ویرگول
ورودثبت نام
شاهنامه‌خوان تازه‌کار
شاهنامه‌خوان تازه‌کار
خواندن ۵ دقیقه·۲ سال پیش

اندر ستایش ابومنصور بن محمد: بخش 11/جلد اول شاهنامه

ابومنصور؛ عکس تولیدشده با هوش مصنوعی
ابومنصور؛ عکس تولیدشده با هوش مصنوعی


سلام ... من سارا هستم ... علاقه‌مند به تاریخ و ادبیات و هنر ... چند وقتیه که شاهنامه می‌خونم و از اونجایی که برای پیدا کردن معنی کلمات و ابیات دچار مشکل میشم، می‌خوام هرچی پیدا می‌کنم رو اینجا برای شما بنویسم. فقط این رو بگم که من هیچ تخصصی ندارم و تازه‌کار هستم. لطفا اگر نکات بیشتری می‌دونستید یا اشتباهی توی متن‌هام بود، برام بنویسید تا اصلاح کنم.


برای مشاهده بخش قبلی شاهنامه (بنیاد نهادن کتاب)، اینجا کلیک کنید.


نکته: فایل صوتی که در بالای صفحه هست، از این صفحه وب‌سایت گنجور (خوانش سهراب سیفی) برداشته شده است.


شعر در داستان ابومنصور شاهنامه

بدین نامه چون دست کردم دراز ... یکی مهتری بود گردن‌فراز

جوان بود و از گوهر پهلوان ... خردمند و بیدار و روشن روان

خداوند رای و خداوند شرم ... سخن گفتن خوب و آوای نرم

مرا گفت کز من چه باید همی ... که جانت سخن برگراید همی

به چیزی که باشد مرا دسترس ... بکوشم نیازت نیارم به کس

همی داشتم چون یکی تازه سیب ... که از باد نامد به من بر نهیب

به کیوان رسیدم ز خاک نژند ... از آن نیک‌دل نامدار ارجمند

به چشمش همان خاک و هم سیم و زر ... کریمی بدو یافته زیب و فر

سراسر جهان پیش او خوار بود ... جوانمرد بود و وفادار بود

چنان نامور گم شد از انجمن ... چو در باغ سرو سهی از چمن

نه ز او زنده بینم نه مرده نشان ... به دست نهنگان مردم کشان

دریغ آن کمربند و آن گِردگاه ... دریغ آن کِیی برز و بالای شاه

گرفتار ز او دل شده نا‌امید ... نوان لرز لرزان به کردار بید

یکی پند آن شاه یاد آوریم ... ز کژی روان سوی داد آوریم

مرا گفت کاین نامهٔ شهریار ... گرت گفته آید به شاهان سپار

بدین نامه من دست بردم فراز ... به نام شهنشاه گردن‌فراز


متن کامل بخش «در داستان ابومنصور» در شاهنامه + معنی

اول کمی درمورد ابو منصور محمد بن عبدالرزاق طوسی صحبت کنیم. او یکی از امیران فرهیخته و اصل و نسب دار طوس بوده است که بعدا به مقام سپه سالاری سامانیان و شده و بعد حاکم طوس می‌شود.
او اولین کسی بود که داستان‌ها و افسانه‌های باستانی ایرانی را گرداوری کرد. بنا بر دستور ابومنصور، وزیرش این داستان‌ها را گرداوری کرده، و به نثر تحت عنوان «شاهنامه ابومنصوری» تدوین کرد. این کتاب (که در حال حاضر فقط مقدمه‌ی آن باقی مانده) یکی از منابع اصلی دقیقیِ شاعر و فردوسی برای سرودن شاهنامه بوده است. این کتاب، یکی از قدیمی‌ترین نثرهای فارسی است.


بدین نامه چون دستْ کردمْ دَراز ... یکی مهتری بود گردن‌فَراز

وقتی سرودن شاهنامه را شروع کردم، سرداری در طوس بود که بسیار سرافزار بود

  • دست دراز کردن: کنایه از شروع کردن
  • مهتر: در اینجا به معنی سردار - مرد بزرگ
  • گردن فراز: سرافزار

جوان بود و از گوهرِ پهلوان ... خردمند و بیدار و روشن روان

ابومنصور، از نژاد پهلوانان است و در آن زمان جوانی عاقل و زیرک بود.

  • گوهر: نژاد

خداوند رای و خداوند شرم ... سخن گفتنِ خوب و آوای نرم

اهل اندیشه و اعتقاد بود و شرم و حیا سرش می‌شد. خوش‌صدا و خوش‌سخن بود.


مرا گفت کز من چه باید همی ... که جانت سخن بَرگراید همی

گفت من چه کار می‌توانم بکنم که به سرودن شاهنامه متمایل شوی و کارت را آغاز کنی؟

  • برگراییدن: امتحان کردن - متمایل شدن - برگزیدن - انتخاب کردن

به چیزی که باشد مرا دسترس ... بکوشم نیازت نیارم به کس

من تا جایی که در توانم باشد، به تو کمک می‌کنم تا به دیگران نیازی پیدا نکنی


همی داشتم چون یکی تازه سیب ... که از بادْ نامد به من بر نهیب

من را مثل یک سیب تازه که روی درخت باشد، از شر باد (به معنی هرگونه آسیب) در امان نگه داشت.


به کیوان رسیدم ز خاک نَژَند ... از آن نیک‌دلْ نامدار ارجمند

ابومنصور کاری کرد که من از فرش به عرش برسم

کیوان: آسمان

نژند: افسرده - غمگین - محزون


به چشمش همان خاک و هم سیم و زر ... کریمی بدو یافته زیب و فر

در چشمش خاک و طلا و نقره، هم‌ارزش بودند. او سخاوتندی را در حد کمال داشت (باعث شده بود که سخاوتندی، لغت زیبایی باشد و فعل بخشندگی، ستوده شود)


سراسر جهان پیش او خوار بود ... جوانمرد بود و وفادار بود

برای امور دنیوی ارزشی قائل نبود (به هیچ‌چیز چشم نداشت). بسیار جوانمرد و وفادار بود


چنان نامور گم شد از انجمن ... چو در باغ سرو سهی از چمن

تا اینکه ناپدید شد. انگار که یک سرو بسیار بلند، در یک باغ پر از چمن، گم شود.

  • سرو سهی: سروی که انقدر بلند است که در میانه‌ی باغ دیده می‌شود
ابومنصور در دوره‌ی جنگ‌ها و اعتراض‌ها، دوره‌ای ناپدید می‌شود. مادر و همسرش دستگیر می‌شود و برادرانش هم به کوه و بیابان متواری می‌شوند. می‌گویند پسرش هم به دست شاه زمان کشته می‌شود (البته متوجه نشدم که ابومنصور با شاهان غزنوی درگیر شده یا با شاهان ساسانی)

نه زو زنده بینم نه مرده نَشان ... به دست نهنگانِ مردم کشان

هیچ‌ نشانی از او نبود. نه نشانی مبنی بر زنده بودنش و نه نشانی مبنی بر مردنش.


دریغ آن کمربند و آن گِردگاه ... دریغ آن کَی بُرز و بالای شاه

افسوس برای آن پادشاه بلندبالا و فرزانه

  • گردگاه: کمر - محل قرار داشتن گرده (قلوه) در بدن
  • کی برز: جلال و شکوه کیانی

گرفتار زو دل شده نا‌امید ... نوان لرز لرزان به کردار بید

به دلیل گرفتاری و مشکلات او ناامید شدم و ترسیدم.

نوان: ضعیف، لاغر، لرزان


یکی پند آن شاهْ یاد آوریم ... ز کژی روان سوی داد آوریم

در نهایت، سخنانش یادم آمد. سخنانش کمکم کرد تا از راه درست را پیدا کنم

  • کژی: انحراف - نادرستی - دروغ
  • داد: عدالت

مرا گفت کاین نامهٔ شهریار ... گرت گفته آید به شاهان سپار

به من گفت که وقتی شاهنامه‌ات را تمام کردی، آن را به نزد پادشاه زمان ببر.


بدین نامه من دست بردم فراز ... به نام شهنشاه گردن‌فراز

پس این کتاب را به نام شاه زمانه ادامه دادم (اشاره به سلطان محمود غزنوی که در بخش بعدی شاهنامه، ستایشش را می‌خوانیم)


برای مشاهده بخش بعدی شاهنامه (ستایش سلطان محمود) اینجا کلیک کنید.


شاهنامهشاهنامه فردوسیشاهنامه خوانیفردوسیفردوسی خوانی
سلام. من سارام. عاشق تاریخ و ادبیات و هنر ... چند وقته شاهنامه می‌خونم و برای پیدا کردن اطلاعات، به دردسر می‌افتم. پس همه‌ی اطلاعاتی که پیدا می‌کنم رو اینجا می‌ذارم تا به بقیه کمک کنم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید