادن فریدون - بخش دوم)، اینجا کلیک کنید.


نکته: فایل صوتی که در بالای صفحه هست، از این صفحه وب‌سایت گنجور (خوانش فرید حامد) برداشته شده است.


داستان شعر فریدون و مادرش

فریدون تا 16 سالگی نزد موبد و در کوهستان می‌ماند و بعد به سراغ مادرش می‌آید و از او در مورد پدرش سوال می‌کند. فرانک همه‌چیز را برای فریدون تعریف می‌کند. اینگونه است که کینه‌‌ی ضحاک در فریدون پدیدار می‌شود و او می‌خواهد انتقام پدر و برمایه را از ضحاک بگیرد.


شجره‌نامه فریدون در شاهنامه
شجره‌نامه فریدون در شاهنامه


معنی ابیات شعر بپرسیدن فریدون نژاد خود را از مادر

چو بگذشت ازان بر فریدون دو هشت ... ز البرز کوه اندر آمد به دشت

فریدون 16 ساله بود که از کوه البرز پایین و به نزد مادر آمد.


بَرِ مادر آمد پژوهید و گفت ... که بُگشای بر من نهان از نهفت

بگو مَر مَرا تا که بودم پدر ... کیم من ز تخم کدامین گهر

چه گویم کیم بر سر انجمن ...یکی دانشی داستانم بزن

به مادرش گفت که راز نهانی را به من بگو. می‌خواهم بدانم پدرم کیست و من از کدام خاندان هستم. اگر دیگران از من سوال کنند، باید به آن‌ها چه بگویم؟ داستان زندگی‌مان را برای من تعریف کن


فرانک بِدو گفت کای نامجوی ... بگویم ترا هر چه گفتی بگوی

فرانک گفت: هرچه می‌خواهی بدانی را به تو می‌گویم


تو بشناس کَزْ مرزِ ایران زمین ... یکی مرد بد نام او آبتین

ز تخم کیان بود و بیدار بود ... خردمند و گُرد و بی‌آزار بود

ز طهمورث گُرد بودش نژاد ... پدر بر پدر بر همی داشت یاد

مردی بود به نام آبتین ... از تبار پادشاهان ایرانی بود. مردی بود بیدار دل و عاقل و پهلوان، که آزارش به هیچکس نمی‌رسید. او از نسل طهمورث بود.

  • گرد: پهلوان
  • پدر بر پدر بر همی داشت یاد: تمامی نسل‌های قبلی‌اش را می‌شناخت و به یاد داشت.


پدر بُد تُرا و مرا نیک شوی ... نبد روزِ روشن مرا جز بدوی

آبتین، پدر تو و شوهر من بود. من حتی یک روز هم بدون او نبودم.


چنان بُد که ضحاکِ جادوپرست ... از ایران به جان تو یازید دست

اما ضحاک، قصد جان تو را کرد.

یازیدن: قصد کردن


ازو من نهانت همی داشتم ... چه مایه به بد روز بگذاشتم

من تو را از ضحاک پنهان کردم و روزهای خیلی سختی را پشت سر گذاشتم.


پدرْت آن گرانمایه مردِ جوان ... فدی کرده پیش تو روشن روان

پدرت در سنین جوانی، جانش را فدای تو کرد.


ابرْ کتفِ ضحاک جادو دو مار ... بِرُست و برآورد از ایران دمار

سر بابَت از مغز پرداختند ... همان اژدها را خورش ساختند

بر دو کتف ضحاک، دو مار ظاهر شدند و این دو مار، دمار از روزگار ایرانیان درآوردند. پدرت را به خاطر مغزش کشتند. تا از مغز او، برای مارها خوراک درست کنند.


سرانجام رفتم سوی بیشه‌ای ... که کس را نه زان بیشه اندیشه‌ای

من فرار کردم و به بیشه‌ای رسیدم که کسی از وجودش اطلاعی نداشت.


یکی گاو دیدم چو خُرم بهار ... سراپایْ نیرنگ و رنگ و نگار

نگهبان او پای کرده بِکَش ... نشسته به بیشه درون شاهفش

در آن دشت، گاو رنگارنگی دیدم. نگهبانش مانند یک شاه، در بیشه زندگی می‌کرد.

  • شاهفش: شاه وش - همچون شاه


بدو دادمت روزگاری دراز ... همی پروریدَت به بَرْ بَرْ به ناز

ز پستان آن گاوِ طاووس رنگ ... برافراختی چون دلاورْ پلنگ

تو را به او سپردم. او تو را در آسایش و ناز و نعمت بزرگ کرد و از شیر آن گاو به تو داد.


سرانجام زان گاو و آن مرغزار ...یکایک خبر شد سویِ شهریار

ز بیشه بِبُردم تُرا ناگهان ... گریزنده ز ایوان و از خان و مان

اما خبر آن گاو و آن دشت به ضحاک رسید و من تو را برداشتم و از آن دشت و خانه‌مان گریختم.

  • مان: خانه


بیامد بِکُشت آن گرانمایه را ... چنان بی‌زبان مهربان دایه را

وز ایوان ما تا به خورشید خاک ... برآورد و کرد آن بلندی مغاک

ضحاک آمد و آن گاو بی‌زبان را که دایه‌ی تو بود، کشت. همه موجودات زنده آن‌جا را کشت و خانه‌مان را به آتش کشید و آن‌جا را با خاک یکسان کرد.


فریدون چو بشنید بگشادگوش ...ز گفتار مادر برآمد به جوش

فریدون که این حرف‌ها را شنید، عصبانی شد.


دلش گشت پردرد و سر پر ز کین ... به ابرو ز خشم اندر آورد چین

دلش به درد آمد و پر از کینه شد. از شدت خشم، اخم کرد.


چنین داد پاسخ به مادر که شیر ... نگردد مگر ز آزمایش دلیر

کنون کردنی کرد جادوپرست ...مرا برد باید به شمشیر دست

به مادرش گفت: یک شیر، با گذشتن از طوفان حوادث است که قوی و دلاور می‌شود. و حالا نوبت من است که در جواب کرده‌های ضحاک، شمشیر به دست بگیرم.


بپویم به فرمان یزدانِ پاک ... برآرم ز ایوانِ ضحاک خاک

من باید به فرمان خداوند، انتقام پدر را بگیرم و قصر ضحاک را با خاک یکسان کنم (همانطور که او خانه‌ی من را با خاک یکسان کرد).


بدو گفت مادر که این رای نیست ... ترا با جهان سر به سر پای نیست

جهاندارْ ضحاک با تاج و گاه ... میان بسته فرمان او را سپاه

چو خواهد ز هر کشوری صدهزار ... کمر بسته او را کند کارزار

فرانک به او گفت: این کار صلاح نیست. ضحاک پادشاه است و سپاهی بزرگ دارد که به فرمان او هستند. اگر بخواهد، از هر کشور صدهزار سرباز می‌آورد و تو تنها هستی. او تو را شکست می‌دهد.


جز اینست آیین پیوند و کین ...جهان را به چشم جوانی مبین

این رسم کینه‌جویی و انتقام نیست. تو جوانی و هنوز این‌ها را نمی‌دانی.


که هر کاو نبید جوانی چشید ... به گیتی جز از خویشتن را ندید

هرکسی در سن جوانی، فقط خودش را می‌بیند (فقط جلوی چشمش را می‌بیند و دوراندیش نیست)

  • نبید: شراب
  • نبید جوانی چشیدن: کنایه از جوان بودن


بدان مستی اندر دهد سر بِباد ... ترا روز جز شاد و خرم مباد

دقیقا به دلیل جوانی و ناپختگی است که سرش را به باد می‌دهد. و من نمی‌خواهم که تو این‌ها را تجربه کنی و آرزو دارم که در جوانی‌ات شاد و خوشحال باشی.

(این‌گونه است که فرانک، فریدون را راضی می‌کند تا دست نگه دارد و صبر کند)


برای مشاهده بخش بعدی شاهنامه (داستان ضحاک با کاوه‌ی آهنگر)، اینجا کلیک کنید.
فریدون و فرانکداستان فریدون در شاهنامهداستان فرانک در شاهنامهشاهنامهشاهنامه فردوسی
سلام. من سارام. عاشق تاریخ و ادبیات و هنر ... چند وقته شاهنامه می‌خونم و برای پیدا کردن اطلاعات، به دردسر می‌افتم. پس همه‌ی اطلاعاتی که پیدا می‌کنم رو اینجا می‌ذارم تا به بقیه کمک کنم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید