سلام ... من سارا هستم ... علاقهمند به تاریخ و ادبیات و هنر ... چند وقتیه که شاهنامه میخونم و از اونجایی که برای پیدا کردن معنی کلمات و ابیات دچار مشکل میشم، میخوام هرچی پیدا میکنم رو اینجا برای شما بنویسم. فقط این رو بگم که من هیچ تخصصی ندارم و تازهکار هستم. لطفا اگر نکات بیشتری میدونستید یا اشتباهی توی متنهام بود، برام بنویسید تا اصلاح کنم.
برای مشاهده بخش قبلی (داستان دقیقی شاعر)، اینجا کلیک کنید.
نکته: فایل صوتی که در بالای صفحه هست، از این صفحه وبسایت گنجور (خوانش سهراب سیفی) برداشته شده است.
دل روشن من چو برگشت از اوی ... سوی تخت شاه جهان کرد روی
که این نامه را دست پیش آورم ... ز دفتر به گفتار خویش آورم
بپرسیدم از هر کسی بیشمار ... بترسیدم از گردش روزگار
مگر خود درنگم نباشد بسی ... بباید سپردن به دیگر کسی
و دیگر که گنجم وفادار نیست ... همین رنج را کس خریدار نیست
بر این گونه یک چند بگذاشتم ... سخن را نهفته همی داشتم
سراسر زمانه پر از جنگ بود ... به جویندگان بر جهان تنگ بود
ز نیکو سخن بهْ چه اندر جهان ... به نزد سخن سنج فرّخ مهان
اگر نامدی این سخن از خدای ... نبی کِی بدی نزد ما رهنمای
به شهرم یکی مهربان دوست بود ... تو گفتی که با من به یک پوست بود
مرا گفت خوب آمد این رای تو ... به نیکی گراید همی پای تو
نبشته من این نامهٔ پهلوی ... به پیش تو آرم مگر نغنوی
گشاده زبان و جوانیت هست ... سخن گفتن پهلوانیت هست
شو این نامهٔ خسروان باز گوی ... بدین جوی نزد مهان آبروی
چو آورد این نامه نزدیک من ... بر افروخت این جان تاریک من
نکته: متاسفانه برای این بخش از شاهنامه، هیچ مرجعی برای معنی بیتها پیدا نکردم. انچه در ادامه میخوانید، معنیای است که خودم (با جستجوی معنی لغات و دانش قبلی) نوشتهام. پیشاپیش بابت اشتباهات ممکن، عذرخواهی میکنم.
دلِ روشن من چو برگشت ازوی ... سویِ تخت شاهِ جهان کردْ روی
بعد از مرگ دقیقی دیگر نمیتوانستم اشعارش را از خودش بگیرم، به این فکر افتادم که از شاه جهان کمک بگیرم و به سمت پایتخت (بخارا) حرکت کردم.
منظور از شاه جهان، احتمالا پادشاهی باشد که در زمان دقیقی، فرمانروایی میکرده. چرا که احتمالا او میتوانسته این اشعار را برای فردوسی پیدا کند.
به علاوه فردوسی به دنبال فرد قدرتمندی بوده که پشتیبان او باشد (و هم از لحاظ مالی او را تامین کند).
که این نامه را دستِ پیش آورم ... ز دفتر به گفتارِ خویش آورم
میخواستم این کتاب اشعار را به دست بیاورم و در کتاب خودم (با زبان خودم) بنویسم
بپرسیدم از هر کسی بیشمار ... بِترسیدم از گردشِ روزگار
از خیلیها پرسیدم. و در همین حال، نگران گذر زمان بودم.
مگر خود درنگم نباشد بَسی ... بِباید سپردن به دیگر کسی
اگر زمان زیادی میگذشت و اجل مهلتم نمیداد، باید این کار را به دیگری میسپردم
و دیگر که گنجم وفادار نیست ... همین رنج را کس خریدار نیست
به علاوه نگران بودم که پولم تمام شود و به فقر و تنگدستی برسم و کسی حاضر نباشد حاصل دسترنجم (شاهنامه) را بخرد.
بر این گونه یک چند بُگذاشتم ... سخن را نهفته همی داشتم
چند وقتی به همین شکل گذشت و من نیتم را به کسی نگفتم
سراسر زمانه پر از جنگ بود ... به جویندگانْ بر جهان تنگ بود
در این زمان، در بسیاری از نقاط دنیا جنگ برپا بود و پیدا کردن این اشعار، کار راحتی نبود
ز نیکو سخن بِهْ چه اندر جهان ... به نزد سخنسنج فرّخ مَهان
در نزد ادیب و منتقد بزرگ، هیچچیز پسندیدهتر از سخن نیکو نیست.
اگر نامدی این سخن از خدای ... نبی کِی بُدی نزد ما رهنمای
خداوند این نیت را در دل من گذاشته بود و خدا بود که من را راهنمایی میکرد.
به شهرم یکی مهربانْ دوست بود ... تو گفتی که با منْ به یک پوست بود
در شهر، دوست مهربانی داشتم که خیلی به هم نزدیک بودیم.
تقریبا هیچکس نمیداند که منظور از این دوست، چه کسی است. به هر حال فردوسی در اینجا میگوید دوستی داشته که با او مشورت کرده است.
مرا گفت خوب آمد این رای تو ... به نیکی گراید همی پای تو
به من گفت که این نیت، بسیار پسندیده است و نتایح خوبی دارد.
نِبِشته من این نامهٔ پهلوی ... به پیش تو آرم مگر نَغْنَوی
اگر دست از تلاش بر نداری، من این کتاب (که به زبان پهلوی نوشته شده) را برایت میآورم.
گشاده زبان و جوانیت هست ... سخن گفتن پهلوانیت هست
تو جوانی (هنوز وقت داری)، سخندان هستی و میتوانی شعر بگویی و زبان پهلوی هم بلدی.
شو این نامهٔ خسروان باز گوی ... بدین جویْ نزد مهان آبروی
باید که درمورد پادشاهان شعر بگویی و کتابش کنی. و به این وسیله، جایی در میان بزرگان برای خودت پیدا کنی
چو آورد این نامه نزدیک من ... بر افروخت این جان تاریک من
وقتی که کتاب را برایم آورد، دلم روشن شد و ناامیدیام از بین رفت
برای مشاهده بخش بعدی (اندر ستایش ابومنصور)، اینجا کلیک کنید.