شاهنامه‌خوان تازه‌کار
شاهنامه‌خوان تازه‌کار
خواندن ۱۲ دقیقه·۲ سال پیش

بند کردن فریدون ضحاک را (داستان ضحاک ماردوش به آخر رسید)

عکس تولیدشده با هوش مصنوعی
عکس تولیدشده با هوش مصنوعی


سلام ... من سارا هستم ... علاقه‌مند به تاریخ و ادبیات و هنر ... چند وقتیه که شاهنامه می‌خونم و از اونجایی که برای پیدا کردن معنی کلمات و ابیات دچار مشکل میشم، می‌خوام هرچی پیدا می‌کنم رو اینجا برای شما بنویسم. فقط این رو بگم که من هیچ تخصصی ندارم و تازه‌کار هستم. لطفا اگر نکات بیشتری می‌دونستید یا اشتباهی توی متن‌هام بود، برام بنویسید تا اصلاح کنم.


برای مشاهده بخش قبلی شاهنامه (داستان فریدون با وزیر ضحاک)، اینجا کلیک کنید.


نکته: فایل صوتی که در بالای صفحه هست، از این صفحه وب‌سایت گنجور (خوانش فرید حامد) برداشته شده است.


داستان بند کردن ضحاک به دست فریدون

ضحاک که از شنیدن حرف‌های کندرو عصبانی می‌شود، سراسیمه با سپاهش به سمت شهر می‌آید. سپاه فریدون آماده‌ی نبرد هستند. به علاوه مردم شهر که دیگر ضحاک را نمی‌خواهند، با سپاه فریدون همکاری می‌کنند و از خانه‌هایشان سنگ بر سر سپاه ضحاک می‌ریزند. ضحاک از جادو استفاده می‌کند و به قصر می‌رود. در آنجا فریدون را با شهرناز می‌بیند و بیشتر عصبانی می‌شود. فریدون هم از وجود او آگاه می‌شود و به جنگ با او می‌آید. می‌خواهد با گرزش به سر او بکوبد و او را بکشد که سروش آسمانی نازل می‌شود. به او می‌گوید هنوز زمان مرگ ضحاک نرسیده و اگر او را بکشی، دنیا اسیر هرج و مرج می‌شود. در نهایت سروش الهی به فریدون می‌گوید که ضحاک را به کوه دماوند ببرد و آنجا اسیر کند.


در شاهنامه، پاسخی برای اینکه چرا فریدون ضحاک را نمی‌کشد، وجود ندارد. در متون پهلوی آمده است که اگر ضحاک به دست فریدون کشته می‌شد جهان پر از خْرَفْسْتَر (حیوانات موذی حشرات موذیه چون مار، بید، عقرب، وزغ، موش، مور، شپش، کنه، ملخ، و مگس، کرم، سوسک، ساس، شپش و غیره می‌شود. طبق سنت زردشتی این موجودات اهریمنی هستند) می‌شد. منظور این است که با کشتن ضحاک، هرج‌ومرج حاکم می‌شود و بدی در دنیا پراکنده می‌شود.
اما در کل می‌توان گفت که اینکار به دلیل خشونت گریزی، خونریزی کمتر و مبارزه با ستم همراه با تکیه بر صلح انجام شد. فریدون می‌خواهد تا از شورش طرفداران ضحاک جلوگیری کند. به علاوه اگر ضحاک را می‌کشت، مردم همچنان راه خشم و کین پیش می‌گرفتند و هواداران او را نیز می‌کشتند. پس فریدون ضحاک را در ملاعام نمی‌کُشد و مردم را به آرامش و صلح دعوت می‌کند و می‌خواهد تا به زندگی عادی‌شان برگردند.
سروش ایزدی به او می‌گوید که ضحاک را تک‌وتنها به کوه ببرد و یا حداقل کسانی را ببرد که از همراهان قدیمی‌اش هستند و محل ضحاک را لو نمی‌دهند.


معنی شعر بند کردن فریدون ضحاک را

جهاندار ضحاک ازان گفت‌گوی ... به جوش آمد و زود بنهاد روی

ضحاک (پس از صحبت‌های کندرو که در قسمت قبل خواندیم)، عصبانی شد و به راه افتاد تا به قصرش برگردد.


چو شب گردش روز پرگار زد ... فروزنده را مهره در قار زد

بفرمود تا برنهادند زین ... بران باد پایان باریک بین

وقتی که صبح شد، دستور داد تا سپاهش روی زین اسب بشینند و راه بیوفتند. (درمورد معنی بیت اول مطمئن نیستم، اگر نظری دارید ممنون می‌شم راهنماییم کنید.)


بیامد دمان با سپاهی گران ... همه نره دیوان جنگ آوران

خشمگین و عصبانی با سپاهی از دیوان بزرگ و جنگی به شهر آمد


ز بی‌راه مر کاخ را بام و در ... گرفت و به کین اندر آورد سر

ضحاک با کینه از سمت منطقه‌ی بیره به سمت کاخ آمد.


سپاه فریدون چو آگه شدند ... همه سوی آن راه بی‌ره شدند

سپاه فریدون وقتی از حمله‌ی سپاه ضحاک باخبر شدند، به سمت آن‌ها رفتند.

  • بیره: نام محلی است میان بیت المقدس و نابلس


ز اسپان جنگی فرو ریختند ... در آن جای تنگی برآویختند

از اسب‌هایشان پیاده شدند و با سپاه ضحاک درگیر شدند (این درگیری در کوچه و پس‌کوچه‌های شهر اتفاق افتاد، نه در دشت).


همه بام و در مردم شهر بود ... کسی کش ز جنگ آوری بهر بود

از مردم شهر، هرکسی که راه و رسم جنگ بلد بود، روی پشت‌بام و دم در خانه‌اش آمد.


همه در هوای فریدون بدند ... که از درد ضحاک پرخون بدند

تمام شهر از ضحاک کینه به دل داشتند (هرکدام به نوعی از جانب ضحاک آسیب دیده بودند) و فرمانبردار فریدون بودند (می‌خواستند که فریدون پیروز این جنگ باشد.)


ز دیوارها خشت و ز بام سنگ ... به کوی اندرون تیغ و تیر و خدنگ

ببارید چون ژاله ز ابر سیاه ... پئی را نبد بر زمین جایگاه

مردم شهر هرچه داشتند (خشت و سنگ و تیر و غیره) بر سر سپاه ضحاک می‌ریختند. چیزهایی که مردم به سمت ضحاک پرت می‌کردند انقدر زیاد بود که گویی از ابر سیاه باران می‌بارید. روی زمین جای سوزن انداختن نبود.


به شهر اندرون هر که برنا بدند ... چه پیران که در جنگ دانا بدند

سوی لشکر آفریدون شدند ... ز نیرنگ ضحاک بیرون شدند

در شهر همه ی افراد جوان و پیری که در جنگ مهارت داشتند، به لشکر فریدون پیوستند و به جنگ با لشکر ضحاک پرداختند.


خروشی برآمد ز آتشکده ... که بر تخت اگر شاه باشد دده

همه پیر و برناش فرمان بریم ... یکایک ز گفتار او نگذریم

نخواهیم برگاه ضحاک را ... مرآن اژدهادوش ناپاک را

صدای مردم به گوش می‌رسید که می‌گفتند: هرکسی غیر از ضحاک بخواهد پادشاه باشد (حتی اگر حیوان باشد)، همگی از او پیروی می کنیم و هرچه بگوید اطاعت خواهیم کرد. ما دیگر ضحاک ظالم و پلید را به پادشاهی نمی‌خواهیم.


سپاهی و شهری به کردار کوه ... سراسر به جنگ اندر آمد گروه

سپاه فریدون و مردم شهر مثل کوهی در برابر سپاه ضحاک ظاهر شدند. به همین دلیل سپاه ضحاک متوقف شد و نتوانستند پیشروی کنند.


از آن شهر روشن یکی تیره گرد ... برآمد که خورشید شد لاجورد

گرد و خاک در هوا آنقدر زیاد بود که دیگر خورشید معلوم نبود (تیره شد). چشم، چشم را نمی‌دید.


پس آنگاه ضحاک شد چاره جوی ... ز لشکر سوی کاخ بنهاد روی

ضحاک که دید دیگر نمی‌تواند با سپاهش پیش برود، راه دیگری پیدا کرد. از لشکرش جدا شد و به سمت کاخ رفت.


به آهن سراسر بپوشید تن ... بدان تا نداند کسش ز انجمن

لباس‌های رزم آهنین به تن کرد تا هیچکس نتواند او را بشناسد.


به چنگ اندرون شست یازی کمند ... برآمد بر بام کاخ بلند

در دستش طنابی بود که شست یاز طول داشت و با استفاده از آن، از دیوار کاخ بالا رفت.

  • یاز: یک واحد اندازه‌گیری قدیمی (طول دو بازوی باز است از سر انگشتان یک دست تا سر انگشتان دیگری)



بدید آن سیه نرگس شهرناز ... پر از جادویی با فریدون به راز

دو رخساره روز و دو زلفش چو شب ... گشاده به نفرین ضحاک لب

شهرناز زیبارو (که چشمان درشت سیاه دارد و دو گونه اش سفید و روشن و موهایش تیره است) را دید که با فریدون صحبت کرده و ضحاک را نفرین می‌کرد.


به مغز اندرش آتش رشک خاست ... به ایوان کمند اندر افگند راست

آتش حسادت در دلش زبانه کشید و طناب را رها کرد.

  • افگندن: انداختن



نه از تخت یاد و نه جان ارجمند ... فرود آمد از بام کاخ بلند

دیگر نه پادشاهی برایش مهم بود و نه از مرگش می‌ترسید.


به دست اندرش آبگون دشنه بود ... به خون پری چهرگان تشنه بود

خنجر به دست، می‌خواست آن‌ها را بکشد.


ز بالا چو پی بر زمین برنهاد ... بیامد فریدون به کردار باد

همین که پایش را روی زمین گذاشت، فریدون سریعا پیش آمد.


بران گرزهٔ گاوسر دست برد ... بزد بر سرش ترگ بشکست خرد

گرز گاوسار را در دست گرفت و به سر ضحاک کوبید. ضربه آنقدر محکم بود که کلاه‌خود ضحاک پاره شد.

  • ترگ: کلاه‌خود



بیامد سروش خجسته دمان ... مزن گفت کاو را نیامد زمان

همیدون شکسته ببندش چو سنگ ... ببر تا دو کوه آیدت پیش تنگ

به کوه اندرون به بود بند او ... نیاید برش خویش و پیوند او

در همین لحظه سروش آسمانی بر او نازل شد و به او گفت: او را نکش که هنوز زمان مرگش فرا نرسیده. او را سریعا و همین حالا دستگیر کن و اورا به میانه دو کوه ببر. بعد او را در کوه زندانی کند. جایی که هیچ‌کس از یارانش نتواند پیدایش کند یا به قصد نجات او بروند.

  • همیدون: سریع - همین حالا



فریدون چو بشنید ناسود دیر ... کمندی بیاراست از چرم شیر

به تندی ببستش دو دست و میان ... که نگشاید آن بند پیل ژیان

فریدون هم تعلل نکرد و سری طنابی از چرم شیر آورد و دست و پای ضحاک را محکم بست؛ طوری که ضحاک اصلا نمی‌توانست خودش را نجات دهد.


نشست از بر تخت زرین او ... بیفگند ناخوب آیین او

روی تخت ضحاک نشست و پادشاهی پلید او را از بین برد.


بفرمود کردن به در بر خروش ...که هر کس که دارید بیدار هوش

نباید که باشید با ساز جنگ ... نه زین گونه جوید کسی نام و ننگ

همه مردم را جمع کرد و به آن‌ها گفت: ای مردم آکاه، جنگ به پایان رسیده و دیگر نباید به دنبال جنگ و خونریزی باشید (اینگونه به سپاه ضحاک و طرفدارانش امان می‌دهد.) دیگر هیچ‌کس نباید به دنبال این باشد که از راه کشتن دیگران، به اسم و رسم برسد. (در واقع می‌گوید که آیین ضحاک که بر کشتن و ریختن خون استوار بود، دیگر اعتبار ندارد)


سپاهی نباید که به پیشه‌ور ... به یک روی جویند هر دو هنر

یکی کارورز و یکی گرزدار ... سزاوار هر کس پدیدست کار

دیگر نباید که مردم عادی و صنعتگران دنبال جنگ و خونریزی باشند. این وظیفه‌ی سپاهیان است و هرکسی باید بر سر کار خودش باشد و بر کار دیگری دخالت نکند.

(فریدون می‌خواهد مردم عادی را آرام کند)


چو این کار آن جوید آن کار این ... پرآشوب گردد سراسر زمین

که اگر در کار هم دخالت کنید، دنیا آشوب می‌شود.


به بند اندرست آنکه ناپاک بود ... جهان را ز کردار او باک بود

ضحاک پلید که از او می‌ترسیدید، حالا زندانی من است و دیگر قدرتی ندارد.


شما دیر مانید و خرم بوید ... به رامش سوی ورزش خود شوید

دیگر به دنبال خوبی‌ها و نیکی‌ها بروید و به کارها و پیشه‌ی خودتان مشغول شوید.


شنیدند یکسر سخنهای شاه ... ازان مرد پرهیز با دستگاه
اینگونه بود که همه حرف‌های پادشاه نیک را شنیدند


وزان پس همه نامداران شهر ... کسی کش بُد از تاج وز گنج بهر

برفتند با رامش و خواسته ... همه دل به فرمانش آراسته

بعد، تمام بزرگان شهر به درگاه فریدون رفتند و اعلام کردند که از او اطاعت می‌کنند.


فریدون فرزانه بنواختشان ... براندازه بر پایگه ساختشان

همی پندشان داد و کرد آفرین ... همی یاد کرد از جهان آفرین

فریدون هم قدر و منزلت هرکدام را مشخص کرد و آن‌ها درود فرستاد و یاد خدا را بر زبان آورد.


همی گفت کاین جایگاه منست ... به نیک اختر بومتان روشنست

به آن‌ها گفت بدانید که من پادشاه هستم و به شما ظلم نخواهم کرد و طالع شما در کنار من روشن خواهد بود.


که یزدان پاک از میان گروه ... برانگیخت ما را ز البرز کوه

بدان تا جهان از بد اژدها ... بفرمان گرز من آید رها

بدانید که خداوند یگانه من را انتخاب کرد تا از کوه البرز بیایم و به وسیله‌ی گرز خودم، جهان را از بدی‌های ضحاک پاک کنم.


چو بخشایش آورد نیکی دهش ... به نیکی بباید سپردن رهش

حالا که خداوند نیکو، بر ما بخشایش کرده است، پس ما هم راه نیکی و بخشایش را پیش می‌گیریم و از او اطاعت می‌کنیم


منم کدخدای جهان سر به سر ... نشاید نشستن به یک جای بر

وگرنه من ایدر همی بودمی ... بسی با شما روز پیمودمی

من پادشاه زمین هستم و در مقابل ظلم سکوت نکردم و دست به عمل زدم. که اگر غیر از این بود، امروز پیش شما نبودم

  • ایدر: اینجا - اکنون
این ابیاتی که خواندیم، خطبه‌ی جلوس فریدون هستند.


مهان پیش او خاک دادند بوس ... ز درگاه برخاست آوای کوس

بزرگان بر او سجده کردند و صدای دهل و شادی بلند شد.


دمادم برون رفت لشکر ز شهر ... وزان شهر نایافته هیچ بهر

فریدون دیگر وقت را تلف نکرد و سریع از شهر خارج شد. آن‌ها هیچ غنیمتی هم از شهر برنداشتند و به مردم امان دادند.


ببردند ضحاک را بسته خوار ... به پشت هیونی برافگنده زار

همی راند ازین گونه تا شیرخوان ... جهان را چو این بشنوی پیر خوان

ضحاک را با دستان بسته بر پشت شتر تیزرو نشاندند و تا شیرخوان (مکانی در رشته کوه البرز) بردند. آری رسم جهان این‌گونه است. سال‌های بسیاری گذشته‌اند (دنیا پیر شده) و چه چیزها که اتفاق نیوفتاده


بسا روزگارا که بر کوه و دشت ... گذشتست و بسیار خواهد گذشت

روزگاران بسیاری بر روی زمین طی شده و زمان‌های بسیار بیشتری هم در آینده خواهد گذشت.


بران گونه ضحاک را بسته سخت ... سوی شیر خوان برد بیدار بخت

همی راند او را به کوه اندرون ... همی خواست کارد سرش را نگون

و اینگونه بود که فریدون، اسیرش (ضحاک) را تا شیرخوان برد. او را درون غاری برد و خواست که بکشد ...


بیامد هم آنگه خجسته سروش ... به خوبی یکی راز گفتش به گوش

که این بسته را تا دماوند کوه ... ببر همچنان تازیان بی‌گروه

آنگاه دوباره سروش ایزدی پدیدار شد و به فریدون گفت که اسیرت را به تاخت تا دماوند ببر. اما باید تنها بروی و کسی از اعراب نباید همراهت باشد. (که کسی جای ضحاک را یاد نگیرد)

  • تازیان: شتابان و دوان دوان- تاخت کنان


مبر جز کسی را که نگزیردت ... به هنگام سختی به بر گیردت

سعی کن که کسی را همراهت نبری و تنها بروی؛ مگر اینکه چاره‌ای نداشته باشی و لازم باشد کسی تو را همراهی کند که اگر به سختی و مشکل برخوردی، تو را نجات بدهد. فقط کسی را ببر که در سختی‌ها کنارت باشد و یار وفادار تو باشد.


بیاورد ضحاک را چون نوند ... به کوه دماوند کردش ببند

به کوه اندرون تنگ جایش گزید ... نگه کرد غاری بنش ناپدید

پس فریدون، تند و سریع ضحاک را به غار بزرگی در کوه دماوند که انتهایش معلوم نبود برد و در آن جا اسیر ‌کرد.

بیاورد مسمارهای گران ... به جایی که مغزش نبود اندران

فرو بست دستش بر آن کوه باز ... بدان تا بماند به سختی دراز

آنجا، جایی ناشناخته بود که کسی نمی‌توانست پیدایش کند. پس فریدون زنجیرهای سنگین و محکمی آورد و ضحاک را به زنجیر کشید. اینگونه ضحاک مدت‌های زیادی، سختی می‌کشید (مرگ همراه با درد و شکنجه را تجربه کند).


ببستش بران گونه آویخته ... وزو خون دل بر زمین ریخته

فریدون، ضحاکی که به مردم ستم کرده بود را به دیوار غار زنجیر کرد.


ازو نام ضحاک چون خاک شد ... جهان از بد او همه پاک شد

گسسته شد از خویش و پیوند او ... بمانده بدان گونه در بند او

به این ترتیب داستان ضحاک به پایان رسید و جهان از ظلم و ستم او رهایی پیدا کرد. او دیگر در بند فریدون بود و حتی خویشاوندان و طرفدارانش هم به او دسترسی نداشتند.


برای مشاهده بخش بعدی شاهنامه (پادشاهی فریدون 500 سال بود)، اینجا کلیک کنید.
شکست ضحاک به دست فریدونضحاکفریدونشاهنامهشاهنامه خوانی
سلام. من سارام. عاشق تاریخ و ادبیات و هنر ... چند وقته شاهنامه می‌خونم و برای پیدا کردن اطلاعات، به دردسر می‌افتم. پس همه‌ی اطلاعاتی که پیدا می‌کنم رو اینجا می‌ذارم تا به بقیه کمک کنم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید