سلام ... من سارا هستم ... علاقهمند به تاریخ و ادبیات و هنر ... چند وقتیه که شاهنامه میخونم و از اونجایی که برای پیدا کردن معنی کلمات و ابیات دچار مشکل میشم، میخوام هرچی پیدا میکنم رو اینجا برای شما بنویسم. فقط این رو بگم که من هیچ تخصصی ندارم و تازهکار هستم. لطفا اگر نکات بیشتری میدونستید یا اشتباهی توی متنهام بود، برام بنویسید تا اصلاح کنم.
برای مشاهده بخش قبلی شاهنامه (بنیاد نهادن جشن سده، بخش اول)، اینجا کلیک کنید.
نکته: فایل صوتی که در بالای صفحه هست، از این صفحه وبسایت گنجور (خوانش سهراب سیفی) برداشته شده است.
چو بشناخت آهنگری پیشه کرد ... از آهنگری ارّه و تیشه کرد
چو این کرده شد چارهٔ آب ساخت ... ز دریایها رودها را بتاخت
به جوی و به رود آبها راه کرد ... به فرخندگی رنج کوتاه کرد
چراگاه مردم بدان برفزود ... پراگند پس تخم و کشت و درود
برنجید پس هر کسی نان خویش ... بورزید و بشناخت سامان خویش
بدان ایزدی جاه و فرّ کیان ... ز نخچیر گور و گوزن ژیان
جدا کرد گاو و خر و گوسفند ... به ورز آورید آنچه بُد سودمند
ز پویندگان هر چه مویش نکوست ... بکشت و به سرشان برآهیخت پوست
چو روباه و قاقم چو سنجاب نرم ... چهارم سمور است کش موی گرم
بر این گونه از چرم پویندگان ... بپوشید بالای گویندگان
برنجید و گسترد و خورد و سپرد ... برفت و به جز نام نیکی نبرد
بسی رنج برد اندر آن روزگار ... به افسون و اندیشهٔ بیشمار
چو پیش آمدش روزگار بهی ... از او مردری ماند تخت مهی
زمانه ندادش زمانی درنگ ... شد آن هوش هوشنگ با فرّ و سنگ
نپیوست خواهد جهان با تو مهر ... نه نیز آشکارا نمایدت چهر
در بخش دوم شعر «بنیاد نهادن جشن سده»، با بقیه زندگی هوشنگ آشنا میشویم. او پس از کشف آتش، رسم آهنگری و ساختن سلاح میآموزد، آبراه میسازد و زمینهای کشاورزی را آباد میکند. حیوانات اهلی و وحشی را از هم جدا میکند و از هر حیوان، بهره میبرد.
او تمام تلاشش را در راه آبادی جهان میکند و پس از 40 سال از دنیا میرود.
چو بشناختْ آهنگری پیشه کرد ... از آهنگری ارّه و تیشه کرد
پس از شناخت آتش، هوشنگ به راز و رمز استخراج آهن و آهنگری پی برد و به همین سبب، ایرانیان به ساخت سلاح و ابزار کشاورزی روی آوردند.
ایرانیان پس از کشف آتش، آن را درون غارهایی بردند که زندگی میکردند. همینجا بود که شاهد ذوب سنگ آهن (بر اثر گرمای آتش) بودند. بر اثر گرما، سنگ آهن ذوب و فلز آهن آن جدا میشد. و پس از گذشت زمان، فلز ذوب شده، مجدد سخت میشد. اینجا بود که ایرانیان، رمز آهنگری را آموختند. (این موضوع را در کتاب سرزمین جاوید خواندم. البته در آن کتاب، فلز آهن در پی سفالگری کشف میشود. اما درمجموع، مفهوم یکسان است)
چو این کرده شدْ چارهٔ آب ساخت ... ز دریایها رودها را بتاخت
به جوی و به رود آبها راه کرد ... به فرخندگی رنج کوتاه کرد
بعد از کشف آهن و آهنگری، به سراغ آب رفتند. آنها با هدایت آب دریاها و رودها، آب را به سمت مزارع کشاورزیشان هدایت کردند. این روش، رنج و مشقت کشاورزی را بسیار کمتر کرد.
چراگاه مردم بدانْ برفزود ... پراگند پس تخم و کشت و درود
ساخت آبراهها باعث شد که مزارع و مراتع، بارورتر شوند. پس ایرانیان تخم گیاهان مختلف را میکاشتند و بعد محصولشان را برداشت میکردند.
برنجید پس هر کسی نان خویش ... بورزید و بشناخت سامان خویش
اینگونه بود که هرکسی برای به دست آوردن خوراکش تلاش میکرد و به زندگیاش سروسامان میداد.
بدانْ ایزدیْ جاه و فرّ کیان ... ز نخچیرْ گور و گوزن ژیان
جدا کرد گاو و خر و گوسفند ... به ورز آورید آنچه بُد سودمند
هوشنگ بود که حیوانات اهلی را از حیوانات وحشی جدا کرد. آنگاه حیوانات اهلی را به مراتع آورد تا از آنها در کار کشاورزی بهره ببرند و گوشت و محصولاتشان را استفاده کنند.
ز پویندگان هر چه مویش نکوست ... بکشت و به سرشان برآهیخت پوست
چو روباه و قاقُم، چو سنجاب نرم ... چهارم سمور است کِش موی گرم
بر این گونه از چرم پویندگان ... بپوشید بالای گویندگان
سپس، حیواناتی مانند روباه و قاقم و سنجاب و سمور که موی خوبی داشتند و میشد از پوستشان برای پوشش و گرم کردن بدن استفاده کرد را کشتند و برای مردم لباس فراهم کردند.
برنجید و گسترد و خورد و سپرد ... برفت و به جز نام نیکی نبرد
بسی رنج برد اندر آن روزگار ... به افسون و اندیشهٔ بیشمار
اینگونه بود که هوشنگ، تا زمان مرگش، زحمت کشید و بعد هم نام نیکی از خودش به جا گذاشت.
چو پیش آمدش روزگار بِهی ... از او مردری ماند تخت مِهی
روزگار هوشنگ سرآمد. چشم از جهان فرو بست و تخت پادشاهیاش را برای نسلهای بعدی به میراث گذاشت.
زمانه ندادش زمانی درنگ ... شد آن هوش هوشنگ با فرّ و سنگ
و اینگونه بود که دنیا دیگر به هوشنگ مهلت نداد و آن پادشاه باهوش و باشکوه، از دنیا رفت.
نپیوست خواهد جهان با تو مهر ... نه نیز آشکارا نمایدت چهر
چرا که رسم دنیا همین است. این جهان تا ابد به هیچکس وفا نمیکند و هیچگاه هم چهرهی واقعی خودش را به تو نشان نخواهد داد.
در یکی از حاشیههای سایت گنجور برای این شعر، خواندم که در اینجا، جهان به یک زن تشبیه شده است. در قدیم رسم بوده که زنان، حجاب صورت خود را فقط برای کسی که میخواستند با او ازدواج کنند، برمیداشتند. فردوسی میگوید دنیا شبیه زنی است که هیچگاه با تو از در عشق و عاشقی وارد نمیشود و هیچگاه حجابش را برنمیدارد تا علاقهاش را به تو ابزار کند.
برای مشاهده بخش بعدی شاهنامه (پادشاهی طهمورث دیوبند)، اینجا کلیک کنید.