شاهنامه‌خوان تازه‌کار
شاهنامه‌خوان تازه‌کار
خواندن ۹ دقیقه·۴ ماه پیش

بازگشتن کنیزکان به نزد رودابه - شاهنامه فردوسی

کنیزان رودابه، زال را می‌پسندند و از او تعریف می‌کنند - عکس تولیدشده با هوش مصنوعی
کنیزان رودابه، زال را می‌پسندند و از او تعریف می‌کنند - عکس تولیدشده با هوش مصنوعی


برای مشاهده بخش قبلی شاهنامه (رفتن کنیزکان رودابه به دیدن زال)، اینجا کلیک کنید.


رسیدند خوبان به درگاهِ کاخ ... به دستْ اندرون هر یک از گلْ دو شاخ

نگه کرد دربانْ برآراستْ جنگ ... زبان کرد گستاخ و دل کرد تنگ

که بی‌گه ز درگاه بیرون شوید ... شگفت آیدم تا شما چون شوید

بتان پاسخش را بیاراستند ... به تنگیْ دل از جای برخاستند

که امروزْ روزی دگرگونه نیست ... به راه گُلانْ دیوِ واژونه نیست

بهار آمد ازگلستانْ گل چِنیم ... ز روی زمین شاخِ سنبل چِنیم

نگهبانِ دَر گفت کِامروز کار ... نباید گرفتن بدانْ هَمْ شُمار

که زالِ سپهبد به کابل نبود ... سراپردهٔ شاهِ زابل نبود

نبینید کز کاخْ کابلْ خدای ... به زین اندر آرد به شبگیر پای

اگرتان ببیند چنین گل بدست ... کند بر زمین‌ْتان هم آنگاه پست

شدند اندر ایوانْ بتانِ طراز ... نشستند و با ماهْ گفتند راز

نهادند دینار و گوهر به پیش ... بِپُرسید رودابه از کم و بیش

که چونْ بودتان کار با پور سام ... بِدیدن بِهَست اَر به آواز و نام

پری چهره هر پنجْ بِشتافتند ... چو با ماهْ جایِ سخن یافتند

که مردیست برسانِ سرو سهی ... هَمَشْ زیب و همْ فر شاهنشهی

همش رنگ و بوی و هَمَش قد و شاخ ... سواری میانْ لاغر و بر فراخ

دو چشمش چو دو نرگسِ قیرگون ... لبانَشْ چو بُسَّد رخانش چو خون

کف و ساعدش چون کفِ شیرِ نر ... هیون ران و موبدْ دل و شاهْ فَر

سراسر سپیدست مویش به رنگ ... از آهو همین است و این نیست ننگ

سرِ جَعْدِ آنْ پهلوانِ جهان ... چو سیمینْ زره بر گلِ ارغوان

که گویی همی خودْ چنان بایدی ... وگر نیستیْ مهر نَفْزایدی

به دیدار تو داده‌ایمش نوید ... ز ما بازگشتست دلْ پُر امید

کنون چارهٔ کارِ مهمانٌ بساز ... بفرمای تا بر چه گردیمْ باز

چنین گفت با بندگانْ سرو بن ... که دیگر شُدَسْتی به رای و سُخُن

همان زالْ کو مرغْ پَرْوَرده بود ... چنان پیرْ سَر بود و پژمرده بود

به دیدارْ شد چون گلِ ارغوان ... سَهی قد و زیبا رُخ و پهلوان

رخِ من به پیشش بیاراستی ... به گفتار و زان پس بها خواستی

همی گفت و لب را پر از خنده داشت ... رخانْ هم چو گلنارْ آگنده داشت

پرستنده با بانوی ماه‌روی ... چنین گفت کَاْکنون رهِ چاره جوی

که یزدانْ هر آنْچَتْ هوا بودْ داد ... سرانجامِ این کار فرخنده باد

یکی خانه بودشْ چو خرمْ بهار ... ز چِهْرِ بزرگانْ بَرو بَرْ نگار

به دیبای چینی بیاراستند ... طبق‌های زرین بِپیراسْتند

عقیق و زبرجد بَرو ریختند ... مِی و مُشک و عنبر برآمیختند

همه زر و پیروزه بُدْ جامشان ... به روشنْ گلاب اندر آشامِشان

بنفشه گل و نرگس و ارغوان ... سَمَنْ شاخ و سنبل به دیگر کران

از آن خانهٔ دُختِ خورشیدْ روی ... برآمد همی تا به خورشیدْ بوی


داستان از چه قرار است؟

کنیزان به کاخ برگشتند. نگهبان با عصبانیت استقبال کرد و گفت: «بیرون چه می‌کردید؟»

کنیزکان گفتند: «بهار است و رفته بودیم که گل بچینیم. دیوی هم نیست که به ما آسیب بزند.»

کنیزکان به نزد رودابه رفتند و از شکوه و زیبایی زال گفتند. رودابه خشمگین شد که چطور قبلا از او بد می‌گفتید؟! از زیبایی من هم به او گفته‌اید و از او پول هم گرفته‌اید؟

کنیزان گفتند: «فرصتی برای این حرف‌ها نیست. باید آماده شوی که زال امشب به دیدنت می‌آید.»

سپس مشغول آراستن خانه برای پذیرایی از زال شدند


معنی ابیات

رسیدند خوبان به درگاهِ کاخ ... به دستْ اندرون هر یک از گلْ دو شاخ

کنیزان که هر کدام دو شاخه گل در دست داشتند، به در ورودی کاخ رسیدند.

  • درگاه: ورودی کاخ


نگه کرد دربانْ برآراستْ جنگ ... زبان کرد گستاخ و دل کرد تنگ

نگهبان نگاهی به آن‌ها انداخت و عصبانی شد و سخنان درشت گفت.

  • برآراستن: آماده شدن
  • دل تنگ کردن: خشمناک شدن


که بی‌گه ز درگاه بیرون شوید ... شگفت آیدم تا شما چون شوید

گفت: «از شما تعجب می‌کنم که گاه و بی‌گاه از قصر خارج می‌شوید، بدون اینکه کسی متوجه شود!»

  • بی‌گه: زمان نامناسب
  • مصرع دوم: متعجبم که چطور رفتید و کسی متوجه خروج شما نشده


بتان پاسخش را بیاراستند ... به تنگیْ دل از جای برخاستند

کنیزان هم دلخور شده و گفتند ...

  • از جا برخاستند: از جا در رفتن


که امروزْ روزی دگرگونه نیست ... به راه گُلانْ دیوِ واژونه نیست

امروز هم روزی است مثل همیشه، در راه هم که دیوی نبود تا راهمان را بسته باشد!

  • گلان:‌گل‌ها
  • واژونه: شوم (صفت دیو که هرچه به او می‌گویند، برعکس انجام می‌دهد)


بهار آمد ازگلستانْ گل چِنیم ... ز روی زمین شاخِ سنبل چِنیم

بهار شده است و رفتیم تا گل بچینیم.

  • چنیم: بچینیم


نگهبانِ دَر گفت کِامروز کار ... نباید گرفتن بدانْ هَمْ شُمار

نگهبان گفت: «امروز را نباید مثل همیشه حساب کنید ...»


که زالِ سپهبد به کابل نبود ... سراپردهٔ شاهِ زابل نبود

چرا که امروز زال به کابل آمده است و دشت، سراپرده‌ی شاه زابل (زال) است


نبینید کز کاخْ کابلْ خدای ... به زین اندر آرد به شبگیر پای

ندیده‌اید که مهراب، صبج زود سوار بر اسب از کاخ خارج می‌شود؟

  • کابل خدای: کنایه از مهراب
  • شبگیر: سحرگاه


اگرتان ببیند چنین گل بدست ... کند بر زمین‌ْتان هم آنگاه پست

اگر شما را اینطور ببینید و بفهمد بیرون رفته‌اید و برگشته‌اید، شما را خواهد کشت.

  • بر زمین پست کردن: کنایه از کشتن


شدند اندر ایوانْ بتانِ طراز ... نشستند و با ماهْ گفتند راز

زیبارویان به کاخ آمدند و مشغول صحبت با رودابه شدند.

  • بتان: استعاره از پرستندگان و کنیزکان
  • ماه: استعاره از رودابه


نهادند دینار و گوهر به پیش ... بِپُرسید رودابه از کم و بیش

هدیه‌های زال را روبه‌روی رودابه گذاشتند و رودابه از آن‌ها خواست تا اتفاقات را تعریف کنند.

  • کم و بیش: از هر چیزی


که چونْ بودتان کار با پور سام ... بِدیدن بِهَست اَر به آواز و نام

کارتان با زال به کجا رسید؟ همانقدر زیباست که می‌گویند؟

  • چون بودتان کار: شما را کار چگونه بود


پری چهره هر پنجْ بِشتافتند ... چو با ماهْ جایِ سخن یافتند

هر پنج نفر هیجان‌زده شدند و تند تند شروع به صحبت کردند. گفتند: ...

  • شتافتن: پیشی گرفتن از همدیگر در صحبت کردن


که مردیست برسانِ سرو سهی ... هَمَشْ زیب و همْ فر شاهنشهی

قد بلند، زیبارو و دارنده‌ی فر پادشاهی است.


همش رنگ و بوی و هَمَش قد و شاخ ... سواری میانْ لاغر و بر فراخ

هم خوش‌قیافه‌ است و هم خوش قد و بالاست. پهلوانی کمر باریک است و سینه‌ای سپر دارد.


دو چشمش چو دو نرگسِ قیرگون ... لبانَشْ چو بُسَّدْ رخانشْ چو خون

چشمانش مثل دو نرگسِ سیاه رنگ و لب‌هایش مثل مرجان سرخ است. چهره‌اش آنقدر گلگون است که به خون می‌‌ماند.

  • بسد: مرجان - جوهری سرخ رنگ


کف و ساعدش چون کفِ شیرِ نر ... هیون ران و موبدْ دل و شاهْ فَر

دستانش مثل پنجه شیر نر، درشت و پر قدرت است و ران‌هایی مثل ران شتر دارد و انسانی پاکدل و دارای فر شاهنشهی است.

  • شاه‌فر: زال در فر، شبیه شاهان است


سراسر سپیدست مویش به رنگ ... از آهو همین است و این نیست ننگ

موهایش یک‌دست سفید هستند. همین یک عیب را دارد که این هم ننگ نیست.

  • آهو: عیب و زشتی


سرِ جَعْدِ آنْ پهلوانِ جهان ... چو سیمینْ زره بر گلِ ارغوان

نوک طره‌های سفید او که بر صورت سرخش می‌ریزد، مثل حلقه‌حلقه‌های زرهی سفید رنگ است.


که گویی همی خودْ چنان بایدی ... وگر نیستیْ مهر نَفْزایدی

زال در زیبایی همانطور است که باید باشد (سفیدی مویش توی ذوق نمی‌زند). آنقدر خوب که اصلا بیشترش ممکن نیست. که اگر موهایش اینطور نبود، مهرمان به او افزوده نمی‌شد.


به دیدار تو داده‌ایمش نوید ... ز ما بازگشتست دلْ پُر امید

به او مژده‌ی دیدار تو را داده‌ایم. او با دلی پر از امید به خیمه‌اش برگشته است.

کنون چارهٔ کارِ مهمانٌ بساز ... بفرمای تا بر چه گردیمْ باز

حالا آماده‌ی پذیرایی از او باش و بگو برای مهیا کردن کاخ برای زال، چه کار کنیم؟

  • برچه گردیم باز: چه پاسخی ببریم؟ (که در اصل قرار نیست پاسخی ببرند. وعده دیدار رودابه به زال داده شده است. این فقط یک جمله برای برگرداندن جهت بحث است.)

چنین گفت با بندگانْ سرو بن ... که دیگر شُدَسْتی به رای و سُخُن

رودابه که ذوق کرده بود، به کنیزکان گفت: چه شده؟ قبلا طور دیگری صحبت می‌کردید و حالا حرف‌هایتان را تغییر داده‌اید و برعکس می‌گویید!

  • شدستی: شده‌ای

همان زالْ کو مرغْ پَرْوَرده بود ... چنان پیرْ سَر بود و پژمرده بود

به دیدارْ شد چون گلِ ارغوان ... سَهی قد و زیبا رُخ و پهلوان

شما که قبلا می‌گفتید زال، پرورانده‌ی مرغ است و پیر و پژمرده! چطور بعد از دیدنش نظرتان عوض شد و می‌گویید که زیبارو و قد بلند و پهلوان است؟

  • سهی: ویژگی سرو است و در اینجا به معنی آن به کار رفته است

رخِ من به پیشش بیاراستی ... به گفتار و زان پس بها خواستی

از زیبایی من به او گفتید و از او برای این کار پول گرفتید! (او را تلکه کردید)

  • بها: هدیه‌های زال برای کنیزان

همی گفت و لب را پر از خنده داشت ... رخانْ هم چو گلنارْ آگنده داشت

این‌ها را گفت و خندید. چهره‌اش خندان و سرخ شده بود.

  • آگنده: آکنده - کنایه از پرورده و شاداب


پرستنده با بانوی ماه‌روی ... چنین گفت کَاْکنون رهِ چاره جوی

کنیزان به رودابه گفتند: اکنون باید آماده‌ی پذیرایی از زال شوی

که یزدانْ هر آنْچَتْ هوا بودْ داد ... سرانجامِ این کار فرخنده باد

خداوند هر آنچه می‌خواستی، به تو داد. امیدواریم که سرانجام این کار، نیک و شاد باشد.

یکی خانه بودشْ چو خرمْ بهار ... ز چِهْرِ بزرگانْ بَرو بَرْ نگار

رودابه خانه‌ای زیبا چون بهار داشت که بر دیوارهایش چهره بزرگان نقاشی شده بود.

قبلا گفته بودیم که افراد ثروتمند، دیوارهای خانه‌هایشان را از چهره و داستان‌های بزرگان نقاشی می‌کردند.


به دیبای چینی بیاراستند ... طبق‌های زرین بِپیراسْتند

خانه را با پارچه‌های گرانبها و رنگارنگ چینی تزیین کردند و سینی‌های طلا را صیقل دادند و براق کردند.

این بیت و بیت‌های بعدی، نشان‌دهنده نحوه آماده شدن بزرگان برای پذیرش مهمان است. در واقع در قدیم، اینطور برای آمدن مهمان آماده می‌شدند.


عقیق و زبرجد بَرو ریختند ... مِی و مُشک و عنبر برآمیختند

در اطراف خانه، جواهرات و عقیق و زمرد ریختند و برای خوش‌بو شدن فضا، می و مشک و عنبر ریختند

همه زر و پیروزه بُدْ جامشان ... به روشنْ گلاب اندر آشامِشان

جام‌هایشان از طلا و فیروزه بود و آشامیدنی‌هایشان با گلابِ روشن درآمیخته بودند (در جام‌ها گلاب ریختند).

  • آشام: آشامیدنی

بنفشه گل و نرگس و ارغوان ... سَمَنْ شاخ و سنبل به دیگر کران

یک سمت بنفشه و نرگس و ارغوان گذاشتند و در سمت دیگر، یاسمن و سنبل گذاشتند.

از آن خانهٔ دُختِ خورشیدْ روی ... برآمد همی تا به خورشیدْ بوی

بوی خوش خانه‌ی رودابه، تا آسمان و خورشید می‌رفت.


برای مشاهده بخش بعدی شاهنامه (رفتن زال به نزد رودابه)، اینجا کلیک کنید.
شاهنامهشاهنامه خوانیشاهنامه فردوسیداستان زال و رودابهکنیزکان رودابه
سلام. من سارام. عاشق تاریخ و ادبیات و هنر ... چند وقته شاهنامه می‌خونم و برای پیدا کردن اطلاعات، به دردسر می‌افتم. پس همه‌ی اطلاعاتی که پیدا می‌کنم رو اینجا می‌ذارم تا به بقیه کمک کنم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید