سلام ... من سارا هستم ... علاقهمند به تاریخ و ادبیات و هنر ... چند وقتیه که شاهنامه میخونم و از اونجایی که برای پیدا کردن معنی کلمات و ابیات دچار مشکل میشم، میخوام هرچی پیدا میکنم رو اینجا برای شما بنویسم. فقط این رو بگم که من هیچ تخصصی ندارم و تازهکار هستم. لطفا اگر نکات بیشتری میدونستید یا اشتباهی توی متنهام بود، برام بنویسید تا اصلاح کنم.
برای مشاهده بخش قبلی شاهنامه (اندر خواب دیدن ضحاک فریدون را)، اینجا کلیک کنید.
نکته: فایل صوتی که در بالای صفحه هست، از این صفحه وبسایت گنجور (خوانش فرید حامد) برداشته شده است.
همانطور که موبدان پیشبینی کرده بودند. فریدون متولد میشود. پدرش آبتین و مادرش فرانک نام دارند. همزمان با تولد فریدون، گاو برمایه هم متولد میشود که ویژگیهای خیلی خاصی دارد.
به نقل از آرش اکبری مفاخر (استاد دانشگاه فردوسی مشهد):
گاو برمايه به عنوان يک گزينه انتقال پادشاهی جمشيد به فريدون در شاهنامه و روند اساطير و حماسههای ملی ايران نقش مهمی را برعهده دارد. بازشناسی نقش گاو برمايه به عنوان نماد خرد و فره در روند نمادشناسی در اساطير و حماسههاي ايرانی بسيار مهم است. در طی اين داستان شاهنامه پس از آنکه اهريمن، خرد را از تن جمشيد به سبب ادعای خدايی و دروغگويی از سوی او دور میکند، فره در پيکر مرغ وارغنه از او جدا میشود و مرغ وارغنه در گردش اسطورهيی خود به سيمرغ و سپس در پيکر زمينی خود به گاو برمايه دگرگون میشود. خرد و فره گريخته از جمشيد از طريق شير گاو برمايه به فريدن میپيوندد؛ ولی ضحاک که در بهدست آوردن خرد و فره جمشيد ناکام مانده است، گاو برمايه را میکشد. پس از كشته شدن گاو برمايه، جهان دچار بینظمی و آشوب میشود، رو به ويرانی مینهد و مردم دچار سختی میشوند، تا اينکه فريدون با گرز گاوسر خود که نماد خردمندی و فرهمندی اوست، ضحاک را از ميان برمیدارد و گيتی را به دوران جمشيدی باز میگرداند.
همانطور که پیشبینی میشد، آبتین به دست روزگردهای سپاه ضحاک کشته میشود و فرانک از ترس جانِ فرزند، به مرغزاری میگریزد که برمایه آنجاست. او از نگهبان میخواهد که از شیر گاو برمایه، فریدون را تغذیه کند. او نیز قبول کرده و به مدت 3 سال، از شیر برمایه به فریدون میدهد.
(این شعر را در دو بخش منتشر میکنم. این بخش اول است)
برآمد برین روزگارِ دراز ... کشید اژدهافَش به تنگی فراز
روزگار به همین منوال گذشت و روز به روز برای ضحاک سختتر شد (طاقت ضحاک هرروز کمتر از قبل میشد).
خجسته فریدون ز مادر بزاد ... جهان را یکی دیگر آمد نهاد
و فریدون به دنیا آمد و به این ترتیب پادشاه دیگری برای دنیا پدید آمد.
ببالید برسانِ سرو سهی ... همی تافتْ زو فر شاهنشهی
فریدون مانند یک سرو برومند قد کشید و فر شاهنشاهی در او برافروخته میشد.
فرّ یا فَرَّه، مفهومی اساطیری است؛ یک موهبت یا فروغی ایزدی که شخص/شاه با انجام کارهای نیک، رسیدن به درجات بالای کمال و دوری از هرگونه بدی به دست میآورد. این فره تنها به افراد پاکی که از هرگونه بدی (و صفات بد) دور بودند، تعلق میگرفت. فره فره شاهی یا فره ایزدی، نشان مقبولیت و مشروعیت شاهان است. و شاهی که فره خود را از دست بدهد، در واقع مشروعیت خود را از دست داده، از چشم ایزد و مردمش میافتاد و کسی از او پیروی نمیکند.
جهانجوی با فر جمشید بُد ... به کردار تابنده خورشید بود
فریدون همان فر جمشید را داشت (فره که از جمشید روی برگردانده بود، حالا بعد از گذشت بیش از هزار سال، دوباره در کالبد شخص دیگری ظاهر شده بود). کردار فریدون، پاک و زیبا بود و مثل خورشید میدرخشید.
جمشید زنی از پادشاهی چین داشته و به همین دلیل به چین میگریزد. پادشاه چین همان کسی است که خانواده جمشید را در جنگل پنهان میکند تا به دست ضحاک نیفتند. آبتین، پسر جمشید است و فریدون در اصل نوهی جمشید خواهد بود. به همین دلیل است که فره جمشید در فریدون پدیدار میشود.
جهان را چو باران به بایستگی ... روان را چو دانش به شایستگی
فریدون برای این جهان، مثل بارانی بود که وجودش ضروری است و نباریدنش خشکسالی به بار میآورد. و برای انسانها، مثل دانشی بود که باعث شایستگی و مقام آنها میشود. (اگر در خصوص معنی این بیت، نظر دیگری دارید، خوشحال میشوم در بخش دیدگاهها بنویسید)
بِسَر بر همی گشتْ گردان سپهر ... شده رام با آفریدونْ به مهر
زمان همینطور میگذشت و دنیا به کام آفریدون بود.
همان گاو کش نام بر مایه بود ... ز گاوان وُرا برترین پایه بود
ز مادر جدا شد، چو طاووس نر ... بهر موی بر تازه رنگی دگر
همان گاو برمایه که موبدان پیشبینی کردند هم متولد شد. او از گاوهای معمولی بسیار متفاوت بود. مانند طاووس نری که پرهای رنگی دارد، این گاو هم پوست رنگین داشت.
شده انجمن بر سرش بخردان ... ستارهشناسان و هم موبدان
که کس در جهان گاو چونان ندید ... نه از پیرْسَر، کاردانان شنید
خردمندان و ستارهشناسان و موبدان هم که تعریف تولد این گاو را شنیدند، برای دیدنش آمدند. هیچکدامشان نه به چشم چنین گاوی دیده بودند و نه از نسلهای گذشته تعریفش را شنیده بودند.
زمین کرده ضحاک پر گفت و گوی ... به گردِ جهان هم بدین جست و جوی
در این میان ضحاک، سخن فریدون را در همهجا پراکنده بود و همه جا را دنبالش میگشت.
فریدون که بودش پدر آبتین ... شده تنگ بر آبتین بَر زمین
گریزان و از خویشتن گشته سیر ... برآویخت ناگاه بر کام شیر
از آن روزبانانِ ناپاک مرد ... تنی چند روزی بدو باز خَوْرد
گرفتند و بردند بسته چو یوز ... برو بر سر آورد ضحاک روز
آبتین، پدر فریدون، از چنگ سپاه ضحاک میگریخت و دنیا بر او تنگ شده بود. در نهایت هم گرفتار آنها شد. او را دستگیر کردند و به نزد ضحاک بردند (یا به دلیل اینکه مغزش را به مارها بدهند و یا به این دلیل که آبتین فرزند جمشید بوده است (چند خط بالاتر درمورد این نظریه صحبت کردیم))
خردمند مامِ فریدون چو دید ... که بر جفتِ او بَر چنان بد رسید
فرانک بُدش نام و فرخنده بود ... به مهرِ فریدون دل آگنده بود
پر از داغ دل خستهٔ روزگار ... همی رفت پویان بدان مرغزار
کجا نامور گاو برمایه بود ... که بایسته بر تَنْشْ پیرایه بود
مادر عاقل فریدون (فرانک)، بعد از دیدن اتفاقی که برای همسرش افتاد (برای محافظت از فریدون)، خسته از روزگار و با دلی پر از درد به سمت دشتی فرار کرد که برمایه آنجا زندگی میکرد.
ضحاک از ترس تولد نوزادی که پیشگویان گفتهاند، تمام نوزادان متولد شده را میکشد. فرانک هم به همین دلیل از شهر و آبادی فرار میکند تا جان نوزادش را نجات دهد.
به پیش نگهبانِ آن مرغزار ... خروشید و بارید خون بر کنار
فرانک به پیش نگهبان آن دشت رفت و با چشمانی خیس به او گفت: ...
بدو گفت کاین کودک شیرخوار ... ز من روزگاری بزنهار دار
پدروارش از مادر اندر پذیر ... وزین گاو نغزش بپرور به شیر
این کودک شیرخوار من را امان بده (به ضحاکیان تحویلش نده). خودت را جای پدر او بگذار و از شیر این گاوِ نیکو، او را تغذیه کن تا بزرگ شود
و گر باره خواهی روانم تُراست ... گروگان کنم جان، بدان کت هواست
و اگر در ازای این کار، چیزی میخواهی، میتوانم جانم را به تو تقدیم کنم.
پرستندهٔ بیشه و گاو نغز ... چنین داد پاسخ بدان پاک مغز
که چون بنده در پیش فرزند تو ...بباشم پرستندهٔ پند تو
صاحب برمایه، این چنین به فرانک پاسخ داد: «فرزندت را مثل فرزند خودم خواهم دانست و به او خدمت میکنم و سخنانت را به جا میآورم»
سه سالش همی داد زانْ گاوْ شیر ... هشیوار بیدار زنهارگیر
و اینگونه بود که آن مرد خردمند و امانتدار، سه سال، از شیر برمایه به فریدون میداد.
برای مشاهده بخش بعدی شاهنامه (اندر زادن فریدون - بخش دوم)، اینجا کلیک کنید.